انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان روح از من جسم از تو| گل بنفش
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="گل بنفش" data-source="post: 130801" data-attributes="member: 7513"><p>فصل ششم</p><p></p><p></p><p>آتریسا:</p><p></p><p></p><p>یکم جاخوردم،امابه روی خودم نیاوردم،ولی مثل اینکه فهمیده بود یه پوزخندی زد ونچ نچی کردو رفت.بعد از اون نفس عمیقی کشیدم </p><p>حس میکردم یک بار اضافی از دوشم برداشته شده به سمت اتاقم رفتم توراهرو کارمندام و دیدم که همگی مضطرب ایستادن.</p><p></p><p>هیچ کدومشون فکر نمیکرد من بخوام اخراجش کنم چون خیلی چیزا دیده بودن ازش که من سکوت کرده بودم </p><p></p><p>یه نمونه اش ساعت کاری کارمندا رو بر اساس </p><p>جنسیت تغییر داده بود . به خیال خودش تغییر بزرگی ایجاد کرده بود </p><p></p><p>یا اینکه چون خودش قهوه دوست نداشت برای منم همون چای رو که خودش علاقه داشت رو می آورد. </p><p></p><p>البته این برای این هم بود که ذائقه من رو باید یکمی تغییر میداد،</p><p> چون عملی کردن خواسته اش همچین چیزی رو میخواست ولی به هر حال...... یه نگاه عصبانی همراه با حس پیروزی بهشون انداختم و گفتم:</p><p>_حواستونباشه دفعه دیگه این اشتباه رو کسی تکرار نکنه </p><p>وگرنه اخراج که هیچی زندش نمیزارم، حالام برگردین سرکارتون.</p><p></p><p>راوی:</p><p></p><p>یک هفته از ماجرا اخراج می گذشت و کارمندان ساده </p><p></p><p>آتریسا هم فکر می کردن اون دوتا هیچ ارتباطی باهم ندارن</p><p> اما ساحره هرروز کنار آتریسا بود و باهاش چای می نوشید،صحبت میکرد،</p><p></p><p>فقط برای دیگران قابل دیدن نبود،واین به خاطر قراری بود که گذاشته بودن ،</p><p>وتازمانی که انجامش نمی داد اونم دست بردار نبود.</p><p></p><p>جادوگر:</p><p></p><p>آتریسا اون خونه ای که بهم دادی راستش ازش </p><p></p><p>خوشم نمیاد اونی که برای خودت هست رو بیشتر میپسندم.</p><p></p><p>_الان ینی داری میگی میخوای بیای تو خونه من؟</p><p></p><p>فکر نمیکنی زیاد از حد داری پرو میشی؟</p><p></p><p>ببینم پس کی زمان انجام قرارمون میرسه؟</p><p></p><p>هی میای میری ،سرکارم گذاشتی؟</p><p></p><p>+ بهت گفتم باید هرچیزی رو به موقعش انجام بدی. </p><p></p><p>الکی بحث و عوض نکن،</p><p>تو شرکتت که اخراجم کردی ولی از تو خونت نمیتونی.</p><p></p><p>یه واحد توی آپارتمانت برام جور کن نزدیک خودتم باشم. </p><p></p><p>_باشه،یه کاریش میکنم.حالابرو باید روی کارم تمرکز کنم.</p><p></p><p>+اوکی باای.</p><p></p><p>آتریسا منم همونجوری که خدافظی کرد اداشو درآوردم.اوکی بای. شرت کم بابا</p><p></p><p>آتریسا</p><p></p><p>ذهنم خیلی درگیر شرکت رقیب که موی دماغ شده بود و</p><p></p><p> اما برای من چیزی نبود از همین حالا </p><p></p><p>براش متاسفم ولی راستش رو بخواین اصلا دلم براش نمی سوزه.</p><p></p><p>تو همین فکرا بودم که دیدم دستگیره درکشیده شد،</p><p></p><p>خواستم اعتراض کنم که دیدم یه دختربچه اومد داخل، دختر مشاور امور مالی شرکتم بود .</p><p></p><p>نمیدونم چرا ولی جوری که با بقیه رفتار میکردم روی این جواب نمیداد، شخصیت عجیبی داشت.</p><p></p><p>_دخترجون،اتاق مامانت که اینجا نیست،برو آخر راهرو...</p><p></p><p>دخترک لبخندی زد و صورت گرد و تپلش اون و توی اینکار همراهی کردن در حالی که صحبت میکرد جای خالی دندونش مشخص بود،</p><p></p><p>*خودم میدونم اتاق مامانم کجاشت.من اومدم چون با خودت کاردارم.</p><p></p><p>_ کجاست ، نه کجاشت . مجید دلبندم </p><p>مثلا چه کاری؟من وقت حرف زدن با بچه ها رو ندارم سرم شلوغه.برو پیش مامانت همونجا بازی کن.</p><p></p><p>*هیچم کارام بچه گانه نیست،امروز اومداینجا تا ببینم طوری مثل شما بشم.</p><p></p><p>_ مثل من!مگه من چه جوریم؟</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="گل بنفش, post: 130801, member: 7513"] فصل ششم آتریسا: یکم جاخوردم،امابه روی خودم نیاوردم،ولی مثل اینکه فهمیده بود یه پوزخندی زد ونچ نچی کردو رفت.بعد از اون نفس عمیقی کشیدم حس میکردم یک بار اضافی از دوشم برداشته شده به سمت اتاقم رفتم توراهرو کارمندام و دیدم که همگی مضطرب ایستادن. هیچ کدومشون فکر نمیکرد من بخوام اخراجش کنم چون خیلی چیزا دیده بودن ازش که من سکوت کرده بودم یه نمونه اش ساعت کاری کارمندا رو بر اساس جنسیت تغییر داده بود . به خیال خودش تغییر بزرگی ایجاد کرده بود یا اینکه چون خودش قهوه دوست نداشت برای منم همون چای رو که خودش علاقه داشت رو می آورد. البته این برای این هم بود که ذائقه من رو باید یکمی تغییر میداد، چون عملی کردن خواسته اش همچین چیزی رو میخواست ولی به هر حال...... یه نگاه عصبانی همراه با حس پیروزی بهشون انداختم و گفتم: _حواستونباشه دفعه دیگه این اشتباه رو کسی تکرار نکنه وگرنه اخراج که هیچی زندش نمیزارم، حالام برگردین سرکارتون. راوی: یک هفته از ماجرا اخراج می گذشت و کارمندان ساده آتریسا هم فکر می کردن اون دوتا هیچ ارتباطی باهم ندارن اما ساحره هرروز کنار آتریسا بود و باهاش چای می نوشید،صحبت میکرد، فقط برای دیگران قابل دیدن نبود،واین به خاطر قراری بود که گذاشته بودن ، وتازمانی که انجامش نمی داد اونم دست بردار نبود. جادوگر: آتریسا اون خونه ای که بهم دادی راستش ازش خوشم نمیاد اونی که برای خودت هست رو بیشتر میپسندم. _الان ینی داری میگی میخوای بیای تو خونه من؟ فکر نمیکنی زیاد از حد داری پرو میشی؟ ببینم پس کی زمان انجام قرارمون میرسه؟ هی میای میری ،سرکارم گذاشتی؟ + بهت گفتم باید هرچیزی رو به موقعش انجام بدی. الکی بحث و عوض نکن، تو شرکتت که اخراجم کردی ولی از تو خونت نمیتونی. یه واحد توی آپارتمانت برام جور کن نزدیک خودتم باشم. _باشه،یه کاریش میکنم.حالابرو باید روی کارم تمرکز کنم. +اوکی باای. آتریسا منم همونجوری که خدافظی کرد اداشو درآوردم.اوکی بای. شرت کم بابا آتریسا ذهنم خیلی درگیر شرکت رقیب که موی دماغ شده بود و اما برای من چیزی نبود از همین حالا براش متاسفم ولی راستش رو بخواین اصلا دلم براش نمی سوزه. تو همین فکرا بودم که دیدم دستگیره درکشیده شد، خواستم اعتراض کنم که دیدم یه دختربچه اومد داخل، دختر مشاور امور مالی شرکتم بود . نمیدونم چرا ولی جوری که با بقیه رفتار میکردم روی این جواب نمیداد، شخصیت عجیبی داشت. _دخترجون،اتاق مامانت که اینجا نیست،برو آخر راهرو... دخترک لبخندی زد و صورت گرد و تپلش اون و توی اینکار همراهی کردن در حالی که صحبت میکرد جای خالی دندونش مشخص بود، *خودم میدونم اتاق مامانم کجاشت.من اومدم چون با خودت کاردارم. _ کجاست ، نه کجاشت . مجید دلبندم مثلا چه کاری؟من وقت حرف زدن با بچه ها رو ندارم سرم شلوغه.برو پیش مامانت همونجا بازی کن. *هیچم کارام بچه گانه نیست،امروز اومداینجا تا ببینم طوری مثل شما بشم. _ مثل من!مگه من چه جوریم؟ [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان روح از من جسم از تو| گل بنفش
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین