انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق زخمی( جلد اول) | مریم فواضلی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="مریم فواضلی" data-source="post: 112280" data-attributes="member: 5767"><p>لبخندی زدم که چالهگونهام را به رخ کشیدم و گفتم:</p><p>- باران خیلی شبیه داداشت هستی! </p><p>خندید:</p><p>- تنها،ظاهر شبیه هم هستیم ولی،اخلاقمون اصلا شبیه به هم نیست.</p><p>در ادامه حرفش دراز کشید و گفت:</p><p>-فکر کنم باید از جعفرخان بگم تا مرگ بابابزرگ! </p><p>خندیدم وگفتم:</p><p>-وقتی،سرکلاس بودم گوشیم رو حالت بیصدا بود که بابام به استاد زنگ زد و باهاش حرف زدم گفت باید زود برگردم که بابابزرگ فوت شده.</p><p>باران:</p><p>- چه کلاسی؟.</p><p>من:</p><p>- کلاس آموزش گیتار،وای باران باید ببینی یه پسری میاد سر کلاس خیلی مغرور بود،البته اینقدر خوشکل جذابه که هرچی بگم خیلی کمه،به کسی هم رو نمیده و بیشتر رو مخ هست.</p><p>باران:</p><p>-خوشکل تر از جعفر؟</p><p>بدون تردید و مکث کردن گفت:</p><p>-جعفر برای من خاصه! </p><p>باران خندید،سالهاس از عشق مخفیام خبر داشت اما،من سکوت می کردم،ترجیح میدادم موضوع نگم! ولی باران همیشه دربارهاش حرف میزد.</p><p>اخبار جعفر باران بهم میداد.آهیکشیدو گفت:</p><p>-شراره،قبل از مرگ بابابزرگ،رفت و آمدش به خونهامون زیاد شد،دور جعفر مثل پروانه میچرخه، نمیخواستم اینموضوع بهت بگم میدونم ناراحت میشی! </p><p>من:</p><p>- ولی من به یه چیزی ایمان دارم،اگه دوسم داشته باشه هزارتا دختر دورش بچرخن براش مهم نیست اصلا اونها را نخواهد دید.</p><p>باران:</p><p>-مگه جعفر چیزی بهت گفته؟ </p><p>من:</p><p>-نه،ولی شاید از نگاهم فهمیده باشه! تو خنگی فهمیدی!</p><p>شروع کردم خندیدن،باران با اخم روشو برگردوند.دستش گرفتم وگفتم:</p><p>- شوخی کردم،وای ناراحت نشو.</p><p>باران با صدای غمگین گفت:</p><p>-گمشو، اصلا من دیگه غلط بکنم که خبر جعفر بهت بدم.</p><p>محکم به سرش زدم:</p><p>-هوی! </p><p>نگاهم کرد و گفت:</p><p>- چته خر! </p><p>لبهام غنچهایی کردم دستهامو زیر چونهام گذاشتم سرمکج کردم گفتم:</p><p>-پلیز! آمسوری،خب آشتی.</p><p>بغلم کرد و گفت:</p><p>- آبجی کوچولویمن.</p><p>کنار هم دراز کشیدیم.سکوت همه اتاق فرا گرفته بود به سقف صورتی خیره بودم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="مریم فواضلی, post: 112280, member: 5767"] لبخندی زدم که چالهگونهام را به رخ کشیدم و گفتم: - باران خیلی شبیه داداشت هستی! خندید: - تنها،ظاهر شبیه هم هستیم ولی،اخلاقمون اصلا شبیه به هم نیست. در ادامه حرفش دراز کشید و گفت: -فکر کنم باید از جعفرخان بگم تا مرگ بابابزرگ! خندیدم وگفتم: -وقتی،سرکلاس بودم گوشیم رو حالت بیصدا بود که بابام به استاد زنگ زد و باهاش حرف زدم گفت باید زود برگردم که بابابزرگ فوت شده. باران: - چه کلاسی؟. من: - کلاس آموزش گیتار،وای باران باید ببینی یه پسری میاد سر کلاس خیلی مغرور بود،البته اینقدر خوشکل جذابه که هرچی بگم خیلی کمه،به کسی هم رو نمیده و بیشتر رو مخ هست. باران: -خوشکل تر از جعفر؟ بدون تردید و مکث کردن گفت: -جعفر برای من خاصه! باران خندید،سالهاس از عشق مخفیام خبر داشت اما،من سکوت می کردم،ترجیح میدادم موضوع نگم! ولی باران همیشه دربارهاش حرف میزد. اخبار جعفر باران بهم میداد.آهیکشیدو گفت: -شراره،قبل از مرگ بابابزرگ،رفت و آمدش به خونهامون زیاد شد،دور جعفر مثل پروانه میچرخه، نمیخواستم اینموضوع بهت بگم میدونم ناراحت میشی! من: - ولی من به یه چیزی ایمان دارم،اگه دوسم داشته باشه هزارتا دختر دورش بچرخن براش مهم نیست اصلا اونها را نخواهد دید. باران: -مگه جعفر چیزی بهت گفته؟ من: -نه،ولی شاید از نگاهم فهمیده باشه! تو خنگی فهمیدی! شروع کردم خندیدن،باران با اخم روشو برگردوند.دستش گرفتم وگفتم: - شوخی کردم،وای ناراحت نشو. باران با صدای غمگین گفت: -گمشو، اصلا من دیگه غلط بکنم که خبر جعفر بهت بدم. محکم به سرش زدم: -هوی! نگاهم کرد و گفت: - چته خر! لبهام غنچهایی کردم دستهامو زیر چونهام گذاشتم سرمکج کردم گفتم: -پلیز! آمسوری،خب آشتی. بغلم کرد و گفت: - آبجی کوچولویمن. کنار هم دراز کشیدیم.سکوت همه اتاق فرا گرفته بود به سقف صورتی خیره بودم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق زخمی( جلد اول) | مریم فواضلی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین