انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر چشم جنگلی | سارا بهار
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="GHOGHA.YAGHI" data-source="post: 130852" data-attributes="member: 8021"><p>و خانم دکتر با کمی اخم و ذرهای مهربونی رو بهم کرد و گفت:</p><p>- ببین این موضوع خیلی مهمه باید حتماً با خانوادت حرف بزنم، توی بدنت بهجز این گلولهای که به بازوت خورده، کلی کبودی و زخمهای کهنه دیگه هم دیده میشه!</p><p>یا خودِ خدا، گاومون زایید! الآن بگم کارِ اجنهس باور میکنه مگه؟! احتمال باورش زیر صفر درصده!</p><p>حق داره، کی میاد باور کنه ما کارمون جنگیری و یهجورایی شکارچی اجنهایم؟! واسه همین لال میشم و مثل بز نگاهش میکنم!</p><p>- نکنه کار این آقا رابینه؟!</p><p>قبل اینکه بخوام تلاشی برای دادن جواب به خانم دکتر و قانع کردنش انجام بدم، رابین دهن باز کرد:</p><p>- مگه من جرأت میکنم این آتیشپاره رو سیاه و کبودش کنم؟! حرفا میزنید دکتر جان!</p><p>خانم دکتر با تعجب بهش خیره شده بود که رابین ادامه داد:</p><p>- باور کنید عینچـی راست میگم... زیادیم پاپیچش نشین ها... یهو دیدین شما رو هم گرفت به باد کتک!</p><p>چشمام کم مونده بود از کاسه در بیاد!</p><p>و رابین همچنان به سخنرانی ادامه داد:</p><p>- همه این بلاها رو؛ توجه کنید تکتک این بلاها و کبودیهایی که رو بدنش مشاهده نمودید، کارِ خودشه... از خدا که پنهون نیست خانم دکتر از شما چه پنهون؛ یه نمه روانیه!</p><p>نمیدونم دکتره ترسید یا باور کرد روانیم که سری به نشونه تأسف برای جفتمون تکون داد و از اطاق خارج شد!</p><p>رو کردم طرف رابین و غریدم:</p><p>- حالا من روانیم آره؟! حسابتو میرسم!</p><p>سرخوشانه خندید! انگار نه انگار من زخمیم چون اطلاعات غلط بهدستمون رسید و رکب خوردیم.</p><p>- اولأ اینکه این بابت اون میخ کجی بود که بارم کردی... بعدشم تنها راه نجاتمون همیشه همین دیوونه جلوه دادن توئه خب!</p><p>با چشمام براش خط و نشون کشیدم و گفتم:</p><p>- عرعر... زود باش، درد دارم.</p><p>سریع اومد طرفم و کف دستش رو گذاشت رو بازوی زخمیم و شروع کرد به خوندن وردی، لحظه کوتاهی بعد هیچ دردی توی بازوم نبود! اگه به ما بود که هیچوقت پامون به بیمارستان باز نمیشد چون رابین قدرت درمانگری داره و میتونه هر زخمی رو ترمیم کنه. اما اینبار که رفته بودیم شکار و اونجا بهجای موجودات غیرارگانیک؛ با یه سری از دشمنهای بشر که خودشون رو انسان تلقی میکنن و همیشه هم درحالِ سنگ انداختن جلوی پای ما هستن، رو به رو شدیم که برامون تله گذاشته بودند ولی خوب شد ما همیشه هرنوع سلاحی با خودمون داریم وگرنه کارمون تقریبا تموم بود!</p><p>بعدشم که پلیس اومد و خیال کرد ما گروگانیم و ما رو با نهایت احترام رسوندن بیمارستان و این شد که من شدم روانی و رابین شد میخ کج!</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="GHOGHA.YAGHI, post: 130852, member: 8021"] و خانم دکتر با کمی اخم و ذرهای مهربونی رو بهم کرد و گفت: - ببین این موضوع خیلی مهمه باید حتماً با خانوادت حرف بزنم، توی بدنت بهجز این گلولهای که به بازوت خورده، کلی کبودی و زخمهای کهنه دیگه هم دیده میشه! یا خودِ خدا، گاومون زایید! الآن بگم کارِ اجنهس باور میکنه مگه؟! احتمال باورش زیر صفر درصده! حق داره، کی میاد باور کنه ما کارمون جنگیری و یهجورایی شکارچی اجنهایم؟! واسه همین لال میشم و مثل بز نگاهش میکنم! - نکنه کار این آقا رابینه؟! قبل اینکه بخوام تلاشی برای دادن جواب به خانم دکتر و قانع کردنش انجام بدم، رابین دهن باز کرد: - مگه من جرأت میکنم این آتیشپاره رو سیاه و کبودش کنم؟! حرفا میزنید دکتر جان! خانم دکتر با تعجب بهش خیره شده بود که رابین ادامه داد: - باور کنید عینچـی راست میگم... زیادیم پاپیچش نشین ها... یهو دیدین شما رو هم گرفت به باد کتک! چشمام کم مونده بود از کاسه در بیاد! و رابین همچنان به سخنرانی ادامه داد: - همه این بلاها رو؛ توجه کنید تکتک این بلاها و کبودیهایی که رو بدنش مشاهده نمودید، کارِ خودشه... از خدا که پنهون نیست خانم دکتر از شما چه پنهون؛ یه نمه روانیه! نمیدونم دکتره ترسید یا باور کرد روانیم که سری به نشونه تأسف برای جفتمون تکون داد و از اطاق خارج شد! رو کردم طرف رابین و غریدم: - حالا من روانیم آره؟! حسابتو میرسم! سرخوشانه خندید! انگار نه انگار من زخمیم چون اطلاعات غلط بهدستمون رسید و رکب خوردیم. - اولأ اینکه این بابت اون میخ کجی بود که بارم کردی... بعدشم تنها راه نجاتمون همیشه همین دیوونه جلوه دادن توئه خب! با چشمام براش خط و نشون کشیدم و گفتم: - عرعر... زود باش، درد دارم. سریع اومد طرفم و کف دستش رو گذاشت رو بازوی زخمیم و شروع کرد به خوندن وردی، لحظه کوتاهی بعد هیچ دردی توی بازوم نبود! اگه به ما بود که هیچوقت پامون به بیمارستان باز نمیشد چون رابین قدرت درمانگری داره و میتونه هر زخمی رو ترمیم کنه. اما اینبار که رفته بودیم شکار و اونجا بهجای موجودات غیرارگانیک؛ با یه سری از دشمنهای بشر که خودشون رو انسان تلقی میکنن و همیشه هم درحالِ سنگ انداختن جلوی پای ما هستن، رو به رو شدیم که برامون تله گذاشته بودند ولی خوب شد ما همیشه هرنوع سلاحی با خودمون داریم وگرنه کارمون تقریبا تموم بود! بعدشم که پلیس اومد و خیال کرد ما گروگانیم و ما رو با نهایت احترام رسوندن بیمارستان و این شد که من شدم روانی و رابین شد میخ کج! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر چشم جنگلی | سارا بهار
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین