انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
نوشتههای نمایه جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
نوشتههای نمایه جدید
جستجو در نوشتههای نمایه
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان شاید مرگ | ساناز
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="sanaz_js86" data-source="post: 135087" data-attributes="member: 8474"><p>پارت یازدم </p><p></p><p>بکوب لایک قشنگه رو باشه؟ ممکنه امروز پارت یکم کوتاه باشه چون یکم حالم خوب نیست بازم شرمنده.</p><p></p><p></p><p>خوابم برد....فردا صبح ساعت ۱۱ بیدار شدم.دیدم آناهیتا بالای سر من ایستاده و بهم زل زده.با یه وحشتی بلند شدم.چشمام گرد شده بود و با صدای جیغ جيغ کنانی گفتم:</p><p>_واییی بشر خدا لعنت.ت نکنه زهرترک شدم،اخه این چه کاریه؟</p><p>فقط قه قه خندید بهم و نگاهم کرد هیچی نگفت.</p><p>_اینجوری نگاهم نکن!باید توضیح منطقی داشته باشی.</p><p>بازم خندید و هیچی نگفت!قصد عصبانی شدن منو داشت ولی من با آرامش هرچی تموم پاشدم و رفتم سمت سرویس بهداشتی.باورم نمیشه اخه این چه کارایی که این میکنه،این چه معنی میده اخه.وقتی رفتم بیرون گفت:</p><p>خب ...خب ببخشید دیگه بیا صبحونه بخور امروز کلی کار داریم برای انجام دادن.</p><p>طوری لبخند زد که گوشه های لبش نزدیک بود بخوره به گوشش ،انکاری یه خبر خیلی خیلی خوشحال کننده ای بهش دادن و اینم داره ذوق مرگ میشه.امروز یکم عجیب شده.</p><p>_ام...ببین نمیدونم خوشت میاد یا نه ولی....امروز یکم عجیب شدی،رفتارت رو میگم.</p><p>لبخندش محو شد.مکثی کرد و بعد نگاهم کرد.اهی کشید</p><p>+اه.</p><p>بعد رفت سمت آشپزخانه و یه لیوان آب خورد.اوم واقعا عجیب شده ،دارم نگران میشم دیگه. </p><p>+ببین ....تصمیم گرفتم مهاجرت کنم.</p><p>چشمام از حدقه زد بیرون،ع×ر×ق کرده بودم،تموم بدنم پر از ع×ر×ق شده بود ، دستام یخ زده بود. با وحشت نگاهش میکردم نمیدونم چی شد ولی،یهو چشمام بسته شد و افتادم.دیگه هیچی یادم نمیومد ، وقتی چشمام رو باز کردم روی تخت بیمارستان بودم.دیدم آناهیتا بالای سرم ایستاده و یه آبمیوه طبیعی دستش هست.اون رو گذاشت روی میز بقل تخت، یه صندلی بقل میز بود اون رو برداشت روش نشست . گفت....</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="sanaz_js86, post: 135087, member: 8474"] پارت یازدم بکوب لایک قشنگه رو باشه؟ ممکنه امروز پارت یکم کوتاه باشه چون یکم حالم خوب نیست بازم شرمنده. خوابم برد....فردا صبح ساعت ۱۱ بیدار شدم.دیدم آناهیتا بالای سر من ایستاده و بهم زل زده.با یه وحشتی بلند شدم.چشمام گرد شده بود و با صدای جیغ جيغ کنانی گفتم: _واییی بشر خدا لعنت.ت نکنه زهرترک شدم،اخه این چه کاریه؟ فقط قه قه خندید بهم و نگاهم کرد هیچی نگفت. _اینجوری نگاهم نکن!باید توضیح منطقی داشته باشی. بازم خندید و هیچی نگفت!قصد عصبانی شدن منو داشت ولی من با آرامش هرچی تموم پاشدم و رفتم سمت سرویس بهداشتی.باورم نمیشه اخه این چه کارایی که این میکنه،این چه معنی میده اخه.وقتی رفتم بیرون گفت: خب ...خب ببخشید دیگه بیا صبحونه بخور امروز کلی کار داریم برای انجام دادن. طوری لبخند زد که گوشه های لبش نزدیک بود بخوره به گوشش ،انکاری یه خبر خیلی خیلی خوشحال کننده ای بهش دادن و اینم داره ذوق مرگ میشه.امروز یکم عجیب شده. _ام...ببین نمیدونم خوشت میاد یا نه ولی....امروز یکم عجیب شدی،رفتارت رو میگم. لبخندش محو شد.مکثی کرد و بعد نگاهم کرد.اهی کشید +اه. بعد رفت سمت آشپزخانه و یه لیوان آب خورد.اوم واقعا عجیب شده ،دارم نگران میشم دیگه. +ببین ....تصمیم گرفتم مهاجرت کنم. چشمام از حدقه زد بیرون،ع×ر×ق کرده بودم،تموم بدنم پر از ع×ر×ق شده بود ، دستام یخ زده بود. با وحشت نگاهش میکردم نمیدونم چی شد ولی،یهو چشمام بسته شد و افتادم.دیگه هیچی یادم نمیومد ، وقتی چشمام رو باز کردم روی تخت بیمارستان بودم.دیدم آناهیتا بالای سرم ایستاده و یه آبمیوه طبیعی دستش هست.اون رو گذاشت روی میز بقل تخت، یه صندلی بقل میز بود اون رو برداشت روش نشست . گفت.... [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان شاید مرگ | ساناز
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین