انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان در بند زلیخا(جلد اول) | آلباتروس
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="آلباتروس" data-source="post: 106004" data-attributes="member: 716"><p>بایست استراحت میکرد.</p><p>بیشتر از این سرپا بودن بیحالش میکرد.</p><p>ساعت حول و حوش دو بعد از ظهر بود.</p><p>همتا به اصرار یاسین و در نهایت تهدیدهای فروزان مجبور شد تخت نشین بماند.</p><p>فعلاً مدیونش بود.</p><p>همین که خطر عمل در خانه را به گردن گرفته بود، برایش زیادی بود.</p><p>قدردانش بود که به بیمارستان منتقلش نکرد تا بابت گلوله درون پایش جواب پس دهد.</p><p>قطعاً اگر چنین میشد، پلیس هم به میان میآمد و او هیچ حوصله سوال و جواب را نداشت.</p><p>همه چیز ساکت و خاموش گذشت؛ ولی هنوز یک کار برایش نیمه تمام مانده بود.</p><p>داوودی!</p><p>باید پیدایش میکرد.</p><p>تلافی این مدت را سرش درمیآورد و از کردهاش پشیمانش میکرد.</p><p>آن وقت شاید بیخیالش میشد و به پلیس اجازه شرکت میداد.</p><p>به راستی که خوابها برایش دیده بود، کابوسش میشد.</p><p>کاری میکرد که پلیس برایش حکم فرشته نجات را داشته باشد.</p><p>فقط کافی بود پیدایش کند.</p><p>تقهای که به در خورد او را از فکر انتقام خارج کرد.</p><p>حرفی نزد و منتظر به در چشم دوخت.</p><p>دستگیره کشیده شد و داییخان به آرامی وارد شد.</p><p>- سلام.</p><p>از دیروز تا به حال همدیگر را ندیده بودند.</p><p>حال کلی حرف برای زدن داشت.</p><p>قبل از اینکه دایی خان جواب سلامش را بدهد، دوباره گفت:</p><p>- خوب شد اومدین. باید باهاتون حرف میزدم.</p><p>دایی خان نگاه گذرایی به او که آرام روی تخت نشسته و پایش دراز و تکیه به تاج تخت داده بود، انداخت.</p><p>به طرفش رفت و روی صندلی نشست.</p><p>صندلی که در برابر هیکل بزرگش زیادی کوچک بود.</p><p>- میبینم بهتری.</p><p>- چه خوب.</p><p>دایی خان پا روی پایش گذاشت و دست راستش را درون جیب شلوارش فرو کرد، کت و شلوار به تن داشت و ظاهراً تازه از بیرون آمده بود.</p><p>- چه حرفی داشتی؟</p><p>- داوودی رو میخوام.</p><p>- چرا؟</p><p>- یعنی نمیدونین؟</p><p>دایی خان خونسرد گفت:</p><p>- بهتره دخالت نکنی.</p><p>- اون خودش بازی رو شروع کرد.</p><p>دایی خان بی اینکه تغییری به حالت خنثی چهرهاش بدهد، کوتاه لب زد.</p><p>- ولی قرار نیست تو ادامهاش بدی.</p><p>- قرار نیست بیخیال رد بشم! اون رقیه رو دزدید، معلوم نیست چه بلایی سرش آورده که اینطور کبوده و از پا افتاده.</p><p>رویش را گرفت و تخس ادامه داد.</p><p>- نمیتونم بیتفاوت باشم.</p><p>داییخان در کمال آرامش گفت:</p><p>- مشکل داوودی با منه.</p><p>- اما با ما بازی شد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="آلباتروس, post: 106004, member: 716"] بایست استراحت میکرد. بیشتر از این سرپا بودن بیحالش میکرد. ساعت حول و حوش دو بعد از ظهر بود. همتا به اصرار یاسین و در نهایت تهدیدهای فروزان مجبور شد تخت نشین بماند. فعلاً مدیونش بود. همین که خطر عمل در خانه را به گردن گرفته بود، برایش زیادی بود. قدردانش بود که به بیمارستان منتقلش نکرد تا بابت گلوله درون پایش جواب پس دهد. قطعاً اگر چنین میشد، پلیس هم به میان میآمد و او هیچ حوصله سوال و جواب را نداشت. همه چیز ساکت و خاموش گذشت؛ ولی هنوز یک کار برایش نیمه تمام مانده بود. داوودی! باید پیدایش میکرد. تلافی این مدت را سرش درمیآورد و از کردهاش پشیمانش میکرد. آن وقت شاید بیخیالش میشد و به پلیس اجازه شرکت میداد. به راستی که خوابها برایش دیده بود، کابوسش میشد. کاری میکرد که پلیس برایش حکم فرشته نجات را داشته باشد. فقط کافی بود پیدایش کند. تقهای که به در خورد او را از فکر انتقام خارج کرد. حرفی نزد و منتظر به در چشم دوخت. دستگیره کشیده شد و داییخان به آرامی وارد شد. - سلام. از دیروز تا به حال همدیگر را ندیده بودند. حال کلی حرف برای زدن داشت. قبل از اینکه دایی خان جواب سلامش را بدهد، دوباره گفت: - خوب شد اومدین. باید باهاتون حرف میزدم. دایی خان نگاه گذرایی به او که آرام روی تخت نشسته و پایش دراز و تکیه به تاج تخت داده بود، انداخت. به طرفش رفت و روی صندلی نشست. صندلی که در برابر هیکل بزرگش زیادی کوچک بود. - میبینم بهتری. - چه خوب. دایی خان پا روی پایش گذاشت و دست راستش را درون جیب شلوارش فرو کرد، کت و شلوار به تن داشت و ظاهراً تازه از بیرون آمده بود. - چه حرفی داشتی؟ - داوودی رو میخوام. - چرا؟ - یعنی نمیدونین؟ دایی خان خونسرد گفت: - بهتره دخالت نکنی. - اون خودش بازی رو شروع کرد. دایی خان بی اینکه تغییری به حالت خنثی چهرهاش بدهد، کوتاه لب زد. - ولی قرار نیست تو ادامهاش بدی. - قرار نیست بیخیال رد بشم! اون رقیه رو دزدید، معلوم نیست چه بلایی سرش آورده که اینطور کبوده و از پا افتاده. رویش را گرفت و تخس ادامه داد. - نمیتونم بیتفاوت باشم. داییخان در کمال آرامش گفت: - مشکل داوودی با منه. - اما با ما بازی شد. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان در بند زلیخا(جلد اول) | آلباتروس
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین