انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر چشم جنگلی | سارا بهار
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="GHOGHA.YAGHI" data-source="post: 130893" data-attributes="member: 8021"><p>ناخودآگاه پوزخندی روی لبام نقش بست:</p><p>- چی؟! خل شدی تریس؟!</p><p>- مسخرهم نکن مولی، جدی میگم.</p><p>اینبار بیتعارف خندیدم و گفتم:</p><p>- احضار فقط تو فیلماست دیوونه!</p><p>لباشو جمع کرد و با لجاجت در جوابم گفت:</p><p>- نخیر مولی خانم! احضار واقعیه!</p><p>خدای من! درست مثل دختربچههای کوچیک شده بود که هرچی بهش بگی بازم حرف خودش رو میزنه!</p><p>- ببین تریسیِ قشنگم... اینا هیچی جز زادهی تخیلِ نویسندههای ژانرِ وحشت، نیست!</p><p>با دستاش موهاش رو از روی صورتش کنار زد و گفت:</p><p>- نه مولی، اینطور نیست، بهت ثابت میکنم!</p><p>سرم رو به نشانه منفی تکون دادم و با حرصی ناشی از کجخلقیها و بچهبازیهاش غریدم:</p><p>- چرا نمیفهمی رفیق من... اینا همش دسیسههای فانتزیِ ذهن نویسندههاست واسه هیجانزده کردنِ مخاطب!</p><p>چپ چپ نگاهم کرد و گفت:</p><p>- نُچنُچ کاملاً واقعیه؛ فقط به یه مدیوم نیاز داریم.</p><p>به صندلی تکیه دادم و با حرص و بیچارهگی نالیدم:</p><p>- مدیوم از کجا بیاریم؟</p><p>چشماش برقی زد:</p><p>- من یکی رو میشناسم!</p><p>نالیدم:</p><p>- کی هست حالا؟</p><p>باز مشغول بازی با موهاش شد و گفت:</p><p>- دوست داداشمه.</p><p>- داداشت که خیلی سرش توی درس و دانشگاهه؛ فکر نمیکردم با همچین خرافاتیهایی در ارتباط باشه! بعدشم مطمئنی کار دوست داداشت درسته؟!</p><p>لب و لوچهش رو آویزون کرد و گفت:</p><p>- آره مطمئنم.</p><p>با اعصابخوردی گفتم:</p><p>- ولی من مطمئن نیستم!</p><p>- اوف مولی! خب حالا تکلیف چیه؟</p><p>فهمیدن اینکه یه دندهگی به جونش افتاده اصلاً کار سختی نیست! اگه این راهشه که آروم بگیره و با واقعیت کنار بیاد و روند زندگیش رو به درستی ادامه بده؛ پس چارهای جز همراهی کردنش توی این راه برام نمیمونه.</p><p>گرچه اعتقادی به روح و احضارش نداشتم و از دیدگاه من کسایکه به خودشون میگن مدیوم، یه مُشت کلاش و کلاهبردار بیشتر نیستن؛ واسه همین حرفی که توی ذهنم بود رو به زبون آوردم:</p><p>- باشه تریس، میریم برای احضار! اما نه پیش اون مدیومِ.</p><p>- آخه کی جز مدیوم میتونه کمکمون کنه؟</p><p>نفسم رو با حرص بیرون دادم:</p><p>- کشیش!</p><p>تریسی خواست حرفی بزنه ولی با دیدن تحکمِ توی حرف و چشمام، حرفش رو خورد و سکوت کرد.</p><p>دستش رو نرم نوازش کردم و گفتم:</p><p>- میریم کلیسا از کشیش کمک میخواهیم؛ فقط بعدش باید بچسبی به زندگیت، مفهومه؟!</p><p>دستام رو محکم گرفت و با لحنی آمیخته با درد و ذوقی نو شکفته گفت:</p><p>- کاملاً!</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="GHOGHA.YAGHI, post: 130893, member: 8021"] ناخودآگاه پوزخندی روی لبام نقش بست: - چی؟! خل شدی تریس؟! - مسخرهم نکن مولی، جدی میگم. اینبار بیتعارف خندیدم و گفتم: - احضار فقط تو فیلماست دیوونه! لباشو جمع کرد و با لجاجت در جوابم گفت: - نخیر مولی خانم! احضار واقعیه! خدای من! درست مثل دختربچههای کوچیک شده بود که هرچی بهش بگی بازم حرف خودش رو میزنه! - ببین تریسیِ قشنگم... اینا هیچی جز زادهی تخیلِ نویسندههای ژانرِ وحشت، نیست! با دستاش موهاش رو از روی صورتش کنار زد و گفت: - نه مولی، اینطور نیست، بهت ثابت میکنم! سرم رو به نشانه منفی تکون دادم و با حرصی ناشی از کجخلقیها و بچهبازیهاش غریدم: - چرا نمیفهمی رفیق من... اینا همش دسیسههای فانتزیِ ذهن نویسندههاست واسه هیجانزده کردنِ مخاطب! چپ چپ نگاهم کرد و گفت: - نُچنُچ کاملاً واقعیه؛ فقط به یه مدیوم نیاز داریم. به صندلی تکیه دادم و با حرص و بیچارهگی نالیدم: - مدیوم از کجا بیاریم؟ چشماش برقی زد: - من یکی رو میشناسم! نالیدم: - کی هست حالا؟ باز مشغول بازی با موهاش شد و گفت: - دوست داداشمه. - داداشت که خیلی سرش توی درس و دانشگاهه؛ فکر نمیکردم با همچین خرافاتیهایی در ارتباط باشه! بعدشم مطمئنی کار دوست داداشت درسته؟! لب و لوچهش رو آویزون کرد و گفت: - آره مطمئنم. با اعصابخوردی گفتم: - ولی من مطمئن نیستم! - اوف مولی! خب حالا تکلیف چیه؟ فهمیدن اینکه یه دندهگی به جونش افتاده اصلاً کار سختی نیست! اگه این راهشه که آروم بگیره و با واقعیت کنار بیاد و روند زندگیش رو به درستی ادامه بده؛ پس چارهای جز همراهی کردنش توی این راه برام نمیمونه. گرچه اعتقادی به روح و احضارش نداشتم و از دیدگاه من کسایکه به خودشون میگن مدیوم، یه مُشت کلاش و کلاهبردار بیشتر نیستن؛ واسه همین حرفی که توی ذهنم بود رو به زبون آوردم: - باشه تریس، میریم برای احضار! اما نه پیش اون مدیومِ. - آخه کی جز مدیوم میتونه کمکمون کنه؟ نفسم رو با حرص بیرون دادم: - کشیش! تریسی خواست حرفی بزنه ولی با دیدن تحکمِ توی حرف و چشمام، حرفش رو خورد و سکوت کرد. دستش رو نرم نوازش کردم و گفتم: - میریم کلیسا از کشیش کمک میخواهیم؛ فقط بعدش باید بچسبی به زندگیت، مفهومه؟! دستام رو محکم گرفت و با لحنی آمیخته با درد و ذوقی نو شکفته گفت: - کاملاً! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر چشم جنگلی | سارا بهار
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین