. . .

متروکه رمان ساختمون دیوونه ها | تیام

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
نام رمان: ساختمون دیوونه ها
نویسنده: تیام قربانی
ژانر: طنز، عاشقانه، اجتماعی، تراژدی

خلاصه:
داستان از اونجایی شروع شد، که شادی و دوستاش پا گذاشتن به اون ساختمان. ساختمان دیوونه ها یک ساختمان، که هرچی آدم شاد و شنگول، روانیه توش جمع شدن. البته، اگر یکی از واحدها رو به علاوه واحد شادی اینا فاکتور بگیریم.
خیلی زود، این چهار نفر توی این ساختمان جا باز می‌کنند. این تازه اول ماجراهاس،بعدها کلی اتفاق‌های خنده دار می‌افته که خالی از لطف نیست خوندنش!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 19 users

DINO

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
Nilan
شناسه کاربر
957
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-21
آخرین بازدید
موضوعات
29
نوشته‌ها
241
راه‌حل‌ها
1
پسندها
3,246
امتیازها
193
سن
16
محل سکونت
عمق تاریکی

  • #11
ماهان***
با سر و صدا فوتبال رو تماشا می‌کردیم که بنگ صدای خوردن چیز محکمی به زمین اومد، به سرعت با امیر بلند شدیم و رفتیم ببینیم چیه، وارد اتاق حسام شدیم با دیدن وضعیت حسام دهن من عین آدامس کش می‌رفت.
امیر: چرا این شکلی خوابیدی!؟
حسام: شما دوتا هیچی نگین!
- چرا؟ مگه ارثت رو ازمون می‌خوای!؟ جون همین امیر که بیش‌تر از تو نمی‌خوامش مشکلی هست بگو به همین حرکت قسم میرم.
امیر نچ نچی کرد و برگشت سمتم و گفت:
امیر: جز جوب، پارک جای دیگه‌ای برای خواب داری؟ ظمناً اون برکته، نه حرکت.
دیدم همچین بی‌راهم نمیگه، من هی چرت مپرونم گفتم:
- نه؛ ندارم!
حسام: پس پرت و پلا نگو، آی مامان ردم کردی بیام این‌جا که درسم رو بخونم در آینده یک چیزی بشم گیر دو نفر افتادم که شعور و شخصیت اجتماعی ندارن!
امیر که با شخصیتمون بود، با اخم رفت جلو و اون بدبخت رو از فلاکت آزاد کرد و گفت:
امیر: پاشو جفتتون رو از خونه نندازم بیرون خیلیه!
حسام تغییر حالت داد و گفت:
حسام: داداش تا وقتی میشه مذاکره کرد، چرا خشونت!؟
ماهان: برای این‌که تو مذاکره حالیت نیست!
امیر: این حرف برای شماهم صدق می‌کنه آقا ماهان!
جون همین حسام قسم، از درون نابود شدم. روبه حسام گفتم:
- پاشو گوره‌خر هرچی می‌کشم از باز بودن دهن توعه، پاشو تو آخر تا ما رو از این خونه نندازی بیرون‌ ولکن نیستی!
حسام بلند شد، امیر هم با ژست خاص خودش یک دستش رو توی جیبش کرد، دستی به موهاش کشید و از بغل من رد شد و رفت بیرون.
سیم شارژر حسام که روی میز بود، رو برداشتم و روبهش گفتم:
- ظلم گرون؛ پاشو بیا چایی چیزی درست کن تا فردا از خونه ننداختمون بیرون!
- مگه خودت چلاقی!؟
- آره اما نه به اندازه تو! پاشو جمع کن بساتت رو شارژر رو هم من می‌برم.
- ببرش بدبخت، عرضه نداری یک سیم شارژرم بگیری!
- تو که می‌دونی من این‌قدر گشادم خبرت، سیم شارژر برام بگیر بهم هدیه بده بخیل...
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • خنده
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

DINO

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
Nilan
شناسه کاربر
957
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-21
آخرین بازدید
موضوعات
29
نوشته‌ها
241
راه‌حل‌ها
1
پسندها
3,246
امتیازها
193
سن
16
محل سکونت
عمق تاریکی

  • #12
حسام***
همین‌که ماهان رفت بیرون بلند شدم، آخ کمرم با صدای داد و قار ماهان و امیر بود که ترسیده از خواب پریدم و این بلا سرم اومد، له له زنان به سمت كمد لباسیم رفتم و یک دست لباس اسپرت از توش کشیدم بیرون، از همین‌جا داد زدم:
- من رفتم حموم!
صدای ماهان از بیرون اومد که گفت:
- برو شاید، همون داخل خفه شدی از دستت راحت شدم!
پوفی کشیدم و وارد حموم شدم، دوش آب گرم رو باز کردم و بدون این‌که لباس‌هام رو در بیارم رفتم زیر دوش یکی از عادت‌هام بود، بغل پهلوم هنوز از اون پیچی که خوردم و از روی تخت افتادم پایین درد می‌کرد که با موندن زیر دوش دردش کم‌تر شد.
باز‌هم خسته‌ تر از همیشه، پشت چهره من پسری قایم شده بود که درد گذشته روی دلش بود درد لحظاتی که ازشون استفاده نکرد درد این روی دلش بود که چرا قدر آدم‌های که دوستش داشتن رو ندونست! میگن مرد گریه نمی‌کنه اما من میگم باید گریه کنه، مگه ما مرد‌ها حالا که مرد نمیشه گفت نامرد بگم بهتره( قصد توهین به هیچ مرد و پسری نیست مخاطب شخص خودشه) مگه ماها دل نداریم!؟ چرا باید همیشه ادای آدم‌های قوی رو دربیاریم، دختر نیستیم اما گاهی نیازه واقعاً کسی سرمون رو به آغوش بکشه و در آرامش به صدای گریه‌هات به حرف‌هات گوش بده، تنها دختر‌ها نیستن که دوست دارن مورد توجه باشن حق دختر‌ها تنها ضایع نشده حق ماهم ضایع شده، یکیش اینه پسر یا مرد نباید گریه کنه، حق نداره عین دختر‌ها درد و دل کنه، باید قوی باشه کار کنه، چرا فقط‌ ماها!؟ همه مسئولیت‌ها روی دوش ما پسر‌ها؟ اگه باباش نباشه هرچقدم کوچیک باشه مسئولیت خونه و خانواده با اونه، مجبوره سگ دو بزنه تا خرج زندگی رو بده که بابایی توش نیست! آخ که چقد مونده تا بگم چقد حق ما پسر‌هاهم ضایع شده، تنها دختر‌ها نیستن روزانه ماهانه سالانه هستند پسر‌هایی که به نیرنگ یک سری دختر زندگیشون نابود شد، پای چوبه دار رفتن( قصد توهین به دخترها ندارم چون خودم دخترم فقط خواستم میون این‌همه که دخترها دم میزنن آزاد نیستن، چون پسر توی این جامعه هست بهتره بگم یک سری پسر‌هاهم هستند که حقشون توسط ما ضایع شد دخترم اما اونقدر پست نشدم که تنها دم از بند و زندانی بودن خودم بزنم، تا ما نخواهیم هیچ اتفاقی نمی‌افته مقصر ماهم هستیم بیش‌تر از اون‌ها نه ولی کم‌تر از اون‌هاهم مقصر نیستیم) اونقدر غرق در فکر بودم که زمان از دستم در رفت، با صدای آروم تق تق فهمیدم که امیر پشته دره، مثل همیشه آروم بود و ملایم با صدای خسته‌ای گفتم:
- بله!
- صدایی ازت نمی‌اومد، اومدم ببینم هستی یا نه!؟
لبخندی به توجه این پسر که بیش‌تر از یک‌ برادر بود برام زدم و گفتم:
- متاسفانه هنوز هستم!
- انگار از جونت سیر شدی، باز که این کلمات منفی رو به زبون آوردی!
پوفی کشیدم و گفتم:
- باشه آقای مشاور، دیگه به زبون نمیارم.
- اوکی، من رفتم زود بیا ماهان از بیرون غذا سفارش دادِ.
آروم گفتم:
- باشه.
تیشرتم رو با یک حرکت در آوردم، شامپو رو روی سرم خالی کردم و... .
 
  • گل رز
  • لایک
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

DINO

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
Nilan
شناسه کاربر
957
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-21
آخرین بازدید
موضوعات
29
نوشته‌ها
241
راه‌حل‌ها
1
پسندها
3,246
امتیازها
193
سن
16
محل سکونت
عمق تاریکی

  • #13
شادی***
- آخ مامان کمرم، وای سقط شدم.
- آروم باش سرجدت بی آبروم‌ نکن، بیا این همه در پنجره اطلاعم داری که موشم دیوار داره و دیوارم موش داره!
تند تند پلک زدم، از خدا طلب مرگ کردم:
- خدایا؛ من‌رو محو کن از دست این!
- چرا عین این دختر‌ها که عشوه بزکی میان پلک میزنی!؟
- می‌خوای برات بندری بزنم برقصی!؟
- اگه این‌کار رو بکنی، به جون خودت که اندازه یک کلمی دوست دارم برات عین‌هو کاترینا می‌رقصم.
پس‌ گردنی حواله‌اش کردم‌ و گفتم:
- رقص خودت و کاترینا به درد عمه‌ات می‌خوره! من به رقص اصغر بقالی‌هم راضی‌ام.
- تقصیر خاله نیست!
- چی!؟
- این‌که نمی‌تونه تحملت کنه!
- همینی که هست،‌ نمی‌خواید همین‌هم نیست!
- قانع شدم.
- آفرین، حالا پاشو بی‌زحمت پای‌ مبارکت رو‌ از روی‌ ماتحتم‌ بردار پهنش می‌کنی.
- ملت تو فکر بی‌پولی‌ان، تو فکر اینن که چطور پولشون‌رو پس‌انداز کنن تا آخر ماه پول‌ داشته باشن، اون‌وقت‌ توی خیارشور میگی لنگم رو از روی‌ ماتحت بردارم پهن میشه! نچ نچ گمشو مفسد فالعرض، بی‌دین شورشی!
با نگاه معنا‌داری به‌ ترنج و‌ حرف‌های بی سر و تهش گوش‌ می‌دادم. نتیجه دوستی هفت ساله‌ام شد، چرت و پرت‌های ترنج. هیعی خدا کجایی دقیقاً کجایی؟
- از این نگاها به من نندازها، من خودم اگه نگاهام معنی داشتن که با شلوار کردی می‌رفتی بیرون.
نظرتون چیه بزنم شل و پلش کنم، با تاریخ آمریکا یکی بشه!؟ دلم می‌خواد اما خونش می‌افته گردنم. توی دلم نچ نچی کردم و گفتم( نفعی هم ندارم هیعی روزگار کرمت‌رو عشق است) بدون توجه به ترنج که رفته بود بالای منبر و بنده مؤمن تسبیح به دست رو مورد عنایت قرار می‌داد. مرگ بر آمریکا از بس فیلم آمریکایی‌ دیده روش‌ تاثیر گذاشته.
خواستم در برم که از پشت کشیدم و پهنم کرد روی تخت و گفت:
- بمان فرزندم، اندکی از صحبت‌هایم مانده‌ است.
- بفرمایید حاج آقا!
تو سری ازش خوردم که گفت:
- این صدبار این مخ رو‌ بکار بگیر، این رو نزار آکبند بمونه آخرش خراب میشه از بی استفادگی.
- آبزی همه مخ ها عین مخ تو زودی خراب نمی‌شن!
گیسم رو توی دستش گرفت و گفت:
- یا با زبون خوش می‌شینی به جملات گران‌بهام گوش‌ میدی یا به پیژامه بو گندوی اصغر بقال قسم از همین پنجره می‌ندازمت پایین.
سری تکون دادم و گفتم:
- ولکن این‌هارو تو باشه!
- ها بیا خو داشتم می‌گفتم آها ولش یادم رفت شادی دو تا از اون جوک های به درد نخورت بگو!
- خودت به درد نخوری! بی تر ادب.
- ناراحت نکن خودت‌رو الهی نرگس با تانکر دورت بگرده! تو فعلاً از یکی دوتا جوک‌هات رخ بنما... .
سری تکون دادم و گفتم:
- یوسفم؛ را چه کردید فرزندانم؟ بردیم انداختیمش توی‌ چاه! چیزی نگفت؟‌ آری! پس چه گفت؟‌ گو‌ دِمب.
- هم خاک ملت ستم دیده عراق توی مخت! بی‌دین نگاه، نگاه یوسف رو مخسره می‌کنی؟
- چرا ملت عراق؟ ظمناً جوک بود من کی مسخر‌ه‌اش کردم.
- عراق چون فکر کنم بابای حضرت یوسف که میشه حضرت اسماعیل توی نجف دیده به جهان گشود و چراغ خونه مارو منور کرد.
اصلاً شما بگید یک کلمه‌ از حرف‌های درخشانش رو فهمیدید!؟ گفتم:
- تر تر می‌خوای از کلاس اول شروع کنی؟
- بدبخت اون‌موقع خر تو خر بود همه رو قبول می‌کردن، الآن فعلاً خر در قمره سخت‌گیرن من دهم بیارم قبول نمی‌کنن.
- هرچند بالاتر از دهم نمیری جانم، حقشونه قبولت نکنن برای جامعه مضری!
- دقیقاً همون قدری که تو برای کسایی که بیماری قلبی دارن مضری... .
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

DINO

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
Nilan
شناسه کاربر
957
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-21
آخرین بازدید
موضوعات
29
نوشته‌ها
241
راه‌حل‌ها
1
پسندها
3,246
امتیازها
193
سن
16
محل سکونت
عمق تاریکی

  • #14
نرگس***
با چهره‌ای بی حس به آینه نگاه کردم، دختری که توش می‌دیدم رو اصلاً نمی‌شناختم! واقعاً این دختر کی بود؟ قطعاً من‌که نبودم. آخه من‌که اخم‌کردن بلد نبودم، من‌که بی‌احترامی کردن بلد نبودم. من این نبودم!
توی آینه دختری رو می‌دیدم، که احساسات خودش رو کشت غرورش رو شکست حالا به زور داره می‌سازش، دختری رو می‌بینم که خندیدن رو یادش رفته! یادش رفته چطور جیغ بکشه، یادش رفته که اصلاً دنیا چه‍ رنگی هست غیر مشکی! همه این‌ها رو یادش رفته، از چشم‌های عسلی رنگ خودش بدش میاد! چون این چشم‌ها اون‌رو یاد مادر مهربونش می‌ندازه!
با یاد مادرم کاسه‌ چشم‌هام پر شد، داغ دلم تازه شد.

فلش بک به گذشته***
- مامان؛ توروخدا من دوسش دارم اون‌هم من‌رو دوس داره مامان بزار باهاش ازدواج کنم.
مامان: نرگس چندبار بگم نه نه نه!
- مامان جون بابایی، من دوسش‌ دارم! مامان بخدا اگه نذاری باهاش ازدواج کنم هیچ‌وقت نمی‌بخشمت!
ناگهانی یک‌ور صورتم سوخت، خیلی درد داشت خیلی!
مامان: این پسری که عاشقشی، پسر همون مردیه که بابات رو زمین گیر کرد!
- مامان دوس داشتن من و عماد ربطی به رابطه عمو حسین و بابا نداره! مامان توروخدا به والله اگه نذاری باهاش ازدواج کنم یک بلایی سر خودم میارم.
سیلی دوم رو هم از مامان خوردم، سوختم بدهم سوختم.
مامان: این‌رو زدم تا بفهمی حق نداری سر من داد بکشی، حالا هم برو هر غلطی که دلت می‌خواد بکن، بچه تربیت کردم که فردا من رو به یه عیاش بی دین بفروشه! برو به چی نگاه می‌کنی، بهشون بگو فردا شب بیان اما یادت نره، از همین ثانیه از همین لحظه من دختری به اسم نرگس ندارم.
با بهت به مادری نگاه کردم که با خشم و چشم‌های پر اشکی این حرف‌هارو بهم میزد. اون من رو از خودش طرد کرد، مادرم این‌کارو باهام کرد!
مامان: چیه؟ منتظر چی هستی؟ مگه دوسش نداری؟ مگه بخاطر همین عیاش دیلاق نمی‌خواستی من رو نبخشی! بیا دیگه اجازه دادم برو زنگ بزن و این خبر رو به پسر قاتل زندگیمون بگو! برو!

فلش بک به الآن***
گونه‌هام با یاد اون‌روز خیس شدن، چشم‌هام باریدن و قلبم باز به درد اومد.
نفس‌هام پی در پی و از دهنم خارج میشدن، صدای هق‌هقم رو خفه کردم. زانو زدم روی زمین اشک‌هام تند تند می‌ریختن و گونه‌های سردم رو به آتیش می‌کشیدن، آخ مامان ببخشم مامان ببین دیگه جون ندارم ادامه بدم، همین روز‌هاس که میام پیش تو و بابا با درد و مخلوطی از داد گفتم:
- مامان؛ ببخشم!
سرم سنگین‌تر میشد و حالم بدتر، اطرافم گنگ تر و کدر میشد. هق‌هق آرومم صداش کم‌تر و کم‌تر میشد، تصویر اطرافم مبهم‌تر میشد پلک‌هام افتادن روی هم کل تنم سست شد و محکم به زمین برخوردم دردی کل تنم رو گرفت، اما خواب نذاشت و هوش و حواس از سرم پرید... .
 
  • لایک
  • گل رز
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
48
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
27
پاسخ‌ها
23
بازدیدها
319

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین