انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر چشم جنگلی | سارا بهار
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="GHOGHA.YAGHI" data-source="post: 131627" data-attributes="member: 8021"><p>چایساز رو روشن میکنم تا چای آماده بشه، میرم توی اطاقم.</p><p>با اینکه امروز فعالیتی نکردم ولی خستگیِ بدی بدنم رو در برگرفته.</p><p>باید دوش بگیرم.</p><p>آره فکر خوبیه، سرحال میشم.</p><p>حولهمو برمیدارم و وارد راهروی کوچیکی که توی اطاقم قرار داره و منتهی میشه به سرویس بهداشتی و حموم میشه، میشم..</p><p>***</p><p>درحالیکه دارم موهای قرمزفامم رو با سشوار خشک میکنم کلافهتر میشم از خستگیم که بعد بیرون اومدن از حموم دوبرابر شده!</p><p>سشوار رو میذارم روی میز آرایشی که جلوی آینه قدی اطاقم قرار داره. و میشینم روی تخت تک نفره ولی بزرگی که واسه نصف شب نغلتیدنم روی زمین و کلهپا نشدنم، خیلی جوابه!</p><p>آره من همچین جونوریم!</p><p>کنار کمد مشکیِ لباسهام، چندتا تابلوی نقاشی از طبیعت که خودم خلقشون کردم و چند تا قاب عکس از دوستام و خانوادم هست.</p><p>به سمت کمد میرم و دستگیره درش رو میکشم ولی به طرز عجیبی باز نمیشه!</p><p>کلیدشم روشه و میچرخونمش ولی بازم بی فایدهست!</p><p>اون از آسانسور اینم از کمد، بد شانسی تا کجا؟!</p><p>سرم رو بین دستام میگیرم و پووفی میکشم که یهو با برخورد جسمِ چوبی و سنگینی به بدنم، پرت میشم روی لبهی تخت!</p><p>وحشت زده سرم رو بلند میکنم که چشمم میافته به در بازِ کمد!</p><p>عجیبه! اون همه کشیدمش و کلید رو چرخوندم باز نشد الآن چطور؟! شاید هوا گرفته باشه؛ ولی نه آخه؛ کمد چیه که هوا بگیره!</p><p>چه فکرهای مسخرهای میزنه به سرم!</p><p>بی توجه به افکار چرندم؛ بلند میشم و به سمت کمد میرم یه تیشرتِ سفید با یه دامن کوتاهی مشکی که تا زانوم بود بیرون میکشم و میپوشم.</p><p>موهام رو همونطور خسته و به هم ریخته ول میکنم و از اطاق خارج میشم و میرم آشپزخونه.</p><p>چایساز عزیزم بعد آماده شدن چای به صورت خودکار خاموش شده و من یه استکان بلوری از کابینت بیرون میکشم و برای خودم چای میریزم.</p><p>توی یه سینی بلوری کنار کاکائوهای کاراملی میذارم استکان رو و برمیدارم میام توی هال، سینی رو روی میز میذارم و خودم روی کاناپه مقابل السیدی میشینم.</p><p>خودم رو میکشم جلو و کنترل رو برمیدارم تا بتونم خودم رو سرگرم کنم؛ مشغول تماشای یه مسابقه فوتبال بین تیمهای فیلار و اوپلا میشم.</p><p>به شّدت فوتبالی و فیلاری هستم ولی بعد این اتفاق اخیر واقعاً حوصله خودمم نداشتم و حتی اطلاع ندارم چند بازی اخیر وضعیت فیلار در چه حالیه توی جدول لیگ.</p><p>همیشه برای کوچیکترین واکنشی، خونه رو میذاشتم روی سرم از شّدت تشویق ولی فعلا که دو _هیچ جلویم و من هیچ من نگاه!</p><p>دقیقه 70 بازیه و 20 دقیقه بیشتر نمونده به سوت پایان؛ لحظات نفسگیریه واقعاً اگه بتونیم این نتیجه رو حفظ کنیم عالی میشه.</p><p>مهاجم تیم حریف از فاصله خیلی نزدیک توپ رو فوروارد میکنه روی دروازه ما و گلرمون به بهترین شکل ممکن توپ رو در آغوش میگیره؛ و جیغم میره هـوا! ایول حس و حالم برگشت!</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="GHOGHA.YAGHI, post: 131627, member: 8021"] چایساز رو روشن میکنم تا چای آماده بشه، میرم توی اطاقم. با اینکه امروز فعالیتی نکردم ولی خستگیِ بدی بدنم رو در برگرفته. باید دوش بگیرم. آره فکر خوبیه، سرحال میشم. حولهمو برمیدارم و وارد راهروی کوچیکی که توی اطاقم قرار داره و منتهی میشه به سرویس بهداشتی و حموم میشه، میشم.. *** درحالیکه دارم موهای قرمزفامم رو با سشوار خشک میکنم کلافهتر میشم از خستگیم که بعد بیرون اومدن از حموم دوبرابر شده! سشوار رو میذارم روی میز آرایشی که جلوی آینه قدی اطاقم قرار داره. و میشینم روی تخت تک نفره ولی بزرگی که واسه نصف شب نغلتیدنم روی زمین و کلهپا نشدنم، خیلی جوابه! آره من همچین جونوریم! کنار کمد مشکیِ لباسهام، چندتا تابلوی نقاشی از طبیعت که خودم خلقشون کردم و چند تا قاب عکس از دوستام و خانوادم هست. به سمت کمد میرم و دستگیره درش رو میکشم ولی به طرز عجیبی باز نمیشه! کلیدشم روشه و میچرخونمش ولی بازم بی فایدهست! اون از آسانسور اینم از کمد، بد شانسی تا کجا؟! سرم رو بین دستام میگیرم و پووفی میکشم که یهو با برخورد جسمِ چوبی و سنگینی به بدنم، پرت میشم روی لبهی تخت! وحشت زده سرم رو بلند میکنم که چشمم میافته به در بازِ کمد! عجیبه! اون همه کشیدمش و کلید رو چرخوندم باز نشد الآن چطور؟! شاید هوا گرفته باشه؛ ولی نه آخه؛ کمد چیه که هوا بگیره! چه فکرهای مسخرهای میزنه به سرم! بی توجه به افکار چرندم؛ بلند میشم و به سمت کمد میرم یه تیشرتِ سفید با یه دامن کوتاهی مشکی که تا زانوم بود بیرون میکشم و میپوشم. موهام رو همونطور خسته و به هم ریخته ول میکنم و از اطاق خارج میشم و میرم آشپزخونه. چایساز عزیزم بعد آماده شدن چای به صورت خودکار خاموش شده و من یه استکان بلوری از کابینت بیرون میکشم و برای خودم چای میریزم. توی یه سینی بلوری کنار کاکائوهای کاراملی میذارم استکان رو و برمیدارم میام توی هال، سینی رو روی میز میذارم و خودم روی کاناپه مقابل السیدی میشینم. خودم رو میکشم جلو و کنترل رو برمیدارم تا بتونم خودم رو سرگرم کنم؛ مشغول تماشای یه مسابقه فوتبال بین تیمهای فیلار و اوپلا میشم. به شّدت فوتبالی و فیلاری هستم ولی بعد این اتفاق اخیر واقعاً حوصله خودمم نداشتم و حتی اطلاع ندارم چند بازی اخیر وضعیت فیلار در چه حالیه توی جدول لیگ. همیشه برای کوچیکترین واکنشی، خونه رو میذاشتم روی سرم از شّدت تشویق ولی فعلا که دو _هیچ جلویم و من هیچ من نگاه! دقیقه 70 بازیه و 20 دقیقه بیشتر نمونده به سوت پایان؛ لحظات نفسگیریه واقعاً اگه بتونیم این نتیجه رو حفظ کنیم عالی میشه. مهاجم تیم حریف از فاصله خیلی نزدیک توپ رو فوروارد میکنه روی دروازه ما و گلرمون به بهترین شکل ممکن توپ رو در آغوش میگیره؛ و جیغم میره هـوا! ایول حس و حالم برگشت! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر چشم جنگلی | سارا بهار
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین