انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر چشم جنگلی | سارا بهار
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="GHOGHA.YAGHI" data-source="post: 131588" data-attributes="member: 8021"><p>همونطور که بهمون نزدیک میشه میگه:</p><p>- درود روحالقدوس به شما فرزندانم.</p><p>با لبخند بهش خیره شدم و گفتم:</p><p>- روزتون بخیر پدر.</p><p>با لبخند جوابم رو داد:</p><p>- روز شما هم بخیر فرزند؛ اومدین برای دعا؟</p><p>سرم رو به علامت منفی تکون دادم.</p><p>- اعتراف؟!</p><p>قبل اینکه حدس دیگهای بزنه گفتم:</p><p>- آه نه پدر... ما به کمکتون نیاز داریم.</p><p>لبخند صورت سفیدش رو میپوشونه و میگه:</p><p>- درخدمتم فرزندم.</p><p>قبل از من، تریسی میگه:</p><p>- ما میخواهیم روحِ دوستمون رو احضار کنید!</p><p>کشیش نگاهی به جفتمون میندازه و لبخندی بی معنی تحویلمون میده و بعد رو به تریسی میکنه و میگه:</p><p>- فرزندم... این چیزی که میخواهی خلاف قوانین کتاب مقدسه!</p><p>وقتی گفت خلاف قوانین کتاب مقدسه، واقعا یه لحظه کم مونده بود شاخ در بیارم!</p><p>توقع داشتم کشیش به تریسی بگه اصلاً همچین چیزی به اسم احضار روح، واقعی نیست تا تریس دست بکشه از این خواستهش!</p><p>الآن که بدتر شد... اگه پدر روحانی کمک نکنه مسلماً تریسی بازم پای رفیقِ خرافاتیِ داداشش رو میکشه وسط!</p><p>فکری که توی سرم اومده بود همزمان از دهن تریسی هم خارج شد:</p><p>- مولی، بهت گفتم که بیا بریم پیش مدیوم.</p><p>به طرز غریبی میخواستم طبق عقیدهام انجام شدنی نباشه و اگه انجام شدنیه به دست یه کشیش انجام بشه نه یه مدیوم کلاهبردار!</p><p>با دهنی باز اول به تریسی و بعد به کشیش نگاه کردم و رو به کشیش گفتم:</p><p>- راهی نداره انجامش بدید برامون؟</p><p>چشماش رو با حالتی آروم، باز و بسته کرد و گفت:</p><p>- خیر فرزندم.</p><p>اینبار تریسی بود که برای خروج سریعتر از کلیسا دستم رو گرفته بود و میکشید که با صدای پدر روحانی متوقف شدیم:</p><p>- فرزندانم... پیش هیچ مدیومی برای هیچ احضاری نرید، این کار به نفع هیچکدومتون نیست.</p><p>خواستم چیزی بگم که تریسی دستم رو بیشتر کشید و منو به سمت درب کلیسا برد و خارج شدیم.</p><p>آسمون ابرهای سیاهی رو مهمون خودش کرده بود.</p><p>به طرز غریبتری احساس بدی داشتم؛ احساسی که نمیدونستم از چی سرچشمه گرفته!</p><p>تریسی ولکُنِ دستم نبود و منو تا ماشین کشید!</p><p>کنار ماشین دستم رو ول کرد و بدون اینکه منتظر من بمونه سوار شد؛ منم ناچاراً سوار شدم و ماشین رو روشن کردم و راه افتادیم.</p><p>کمی که گذشت و دیدم تریسی هیچ حرفی نمیزنه به سمتش برگشتم دیدم داره مثل ابر بهار، بی صدا اشک میریزه.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="GHOGHA.YAGHI, post: 131588, member: 8021"] همونطور که بهمون نزدیک میشه میگه: - درود روحالقدوس به شما فرزندانم. با لبخند بهش خیره شدم و گفتم: - روزتون بخیر پدر. با لبخند جوابم رو داد: - روز شما هم بخیر فرزند؛ اومدین برای دعا؟ سرم رو به علامت منفی تکون دادم. - اعتراف؟! قبل اینکه حدس دیگهای بزنه گفتم: - آه نه پدر... ما به کمکتون نیاز داریم. لبخند صورت سفیدش رو میپوشونه و میگه: - درخدمتم فرزندم. قبل از من، تریسی میگه: - ما میخواهیم روحِ دوستمون رو احضار کنید! کشیش نگاهی به جفتمون میندازه و لبخندی بی معنی تحویلمون میده و بعد رو به تریسی میکنه و میگه: - فرزندم... این چیزی که میخواهی خلاف قوانین کتاب مقدسه! وقتی گفت خلاف قوانین کتاب مقدسه، واقعا یه لحظه کم مونده بود شاخ در بیارم! توقع داشتم کشیش به تریسی بگه اصلاً همچین چیزی به اسم احضار روح، واقعی نیست تا تریس دست بکشه از این خواستهش! الآن که بدتر شد... اگه پدر روحانی کمک نکنه مسلماً تریسی بازم پای رفیقِ خرافاتیِ داداشش رو میکشه وسط! فکری که توی سرم اومده بود همزمان از دهن تریسی هم خارج شد: - مولی، بهت گفتم که بیا بریم پیش مدیوم. به طرز غریبی میخواستم طبق عقیدهام انجام شدنی نباشه و اگه انجام شدنیه به دست یه کشیش انجام بشه نه یه مدیوم کلاهبردار! با دهنی باز اول به تریسی و بعد به کشیش نگاه کردم و رو به کشیش گفتم: - راهی نداره انجامش بدید برامون؟ چشماش رو با حالتی آروم، باز و بسته کرد و گفت: - خیر فرزندم. اینبار تریسی بود که برای خروج سریعتر از کلیسا دستم رو گرفته بود و میکشید که با صدای پدر روحانی متوقف شدیم: - فرزندانم... پیش هیچ مدیومی برای هیچ احضاری نرید، این کار به نفع هیچکدومتون نیست. خواستم چیزی بگم که تریسی دستم رو بیشتر کشید و منو به سمت درب کلیسا برد و خارج شدیم. آسمون ابرهای سیاهی رو مهمون خودش کرده بود. به طرز غریبتری احساس بدی داشتم؛ احساسی که نمیدونستم از چی سرچشمه گرفته! تریسی ولکُنِ دستم نبود و منو تا ماشین کشید! کنار ماشین دستم رو ول کرد و بدون اینکه منتظر من بمونه سوار شد؛ منم ناچاراً سوار شدم و ماشین رو روشن کردم و راه افتادیم. کمی که گذشت و دیدم تریسی هیچ حرفی نمیزنه به سمتش برگشتم دیدم داره مثل ابر بهار، بی صدا اشک میریزه. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر چشم جنگلی | سارا بهار
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین