انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 80072" data-attributes="member: 1221"><p>پارت بیست و هفتم </p><p></p><p></p><p>حس بدی داشتم انگار کسی دیگه هم توی جسمم بود! انگار جسم کوچکم میهمان یه میزبان دیگه شده بود و برای روح خودم جاکمبود. جسمم مثل یه خونه چهل متری شده بودکه سی نفر مهمون توش بودن و بزن بکوب می کردن . مثل آدمی که بخواد توی رخت خواب یه تکونی به خودش بده سعی کردم یه تکونی به حالت عرفانی بدنم بدم ولی نتونستم. با تکون های بعدی مادرم متوجه شدکه به هوش اومدم . اشک هاش رو با پشت دست هاش پاک کرد و روی دستم زوم شد وقتی تکون خوردن دستم رو دید و مطمئن شد ازبه هوش اومدنم فریادپرستار-پرستارش بخش مراقبت های ویژه رو پرکرد. تمام این اتفاقات رو می دیدم انگار چشمام باز بودن ولی قدرت تکلم و پاسخ دادن نداشتم . بعد از گذشت چند ثانیه یا دقیقه نمی دونم برای من زمان چیز محدودی نبود و نمی تونستم دقیق بشمارم یااندازه گیری کنم . چندتا پرستارودکترخودشون رو به بالای سرم رسوندن و شروع به چک کردن علائم حیاتی من کردن ، خیلی تلاش کردم چشمام رو از روی هم باز کنم ولی زورم به باز کردن چشمام نمی رسید ، چند باره تلاش کردم ولی بازم نتونستم.دلم می خواست چندتا آدم کوچولو مثل اهالی لی لی پوت داشتم تا با چند تا طناب پلک های من رو باز می کردن ولی لی لی پوت یه شهر خیالی بود و من از باز کردن چشمام واسم سخت ترین کار دنیابود.</p><p></p><p>چشمام روکه نمی تونستم باز کنم پس به مکالمه دکترباپرستارهارو گوش دادم.</p><p></p><p>_ خانم کدخدایی </p><p></p><p>_ بله دکتر </p><p></p><p>_ بیمارفعلا شرایطش پایدارهستش یک سری آزمایشات انجام بدیدبراش بگید دکترشاهمرادی گفته سریع جواب هارو می خوام </p><p></p><p>_ چشم دکتر ,دکتر دستگاه هارو جدا کنیم ؟</p><p></p><p></p><p>_ بله خانوم کدخدایی جدا کنید دستگاه هارو ولی فعلا یه آرام بخش بزنید .</p><p></p><p></p><p>_ چشم دکتر جان</p><p></p><p></p><p>مکالمه دکتر و پرستار همین جا تمام شد و بعداز مدتی یه حس خیلی خوب بهم دست داد و باز هم به خواب رفتم .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 80072, member: 1221"] پارت بیست و هفتم حس بدی داشتم انگار کسی دیگه هم توی جسمم بود! انگار جسم کوچکم میهمان یه میزبان دیگه شده بود و برای روح خودم جاکمبود. جسمم مثل یه خونه چهل متری شده بودکه سی نفر مهمون توش بودن و بزن بکوب می کردن . مثل آدمی که بخواد توی رخت خواب یه تکونی به خودش بده سعی کردم یه تکونی به حالت عرفانی بدنم بدم ولی نتونستم. با تکون های بعدی مادرم متوجه شدکه به هوش اومدم . اشک هاش رو با پشت دست هاش پاک کرد و روی دستم زوم شد وقتی تکون خوردن دستم رو دید و مطمئن شد ازبه هوش اومدنم فریادپرستار-پرستارش بخش مراقبت های ویژه رو پرکرد. تمام این اتفاقات رو می دیدم انگار چشمام باز بودن ولی قدرت تکلم و پاسخ دادن نداشتم . بعد از گذشت چند ثانیه یا دقیقه نمی دونم برای من زمان چیز محدودی نبود و نمی تونستم دقیق بشمارم یااندازه گیری کنم . چندتا پرستارودکترخودشون رو به بالای سرم رسوندن و شروع به چک کردن علائم حیاتی من کردن ، خیلی تلاش کردم چشمام رو از روی هم باز کنم ولی زورم به باز کردن چشمام نمی رسید ، چند باره تلاش کردم ولی بازم نتونستم.دلم می خواست چندتا آدم کوچولو مثل اهالی لی لی پوت داشتم تا با چند تا طناب پلک های من رو باز می کردن ولی لی لی پوت یه شهر خیالی بود و من از باز کردن چشمام واسم سخت ترین کار دنیابود. چشمام روکه نمی تونستم باز کنم پس به مکالمه دکترباپرستارهارو گوش دادم. _ خانم کدخدایی _ بله دکتر _ بیمارفعلا شرایطش پایدارهستش یک سری آزمایشات انجام بدیدبراش بگید دکترشاهمرادی گفته سریع جواب هارو می خوام _ چشم دکتر ,دکتر دستگاه هارو جدا کنیم ؟ _ بله خانوم کدخدایی جدا کنید دستگاه هارو ولی فعلا یه آرام بخش بزنید . _ چشم دکتر جان مکالمه دکتر و پرستار همین جا تمام شد و بعداز مدتی یه حس خیلی خوب بهم دست داد و باز هم به خواب رفتم . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین