انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر چشم جنگلی | سارا بهار
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="GHOGHA.YAGHI" data-source="post: 130452" data-attributes="member: 8021"><p>آروم رو برمیگردونم و میگردم دنبالش.</p><p>میبینمش که دورتر از جایگاه همیشگیمون با حالتی آروم و مظلوم نشسته.</p><p>تاپ صورتی و شلوار جینِ رنگ و رو رفتهی آبیفامش با موهاش که به طرز بیپروایی دورش ریختن بدونِ هیچ نوع آرایشی، اینو نشون میده که هنوزم با زندگی سرجنگ داره و با نبود ماریان کنار نیومده حتی یه درصد، و این کارم رو سختتر میکنه، خیلی سختتر!</p><p>سریع به طرفش قدم برمیدارم.</p><p>نزدیکش که میرسم با صدایی بلند که سعی میکنم سرحال باشه میگم:</p><p>- اوهاوه ببین اینجا چی داریم... یه گاوِ خوشگل!</p><p>با دیدنم از جا بلند میشه و خودشو تو آغوشم جا میده، لحظهای بعد هردو میشینیم مقابل هم و تریسی میگه:</p><p>- مولی تو خیلی بیشعوری میدونستی؟!</p><p>با لبخند یه تای ابروم رو میدم بالا و میگم:</p><p>- آره... درجریانم، خب بعدش؟</p><p>- دو ساعته منو کاشتی اینجا، زیر پام علف سبز شد!</p><p>خندیدمو گفتم:</p><p>- خب خداروشکر خیالم راحت شد، گاوم علف داشته بخوره!</p><p>غرغر میکنه:</p><p>- گور به گور شده!</p><p>لبخندم رو حفظ میکنم:</p><p>- اوه انگار خیلی دلت پره ها!</p><p>غر میزنه:</p><p>- همینه که هست... حالا گدا گشنه بازی درنیار یهچی سفارش بده بیارن گلوم خشکسالی گرفت!</p><p>دستم رو برای گارسون میبرم بالا و رو به تریسی میگم:</p><p>- باشه تریسی قشنگم... من سفارش میدم ولی دُنگت رو باید بدی ها!</p><p>چشماش گشاد میشه و باز غر میزنه:</p><p>- جون به جونت کنن، خسیسی!</p><p>نیشم رو براش باز میکنم:</p><p>- همینه که هست... این به اون در!</p><p>سرشو با تأسف برام تکون میده و به گارسونی که رسیده کنار میزمون سفارش کلی خوراکی میده.</p><p>خوشحالم که حالش یکم بهتر شده و میتونه چیزی بخوره، ولی امیدوارم خودش حساب کنه! من خسیس نیستم ها! فقط یکم زیادی به فکرِ اقتصادمم!</p><p>درسته سطح مالی خانوادم بالاست اما من از تولد 18 سالگیم که تصمیم گرفتم درسم رو ول کنم و با بابام مخالفت کردم، از خونه زدم بیرون و یه خونه نقلی تو یکی از محلههای متوسطِ آیشلند با پولی که بابا به عنوان سهم ارثم ریخته بود به حساب بانکیم، خریدم.</p><p>بعدشم چون نیاز بود مشغول به کار بشم با کمک یکی از اساتیدِ قبلیم، توی یه مؤسسه انتشاراتی به عنوان ویراستار مشغول به کار شدم و از همون زمان به بعد نویسندگی رو هم شروع کردم. درآمد کمی دارم ولی بازم خوب بلدم شرایط اقتصادیم رو مدیریت کنم. دخل و خرجم از خانوادم کاملاً جداست و فقط تولدهام مامان و بابا بهم هدیههای گرون قیمتی مثل گوشی و ماشین میدن.</p><p>چون به جز کادوی تولدم، چیز دیگهای از خانوادم قبول نمیکنم. کلاً عاشق استقلال داشتنم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="GHOGHA.YAGHI, post: 130452, member: 8021"] آروم رو برمیگردونم و میگردم دنبالش. میبینمش که دورتر از جایگاه همیشگیمون با حالتی آروم و مظلوم نشسته. تاپ صورتی و شلوار جینِ رنگ و رو رفتهی آبیفامش با موهاش که به طرز بیپروایی دورش ریختن بدونِ هیچ نوع آرایشی، اینو نشون میده که هنوزم با زندگی سرجنگ داره و با نبود ماریان کنار نیومده حتی یه درصد، و این کارم رو سختتر میکنه، خیلی سختتر! سریع به طرفش قدم برمیدارم. نزدیکش که میرسم با صدایی بلند که سعی میکنم سرحال باشه میگم: - اوهاوه ببین اینجا چی داریم... یه گاوِ خوشگل! با دیدنم از جا بلند میشه و خودشو تو آغوشم جا میده، لحظهای بعد هردو میشینیم مقابل هم و تریسی میگه: - مولی تو خیلی بیشعوری میدونستی؟! با لبخند یه تای ابروم رو میدم بالا و میگم: - آره... درجریانم، خب بعدش؟ - دو ساعته منو کاشتی اینجا، زیر پام علف سبز شد! خندیدمو گفتم: - خب خداروشکر خیالم راحت شد، گاوم علف داشته بخوره! غرغر میکنه: - گور به گور شده! لبخندم رو حفظ میکنم: - اوه انگار خیلی دلت پره ها! غر میزنه: - همینه که هست... حالا گدا گشنه بازی درنیار یهچی سفارش بده بیارن گلوم خشکسالی گرفت! دستم رو برای گارسون میبرم بالا و رو به تریسی میگم: - باشه تریسی قشنگم... من سفارش میدم ولی دُنگت رو باید بدی ها! چشماش گشاد میشه و باز غر میزنه: - جون به جونت کنن، خسیسی! نیشم رو براش باز میکنم: - همینه که هست... این به اون در! سرشو با تأسف برام تکون میده و به گارسونی که رسیده کنار میزمون سفارش کلی خوراکی میده. خوشحالم که حالش یکم بهتر شده و میتونه چیزی بخوره، ولی امیدوارم خودش حساب کنه! من خسیس نیستم ها! فقط یکم زیادی به فکرِ اقتصادمم! درسته سطح مالی خانوادم بالاست اما من از تولد 18 سالگیم که تصمیم گرفتم درسم رو ول کنم و با بابام مخالفت کردم، از خونه زدم بیرون و یه خونه نقلی تو یکی از محلههای متوسطِ آیشلند با پولی که بابا به عنوان سهم ارثم ریخته بود به حساب بانکیم، خریدم. بعدشم چون نیاز بود مشغول به کار بشم با کمک یکی از اساتیدِ قبلیم، توی یه مؤسسه انتشاراتی به عنوان ویراستار مشغول به کار شدم و از همون زمان به بعد نویسندگی رو هم شروع کردم. درآمد کمی دارم ولی بازم خوب بلدم شرایط اقتصادیم رو مدیریت کنم. دخل و خرجم از خانوادم کاملاً جداست و فقط تولدهام مامان و بابا بهم هدیههای گرون قیمتی مثل گوشی و ماشین میدن. چون به جز کادوی تولدم، چیز دیگهای از خانوادم قبول نمیکنم. کلاً عاشق استقلال داشتنم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر چشم جنگلی | سارا بهار
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین