انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="CANDY" data-source="post: 106832" data-attributes="member: 3457"><p>مهرداد رفت یقه اشکان را گرفت و با مشت زد توی صورتش که خون از دماغش بیرون زد و چندبار با پا محکم توی شکمش زد.</p><p>من که نیشم تا بناگوش باز شده بود؛ یعنی جیگرم حال آمد حقش بود اینقدر کتک میخورد تا بمیرد پسره عنتر،حال بهمزن.</p><p>حراست آمد،من هم همه چیز را بهشان گفتم،تمام مدت مهرداد با اخم وحشتناکی به اشکان نگاه میکرد.</p><p>اشکان از ترس نگاههای مهرداد به یکی از مردهای حراست التماس میکرد که سریعتر ببرنش خودش که نمیتوانست با کتکهای که از طرف من و مهرداد خورده بود تکان بخورد واگرنه با تمام توان از آنجا فرار میکرد؛ بلاخره حراست اشکان داغان را جمعش کردن و بردنش.</p><p>با صدای سوت و دست چشمهایم به یکی از پنجرههای دانشگاه خورد،بچه های که با مهرداد کلاس داشتن آنجا ایستاده بودند؛ بعضیهایشان سرهایشان بیرون بود،پسرها سوت میزدن و دخترها هم دست میزدن و میگفتن:</p><p>_ بنازمممم....استاد خوب حالش رو گرفتید.</p><p>اصلا یادم نبود کلاس مهرداد این قسمت دانشگاه هست پس برای همین از قضیه خبردار شد و آمد.</p><p>مهرداد چشمغرهای بهشان رفت و با تهدید گفت:</p><p>_ برید سر جاهاتون بشینید واگرنه از نمرهتون کم میشه.</p><p>یکی از پسرها با لودگی گفت:</p><p>_ چشم استادِ ناجی.</p><p>مهرداد چپچپ نگاهش کرد که از ترس از پنجره کلاس فاصله گرفت.</p><p>داشتم ریزریز میخندیدم،که با کاری که بیتا کرد مردم از خنده،بیتا یه سوت بلندی زد و گفت:</p><p>_ ایوال دارین استاد.</p><p>الناز که کنارش بود محکم پس کلهاش زد که سرش به پنجره خورد،همه از خنده ترکیده بودن و مهرداد هم جزء آن همه بود،بیتا غر میزد و میگفت:</p><p>_ انشالله یکهفته اسهال بشید،خشتکتون پاره بشه آبروتون بره...</p><p></p><p>_______________________________________</p><p></p><p>با صدای زنگ گوشیم با چشمهای بسته از زیر بالشتم گوشیم را برداشتم و جواب دادم:</p><p>_ هان؟</p><p>_ ...</p><p>چشمهایم را باز کردم ببینم کدام خری موقع خوابم بیدارم کرده،شماره ناشناس بود نمیشناختم.</p><p>با دیدن ساعت چشمهایم گرد شد،ساعت سه شب بود.</p><p>با حرص گفتم:</p><p>_ آخه مرض داری سه شب زنگ میزنی؟ خداروشکر لال هم که هستی.</p><p>انگار تخم کفتر کنارش گیر آمد که جواب داد:</p><p>_ سلام الین،آرادم،شرمنده اصلا به ساعت نگاه نکردم.</p><p>_ من الان خوابم میاد،یادم هم نمیاد پدر و مادرم کین؛ بعد تو سه شب زنگ زدی میگی آرادم؟ ناموسن الان ویندزم بالا نمیاد نمیدونم آراد کیه هر وقت بیدار شدم زنگ میزنم.</p><p>منتظر جوابش نماندم و تماس را قطع کردم و به عالم خواب رفتم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="CANDY, post: 106832, member: 3457"] مهرداد رفت یقه اشکان را گرفت و با مشت زد توی صورتش که خون از دماغش بیرون زد و چندبار با پا محکم توی شکمش زد. من که نیشم تا بناگوش باز شده بود؛ یعنی جیگرم حال آمد حقش بود اینقدر کتک میخورد تا بمیرد پسره عنتر،حال بهمزن. حراست آمد،من هم همه چیز را بهشان گفتم،تمام مدت مهرداد با اخم وحشتناکی به اشکان نگاه میکرد. اشکان از ترس نگاههای مهرداد به یکی از مردهای حراست التماس میکرد که سریعتر ببرنش خودش که نمیتوانست با کتکهای که از طرف من و مهرداد خورده بود تکان بخورد واگرنه با تمام توان از آنجا فرار میکرد؛ بلاخره حراست اشکان داغان را جمعش کردن و بردنش. با صدای سوت و دست چشمهایم به یکی از پنجرههای دانشگاه خورد،بچه های که با مهرداد کلاس داشتن آنجا ایستاده بودند؛ بعضیهایشان سرهایشان بیرون بود،پسرها سوت میزدن و دخترها هم دست میزدن و میگفتن: _ بنازمممم....استاد خوب حالش رو گرفتید. اصلا یادم نبود کلاس مهرداد این قسمت دانشگاه هست پس برای همین از قضیه خبردار شد و آمد. مهرداد چشمغرهای بهشان رفت و با تهدید گفت: _ برید سر جاهاتون بشینید واگرنه از نمرهتون کم میشه. یکی از پسرها با لودگی گفت: _ چشم استادِ ناجی. مهرداد چپچپ نگاهش کرد که از ترس از پنجره کلاس فاصله گرفت. داشتم ریزریز میخندیدم،که با کاری که بیتا کرد مردم از خنده،بیتا یه سوت بلندی زد و گفت: _ ایوال دارین استاد. الناز که کنارش بود محکم پس کلهاش زد که سرش به پنجره خورد،همه از خنده ترکیده بودن و مهرداد هم جزء آن همه بود،بیتا غر میزد و میگفت: _ انشالله یکهفته اسهال بشید،خشتکتون پاره بشه آبروتون بره... _______________________________________ با صدای زنگ گوشیم با چشمهای بسته از زیر بالشتم گوشیم را برداشتم و جواب دادم: _ هان؟ _ ... چشمهایم را باز کردم ببینم کدام خری موقع خوابم بیدارم کرده،شماره ناشناس بود نمیشناختم. با دیدن ساعت چشمهایم گرد شد،ساعت سه شب بود. با حرص گفتم: _ آخه مرض داری سه شب زنگ میزنی؟ خداروشکر لال هم که هستی. انگار تخم کفتر کنارش گیر آمد که جواب داد: _ سلام الین،آرادم،شرمنده اصلا به ساعت نگاه نکردم. _ من الان خوابم میاد،یادم هم نمیاد پدر و مادرم کین؛ بعد تو سه شب زنگ زدی میگی آرادم؟ ناموسن الان ویندزم بالا نمیاد نمیدونم آراد کیه هر وقت بیدار شدم زنگ میزنم. منتظر جوابش نماندم و تماس را قطع کردم و به عالم خواب رفتم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق غیرمنتظره | میناجرجندی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین