انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان طلعت وفاداری | مبینا ر. ی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ترشالو" data-source="post: 131597" data-attributes="member: 732"><p>#پارت۱۳</p><p></p><p>لبخند بیجونی زدم و سعی کردم با آماده شدن، خودم را سرگرم کنم. خیلی ساده آماده شدم و فقط یک برق لب زدم؛ روی تخت نشستم و منتظر مائده شدم تا صدایم کند. بعد از ربعی از ساعت، مائده بدون مقدمه وارد اتاق شد و گفت:</p><p>- پایین منتظرت میمونم.</p><p>با حیرت به رفتنش نگاه کردم و خیلی فوری کیف دستی کوچکم را برداشتم و به راه افتادم.</p><p>- سلام علیکم مونا خانم گل گلاب.</p><p>- سلام امیرخان؛ حال احوال جناب چطوره؟!</p><p>- از احوالپرسیهای مکرر شما؛ یک نفسی میاد و میره.</p><p>در عین صحبت منو و امیر؛ مائده بدون معطلی جواب میده:</p><p>- خیلی خوب بابا دیرمون شد همه منتظرن.</p><p>من و امیر حرف مائده را تأیید کردیم و بدون مکث به راه افتادیم.</p><p>بعد از مدت کوتاهی به کافه رسیدیم بدون حرفی پیاده شدم و منتظر شدم امیر و مائده هم پیاده بشن؛ با هم به سمت کافه رفتیم.</p><p>این کافه با وجود سادگیاش سخت منرا غرق خاطراتی میکند که فراموش شدنش کار سختیست؛ به سمت میزی که در بیرون محوطه کافه بود به راه افتادیم. صدای خندهها و بحث بچهها کل حیاط کافه را گرفته بود. پشت یک نیمکت بلند چوبی مشغول بازی بودند؛ نزدیکتر شدیم و اولین کسی که ما را دید پریسا دختر عمهی بازیگوشم بود بلافاصله از جایش برخاست و رو به من با لبخند گفت:</p><p>- سلام بر زیبای خفته.</p><p>به تبعید از پریسا با لبخند محوی جواب دادم:</p><p>- سلام زیبای خفته بر تو باد پرنسس!</p><p>پریسا خندید و با امیر و مائده هم احوالپرسی کرد؛در همین حال توجه بقیه به ما جلب شد و تکتک در حال سلام رد و بدل کردن شدند؛ شاید اگر دانیال اعتراض نمیکرد این احوال پرسیهای که هیچ به مذاقم خوش نیامده بود تا دقایقی طول میکشید.</p><p>بعد از نشستن پشت میز هرکس به آرامی با دیگری در حال حرف زدن شدن و من با شگفتي به دیدن بچهها خودم را سرگرم کردم؛ اول با دقت به تغییرات پریسا پرداختم آخه همین چند وقت پیش از مامان شنیدم با رضا هم دانشگاهیاش که درست دوست مشترکمان هست نامزد کرده! بعد از پریسا با فضولی به مبینا و متینه دو قلوهایی که همیشه در حال بحث کردند بودن نگاه کردم و به این فکر کردم که یک آدم چطور میتواند با گذشت یک سال این همه تغییر کند و منی که یک سال هست دوستهایم را ندیدم باید چیزهای جدیدی را ببینم و اینقدر تعجب کنم. به دنبال اینها بهاره و معصومه را هم در بین جمع میبینم و بیشتر فردی به چشمم میخورد که با وجود غریبه بودنش، بدجور آشناست.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ترشالو, post: 131597, member: 732"] #پارت۱۳ لبخند بیجونی زدم و سعی کردم با آماده شدن، خودم را سرگرم کنم. خیلی ساده آماده شدم و فقط یک برق لب زدم؛ روی تخت نشستم و منتظر مائده شدم تا صدایم کند. بعد از ربعی از ساعت، مائده بدون مقدمه وارد اتاق شد و گفت: - پایین منتظرت میمونم. با حیرت به رفتنش نگاه کردم و خیلی فوری کیف دستی کوچکم را برداشتم و به راه افتادم. - سلام علیکم مونا خانم گل گلاب. - سلام امیرخان؛ حال احوال جناب چطوره؟! - از احوالپرسیهای مکرر شما؛ یک نفسی میاد و میره. در عین صحبت منو و امیر؛ مائده بدون معطلی جواب میده: - خیلی خوب بابا دیرمون شد همه منتظرن. من و امیر حرف مائده را تأیید کردیم و بدون مکث به راه افتادیم. بعد از مدت کوتاهی به کافه رسیدیم بدون حرفی پیاده شدم و منتظر شدم امیر و مائده هم پیاده بشن؛ با هم به سمت کافه رفتیم. این کافه با وجود سادگیاش سخت منرا غرق خاطراتی میکند که فراموش شدنش کار سختیست؛ به سمت میزی که در بیرون محوطه کافه بود به راه افتادیم. صدای خندهها و بحث بچهها کل حیاط کافه را گرفته بود. پشت یک نیمکت بلند چوبی مشغول بازی بودند؛ نزدیکتر شدیم و اولین کسی که ما را دید پریسا دختر عمهی بازیگوشم بود بلافاصله از جایش برخاست و رو به من با لبخند گفت: - سلام بر زیبای خفته. به تبعید از پریسا با لبخند محوی جواب دادم: - سلام زیبای خفته بر تو باد پرنسس! پریسا خندید و با امیر و مائده هم احوالپرسی کرد؛در همین حال توجه بقیه به ما جلب شد و تکتک در حال سلام رد و بدل کردن شدند؛ شاید اگر دانیال اعتراض نمیکرد این احوال پرسیهای که هیچ به مذاقم خوش نیامده بود تا دقایقی طول میکشید. بعد از نشستن پشت میز هرکس به آرامی با دیگری در حال حرف زدن شدن و من با شگفتي به دیدن بچهها خودم را سرگرم کردم؛ اول با دقت به تغییرات پریسا پرداختم آخه همین چند وقت پیش از مامان شنیدم با رضا هم دانشگاهیاش که درست دوست مشترکمان هست نامزد کرده! بعد از پریسا با فضولی به مبینا و متینه دو قلوهایی که همیشه در حال بحث کردند بودن نگاه کردم و به این فکر کردم که یک آدم چطور میتواند با گذشت یک سال این همه تغییر کند و منی که یک سال هست دوستهایم را ندیدم باید چیزهای جدیدی را ببینم و اینقدر تعجب کنم. به دنبال اینها بهاره و معصومه را هم در بین جمع میبینم و بیشتر فردی به چشمم میخورد که با وجود غریبه بودنش، بدجور آشناست. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان طلعت وفاداری | مبینا ر. ی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین