انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق زخمی( جلد اول) | مریم فواضلی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="مریم فواضلی" data-source="post: 112279" data-attributes="member: 5767"><p>دستمو مشت کردم،همه بدنم آتیش گرفت؛</p><p>جعفر با قدمهای تند وبلند به سمت ما اومد از کنار خانمها رد شد کنار مامانبزرگ نشست، یه چیزهایی به مامانبزرگ گفت با صدایی که فقط مامانبزرگ بشنوه.</p><p>به باران نگاه کردم،گریهاش بند نمیاومد.</p><p>خسته روی زمین نشستم،همه مبلهای سلطنتی را به انبار منتقل کردند؛</p><p>خیلی شلوغ بود! </p><p>جایی برای نشستن نبود،بهدیوارسفید با طرح گلیگلی زرد تکیه کردم و به جعفر خیره شدم.</p><p>نگاهش چقدر آرامشبخش بود! چقدر خاص بود،خاصترین فرد زندگیم.</p><p>شراره سمت جعفر رفت،لیوان آب سمت جعفر گرفته بود؛</p><p>این چرا دور جعفر میچرخه؟ </p><p>نکنه چیزی که بهش فکر میکنم،درست باشه! </p><p>شاید آره! منِ که از جعفر دور بودم و او نزدیک </p><p>-دختر و با نگاهت تیر بارون کردی! </p><p>برگشتم،بله همون باران بود.</p><p>من:</p><p>-باران،نکنه شراره و جعفر؟ </p><p>باران:</p><p>-بیا بریم اتاق.</p><p>بلند شدم و به سمت اتاقخواب باران رفتیم.</p><p>اتاق کوچکی بود،اما من اتاق نداشتم.آرزو داشتم یه اتاق کوچکی شخصی برای خودم داشته باشم مثل اتاق دخترانه صورتی باران! </p><p>کنار باران نشستم،چادرم در آوردم و ماکسی سیاهی دلبریام تکوندادم.</p><p>بارانچادرش داخل کمد وگذاشت و گفت:</p><p>-کمیاستراحت کنیم،در هم قفل کردم،کسی مزاحم ما نشه! </p><p>من:</p><p>-خب بیا حرف بزنیم،یک سالی شده،همدیگر ندیدم.</p><p>کنارم نشست وگفت:</p><p>-از مرگ بابایزرگ بگم،یا جعفر؟ </p><p>متفکرانه به صورت گردش نگاه کردم،شبیه جعفر بود! </p><p>خیلی،با وجود تفاوت سنی که باهم داشتند؛</p><p>اما شبیه همدیگه بودند.چشمهای درشت سیاه باران؛باران دستی تکونداد وگفت:</p><p>-هی،کجا رفتی؟</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="مریم فواضلی, post: 112279, member: 5767"] دستمو مشت کردم،همه بدنم آتیش گرفت؛ جعفر با قدمهای تند وبلند به سمت ما اومد از کنار خانمها رد شد کنار مامانبزرگ نشست، یه چیزهایی به مامانبزرگ گفت با صدایی که فقط مامانبزرگ بشنوه. به باران نگاه کردم،گریهاش بند نمیاومد. خسته روی زمین نشستم،همه مبلهای سلطنتی را به انبار منتقل کردند؛ خیلی شلوغ بود! جایی برای نشستن نبود،بهدیوارسفید با طرح گلیگلی زرد تکیه کردم و به جعفر خیره شدم. نگاهش چقدر آرامشبخش بود! چقدر خاص بود،خاصترین فرد زندگیم. شراره سمت جعفر رفت،لیوان آب سمت جعفر گرفته بود؛ این چرا دور جعفر میچرخه؟ نکنه چیزی که بهش فکر میکنم،درست باشه! شاید آره! منِ که از جعفر دور بودم و او نزدیک -دختر و با نگاهت تیر بارون کردی! برگشتم،بله همون باران بود. من: -باران،نکنه شراره و جعفر؟ باران: -بیا بریم اتاق. بلند شدم و به سمت اتاقخواب باران رفتیم. اتاق کوچکی بود،اما من اتاق نداشتم.آرزو داشتم یه اتاق کوچکی شخصی برای خودم داشته باشم مثل اتاق دخترانه صورتی باران! کنار باران نشستم،چادرم در آوردم و ماکسی سیاهی دلبریام تکوندادم. بارانچادرش داخل کمد وگذاشت و گفت: -کمیاستراحت کنیم،در هم قفل کردم،کسی مزاحم ما نشه! من: -خب بیا حرف بزنیم،یک سالی شده،همدیگر ندیدم. کنارم نشست وگفت: -از مرگ بابایزرگ بگم،یا جعفر؟ متفکرانه به صورت گردش نگاه کردم،شبیه جعفر بود! خیلی،با وجود تفاوت سنی که باهم داشتند؛ اما شبیه همدیگه بودند.چشمهای درشت سیاه باران؛باران دستی تکونداد وگفت: -هی،کجا رفتی؟ [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان عشق زخمی( جلد اول) | مریم فواضلی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین