انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر چشم جنگلی | سارا بهار
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="GHOGHA.YAGHI" data-source="post: 130431" data-attributes="member: 8021"><p>***</p><p></p><p>«مولی سانچز»</p><p>دست راستم رو از لای پتو میارم بیرون و هشدار ساعت رو که، روی میز کوچیک کنار تختمه، خاموش میکنم.</p><p>چشمام رو باز میکنم و با آرامش پلک میزنم. سعی میکنم روی برخورد پلک بالایی به پلک پایینی تمرکز کنم! چند بار این حرکت رو تکرار میکنم.</p><p>این حرکت بهم حس خوبی میده، یهجورایی باعث میشه اون لحظه فقط به برخورد پلکام به هم فکر کنم و تلخیِ نبود ماریان رو حتی برای لحظه کوتاهی در حدِ چند ثانیه به فراموشی بسپارم.</p><p>امروز دقیقا یکماه از مرگ ماریان گذشته.</p><p>توی این یکماه، کاری جز اشک ریختن و تلخ کردن کل زندگیم نکردم.</p><p>از دیشب تصمیم گرفته بودم که دیگه قوی باشم و نباید جا بزنم.</p><p>اگه ماریان به هردلیلی رفتن رو انتخاب کرده، نباید باعث بشه شخص دیگهای هم جا بزنه!</p><p>من همیشه یه احساساتیِ با منطق بودم!</p><p>همیشه در هر شرایطی، احساساتی میشدم و اشکم رو میریختم، بیخوابی میکشیدم، از خورد و خوراک میافتادم و با همه ارتباطم رو محدود میکردم؛ ولی بعدش هرچند دیر، عزمم رو برای قوی موندن جزم میکردم!</p><p>چارهای هم جز این نبود این یه اصل مهم بود برام توی زندگیم.</p><p>نباید میذاشتم بیشتر از این خودم و یا تریسی، درد بکشیم.</p><p>از روی تخت تک نفره اطاقِ سابقم بلند میشم و بعد کش و قوس دادن به عضلاتم، با برداشتن حوله، وارد حمومی که سمت چپِ اطاقم قرار داشت میشم.</p><p>بعد یه دوش گرفتن کوتاه و رسیدگی به دندونهای سفید و ردیفم؛ از حموم خارج میشم. همونطور که مشغول خشک کردن موهام با سشوار هستم به خودم توی آیینه زل میزنم. انقدر که این مدت رو با گریه گذروندم؛ رگههای قرمزی دورِ مردمکهای یشمیفامِ چشمام ظاهر شدن.</p><p>آه بلندی میکشم و سشوار رو میذارم روی میز آرایش مشکی اطاقم.</p><p>به طرف کمد لباسهام میرم و درش رو باز میکنم؛ بلوز کرمیفامی با شلوار لی مشکی، بیرون میکشم و بدون لحظهای از دست دادنِ وقت، میپوشمشون.</p><p>جلوی آیینه قدی اطاقم میایستم و دستی به موهای بلند و قرمزفامم که فرهای ریز و دُرشت اونها رو در بر گرفتن، میکشم.</p><p>موهای بلند و تقریبا صد سانتیم کاملا صاف اند، فقط این خودمم که درگیر حال بدم بودم و بهشون بیتوجهی کردم و گذاشتم به این حال دچار بشن!</p><p>به انواع لوازم آرایشی روی میز خیره میشم، که البته بیشترشونم مال تریسی و ماریانه، وقتاییکه اینجا چتر میشن!</p><p>و باز یادِ رفتنِ ماریان و خاطراتش چنگ میندازه به قلبم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="GHOGHA.YAGHI, post: 130431, member: 8021"] *** «مولی سانچز» دست راستم رو از لای پتو میارم بیرون و هشدار ساعت رو که، روی میز کوچیک کنار تختمه، خاموش میکنم. چشمام رو باز میکنم و با آرامش پلک میزنم. سعی میکنم روی برخورد پلک بالایی به پلک پایینی تمرکز کنم! چند بار این حرکت رو تکرار میکنم. این حرکت بهم حس خوبی میده، یهجورایی باعث میشه اون لحظه فقط به برخورد پلکام به هم فکر کنم و تلخیِ نبود ماریان رو حتی برای لحظه کوتاهی در حدِ چند ثانیه به فراموشی بسپارم. امروز دقیقا یکماه از مرگ ماریان گذشته. توی این یکماه، کاری جز اشک ریختن و تلخ کردن کل زندگیم نکردم. از دیشب تصمیم گرفته بودم که دیگه قوی باشم و نباید جا بزنم. اگه ماریان به هردلیلی رفتن رو انتخاب کرده، نباید باعث بشه شخص دیگهای هم جا بزنه! من همیشه یه احساساتیِ با منطق بودم! همیشه در هر شرایطی، احساساتی میشدم و اشکم رو میریختم، بیخوابی میکشیدم، از خورد و خوراک میافتادم و با همه ارتباطم رو محدود میکردم؛ ولی بعدش هرچند دیر، عزمم رو برای قوی موندن جزم میکردم! چارهای هم جز این نبود این یه اصل مهم بود برام توی زندگیم. نباید میذاشتم بیشتر از این خودم و یا تریسی، درد بکشیم. از روی تخت تک نفره اطاقِ سابقم بلند میشم و بعد کش و قوس دادن به عضلاتم، با برداشتن حوله، وارد حمومی که سمت چپِ اطاقم قرار داشت میشم. بعد یه دوش گرفتن کوتاه و رسیدگی به دندونهای سفید و ردیفم؛ از حموم خارج میشم. همونطور که مشغول خشک کردن موهام با سشوار هستم به خودم توی آیینه زل میزنم. انقدر که این مدت رو با گریه گذروندم؛ رگههای قرمزی دورِ مردمکهای یشمیفامِ چشمام ظاهر شدن. آه بلندی میکشم و سشوار رو میذارم روی میز آرایش مشکی اطاقم. به طرف کمد لباسهام میرم و درش رو باز میکنم؛ بلوز کرمیفامی با شلوار لی مشکی، بیرون میکشم و بدون لحظهای از دست دادنِ وقت، میپوشمشون. جلوی آیینه قدی اطاقم میایستم و دستی به موهای بلند و قرمزفامم که فرهای ریز و دُرشت اونها رو در بر گرفتن، میکشم. موهای بلند و تقریبا صد سانتیم کاملا صاف اند، فقط این خودمم که درگیر حال بدم بودم و بهشون بیتوجهی کردم و گذاشتم به این حال دچار بشن! به انواع لوازم آرایشی روی میز خیره میشم، که البته بیشترشونم مال تریسی و ماریانه، وقتاییکه اینجا چتر میشن! و باز یادِ رفتنِ ماریان و خاطراتش چنگ میندازه به قلبم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر چشم جنگلی | سارا بهار
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین