انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
بازدیدهای مهمان دارای محدودیت میباشند.
تعداد محدودی بازدید از انجمن برای شما باقی مانده است
5 بازدید باقیماندهی مهمان
برای حذف این محدودیت، اکنون ثبتنام کنید
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 97430" data-attributes="member: 1221"><p>پارت پنجاه و یکم</p><p></p><p>ترس سرتاسر وجودم رو گرفت و نمی تونستم کاری انجام بدم ، به چهره محمدامین و کامران نگاه کردم انگار اون ها متوجه حضور اون سایه نشده بودن!</p><p></p><p>_بچه ها گلوی بهاره خانوم رو نگاه کنید</p><p></p><p>نگاهم رو به گلوی بهاره انداختم که روش مثل جای پنجه گربه زخمی شده بود و در حد قطره ای خون داشت ازش می اومد!</p><p></p><p>دستم رو روی گلوی بهاره گذاشتم و به زخمش نگاه کردم ، جای دست آدم بود ولی اون جای ناخون ها نمی تونست کار یه آدم باشه! به نهال نگاهی انداختم خیلی زیاد از حد ترسیده بود</p><p></p><p>_ نهال تو میدونی این کار کی بوده؟</p><p></p><p>منتظر جواب نهال موندم که رفتن برق من رو توی شنیدن جواب ناکام گذاشت. صدای بابا و عمه پشت در می اومد ولی انگار صداشون از ته چاهی عمیق بود، هوای اتاق خیلی خیلی سرد شده بود و لرز بدی بدنم رو فرا گرفته بود.</p><p></p><p>_ بچه ها شما هم سردتونه؟</p><p></p><p>_ آره امیرعلی من دارم یخ می بندم!</p><p></p><p>_ بهتره از اتاق بیرون بریم</p><p></p><p>_ موافقم</p><p></p><p>به سمت در رفتم ولی دستگیره در رو هرچی فشار می آوردم انگار یکی از پشت در رو گرفته بود</p><p></p><p>محمدامین و کامران هم اومدن و سه تایی به در فشار میاریم ولی تکون نمی خورد که نمی خورد! صدای جیغ نهال هرسه تامون رو به خودمون آورد بهاره گردن نهال رو گرفته بود و فشار می داد ، سمت بهاره حمله بردم و دستاش رو گرفتم تا از دور گردن نهال آزاد کنم ولی انگار دستاش رو با جوشکاری چسبونده بودن تکون نمی خورد ! بهاره سرش رو صد و هشتاد درجه چرخوند و به من نگاه کرد ، اون که بهاره نبود ! شوک شدم و عقب عقب رفتم چشم هاش به رنگ زرد خیلی روشن با مردمکی صاف وشبیه خط ،مردمک چشمش بی شباهت به مردمک گربه نبود.</p><p></p><p>سرجام میخکوب شدم و می خواستم اسم اعظم خداوند رو به زبون بیارم ولی انگار قفل محکمی به زبونم زده بودن. با تمام وجودم می دونستم با چه موجودی طرف هستم ، یه لحظه دیدم بهاره روی زمین افتاد و یه موجود کریه المنظر از بدن بهاره خارج شد و تو یک چشم بهم زدن خوش رو به من رسوند! روی زمین پرتاب شدم و اون موجود روی سینه ام نشست،انگار یک گوی آتشین یا پاتیل مواد مذاب روی قفسه سینه ام گذاشته بودن .</p><p>احساس می کردم تمام اندام های داخل پختن بود ، به صورتش نگاه کردم سرش خیلی بزرگ تر از بدنش بود و موهای کثیف و یکی درمیون و به رنگ خاکستری سرش و پوشونده بود . پوست صورتش خیلی خیلی چروک بود و انگار اسید پاشیده بودی تو صورتش و چشم هاش دقیقا اون طوری بود که چشم های بهاره رو دیده بودم ، سرش رو نزدیک صورتم آورد. همونجا دچار حالت تهوع شدم بوی خیلی بدی از دهانش خارج می شد که بوی فاضلاب پیشش خوش بو حساب می شد و مایع لزجی از دندون های بیرون زده و یکی در میون وتیزش روی گردنم و پایین صورتم می ریخت که حس می کردم گوشت صورتم رو آب می کنه ، تمام تلاشم این بود اسم اعظم خداوند رو به زبون بیارم و از دست اون موجود لعنتی راحت بشم ولی انگاری شدتی نبود.</p><p> صورتش رو توی نزدیک ترین حالت ممکن به صورتم آورد، دهنش رو که باز کرد نتونستم تحمل کنم و هر لحظه می خواستم از بوی تعفنش بی هوش بشم، باصدای کلفتی که به تن هر کسی لرزه می انداخت باهام حرف زد:</p><p></p><p>_ اون کسی که تو می خوای اسمش رو بیاری من بهش کافرم ،سرور من لوسیفر و بهتره توی کار ما دخالت نکنی این دختر مال ماست و ما اون رو با خودمون می بریم!</p><p></p><p>دست های استخونی و زشتش رو به سمت بهاره گرفت و اون رو نشون داد.</p><p></p><p>_ ما فدائیان شیطان هرچیزی رو که بخوایم به دست میاریم</p><p></p><p>قهقهه بلندی سر داد و از پنجره اتاق بیرون رفت.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 97430, member: 1221"] پارت پنجاه و یکم ترس سرتاسر وجودم رو گرفت و نمی تونستم کاری انجام بدم ، به چهره محمدامین و کامران نگاه کردم انگار اون ها متوجه حضور اون سایه نشده بودن! _بچه ها گلوی بهاره خانوم رو نگاه کنید نگاهم رو به گلوی بهاره انداختم که روش مثل جای پنجه گربه زخمی شده بود و در حد قطره ای خون داشت ازش می اومد! دستم رو روی گلوی بهاره گذاشتم و به زخمش نگاه کردم ، جای دست آدم بود ولی اون جای ناخون ها نمی تونست کار یه آدم باشه! به نهال نگاهی انداختم خیلی زیاد از حد ترسیده بود _ نهال تو میدونی این کار کی بوده؟ منتظر جواب نهال موندم که رفتن برق من رو توی شنیدن جواب ناکام گذاشت. صدای بابا و عمه پشت در می اومد ولی انگار صداشون از ته چاهی عمیق بود، هوای اتاق خیلی خیلی سرد شده بود و لرز بدی بدنم رو فرا گرفته بود. _ بچه ها شما هم سردتونه؟ _ آره امیرعلی من دارم یخ می بندم! _ بهتره از اتاق بیرون بریم _ موافقم به سمت در رفتم ولی دستگیره در رو هرچی فشار می آوردم انگار یکی از پشت در رو گرفته بود محمدامین و کامران هم اومدن و سه تایی به در فشار میاریم ولی تکون نمی خورد که نمی خورد! صدای جیغ نهال هرسه تامون رو به خودمون آورد بهاره گردن نهال رو گرفته بود و فشار می داد ، سمت بهاره حمله بردم و دستاش رو گرفتم تا از دور گردن نهال آزاد کنم ولی انگار دستاش رو با جوشکاری چسبونده بودن تکون نمی خورد ! بهاره سرش رو صد و هشتاد درجه چرخوند و به من نگاه کرد ، اون که بهاره نبود ! شوک شدم و عقب عقب رفتم چشم هاش به رنگ زرد خیلی روشن با مردمکی صاف وشبیه خط ،مردمک چشمش بی شباهت به مردمک گربه نبود. سرجام میخکوب شدم و می خواستم اسم اعظم خداوند رو به زبون بیارم ولی انگار قفل محکمی به زبونم زده بودن. با تمام وجودم می دونستم با چه موجودی طرف هستم ، یه لحظه دیدم بهاره روی زمین افتاد و یه موجود کریه المنظر از بدن بهاره خارج شد و تو یک چشم بهم زدن خوش رو به من رسوند! روی زمین پرتاب شدم و اون موجود روی سینه ام نشست،انگار یک گوی آتشین یا پاتیل مواد مذاب روی قفسه سینه ام گذاشته بودن . احساس می کردم تمام اندام های داخل پختن بود ، به صورتش نگاه کردم سرش خیلی بزرگ تر از بدنش بود و موهای کثیف و یکی درمیون و به رنگ خاکستری سرش و پوشونده بود . پوست صورتش خیلی خیلی چروک بود و انگار اسید پاشیده بودی تو صورتش و چشم هاش دقیقا اون طوری بود که چشم های بهاره رو دیده بودم ، سرش رو نزدیک صورتم آورد. همونجا دچار حالت تهوع شدم بوی خیلی بدی از دهانش خارج می شد که بوی فاضلاب پیشش خوش بو حساب می شد و مایع لزجی از دندون های بیرون زده و یکی در میون وتیزش روی گردنم و پایین صورتم می ریخت که حس می کردم گوشت صورتم رو آب می کنه ، تمام تلاشم این بود اسم اعظم خداوند رو به زبون بیارم و از دست اون موجود لعنتی راحت بشم ولی انگاری شدتی نبود. صورتش رو توی نزدیک ترین حالت ممکن به صورتم آورد، دهنش رو که باز کرد نتونستم تحمل کنم و هر لحظه می خواستم از بوی تعفنش بی هوش بشم، باصدای کلفتی که به تن هر کسی لرزه می انداخت باهام حرف زد: _ اون کسی که تو می خوای اسمش رو بیاری من بهش کافرم ،سرور من لوسیفر و بهتره توی کار ما دخالت نکنی این دختر مال ماست و ما اون رو با خودمون می بریم! دست های استخونی و زشتش رو به سمت بهاره گرفت و اون رو نشون داد. _ ما فدائیان شیطان هرچیزی رو که بخوایم به دست میاریم قهقهه بلندی سر داد و از پنجره اتاق بیرون رفت. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین