انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 79943" data-attributes="member: 1221"><p>پارت بیست و ششم </p><p></p><p></p><p>ولی زمانی که به سمت برگشت چهره اش سی صد و شصت درجه تغییر پیدا کرد و کاملاً ترسناک شد ، اون موجودرنگ بدنش به سرعت باور نکردنی به رنگ آتشین تغییر پیدا کرد و به سرعت هرچه تمام تر به سمت من اومدنیزه ای به رنگ آتشین دردست داشت که دقیقاً شباهت عجیبی به نیزه آلوامن توی فیلمش داشت ولی با این تفاوت که آتش ازش شعله می کشید اون موجود نیزه رو به پشت سرش برد و اون رو چرخوند. اگر اون نیزه به من برخورد می کرد قطعاً روح و حالت معنوی رو که الان داشتم برای همیشه نابود می کرد. اون موجود که حالا فهمیده بودم کاملاً شیطانیه توی نزدیک ترین فاصله بود . فریاد بلندی کشید، نیزه رو بالای سرش بردو می خواست اون رو به سرم بزنه یه کلمه بعداز مدت ها به زبونم اومد:</p><p></p><p>_ خدایا ،کمکم کن !</p><p></p><p>این جمله رو با فریادبلندی صدا زدم . چشمام رو بسته ام و درکسری از ثانیه صدای مثل شیشه شکسته به گوشم رسید ، حسی مثل نسیم ولی باصدای مردونه ای بهم گفت : </p><p></p><p>_ پسرم ، چشمانت رو باز کن </p><p></p><p>کم کم چشمام رو باز کردم و تیکه های مثل ذغال گداخته داشت از بالای سرم پایین می ریخت و نیزه ای مثل نیزه اون موجود شیطانی ولی به رنگ سفید وسط سینه اون موجود شیطانی فرورفته بود . بعد از گذشت مدت زمان کوتاهی که فکر کنم کسری از ثانیه طول کشید، اون موجود فریاد بلندی کشید که فکر کنم پرده گوش انسان عادی را پاره که هیچ تبدیل به تیکه های ریز می کرد تبدیل به دودی سیاه رنگ شد و از سقف اتاق بیرون رفت . </p><p></p><p>نمی دونستم به اون موجود عرفانی و کمک کننده خودم چی بگم ، به سمتش برگشتم و فقط دیدم که شخصی با محاسن سفید و لباسی سفید و نورانی پشت به من ایستاده توی همون حالت خواستم بدوم و ازش تشکر کنم ولی بدون هیچ حرفی دیوار اتاق باز شد و از دیوار رفت . بازهم تنها شدم ، بعد از مدت زمان کمی حسی مثل کشش پیدا کردم و به سمت بدنم کشیده شدم و توی همون فضای تاریک فرو رفتم ، ولی این بار یه چیزی فرق داشت . </p><p></p><p>مادرم بالای سرم نشسته بود و گریه می کرد، نمی دونم چی بود ولی بهم کمک کرد انگشت دستم تکون بخوره .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 79943, member: 1221"] پارت بیست و ششم ولی زمانی که به سمت برگشت چهره اش سی صد و شصت درجه تغییر پیدا کرد و کاملاً ترسناک شد ، اون موجودرنگ بدنش به سرعت باور نکردنی به رنگ آتشین تغییر پیدا کرد و به سرعت هرچه تمام تر به سمت من اومدنیزه ای به رنگ آتشین دردست داشت که دقیقاً شباهت عجیبی به نیزه آلوامن توی فیلمش داشت ولی با این تفاوت که آتش ازش شعله می کشید اون موجود نیزه رو به پشت سرش برد و اون رو چرخوند. اگر اون نیزه به من برخورد می کرد قطعاً روح و حالت معنوی رو که الان داشتم برای همیشه نابود می کرد. اون موجود که حالا فهمیده بودم کاملاً شیطانیه توی نزدیک ترین فاصله بود . فریاد بلندی کشید، نیزه رو بالای سرش بردو می خواست اون رو به سرم بزنه یه کلمه بعداز مدت ها به زبونم اومد: _ خدایا ،کمکم کن ! این جمله رو با فریادبلندی صدا زدم . چشمام رو بسته ام و درکسری از ثانیه صدای مثل شیشه شکسته به گوشم رسید ، حسی مثل نسیم ولی باصدای مردونه ای بهم گفت : _ پسرم ، چشمانت رو باز کن کم کم چشمام رو باز کردم و تیکه های مثل ذغال گداخته داشت از بالای سرم پایین می ریخت و نیزه ای مثل نیزه اون موجود شیطانی ولی به رنگ سفید وسط سینه اون موجود شیطانی فرورفته بود . بعد از گذشت مدت زمان کوتاهی که فکر کنم کسری از ثانیه طول کشید، اون موجود فریاد بلندی کشید که فکر کنم پرده گوش انسان عادی را پاره که هیچ تبدیل به تیکه های ریز می کرد تبدیل به دودی سیاه رنگ شد و از سقف اتاق بیرون رفت . نمی دونستم به اون موجود عرفانی و کمک کننده خودم چی بگم ، به سمتش برگشتم و فقط دیدم که شخصی با محاسن سفید و لباسی سفید و نورانی پشت به من ایستاده توی همون حالت خواستم بدوم و ازش تشکر کنم ولی بدون هیچ حرفی دیوار اتاق باز شد و از دیوار رفت . بازهم تنها شدم ، بعد از مدت زمان کمی حسی مثل کشش پیدا کردم و به سمت بدنم کشیده شدم و توی همون فضای تاریک فرو رفتم ، ولی این بار یه چیزی فرق داشت . مادرم بالای سرم نشسته بود و گریه می کرد، نمی دونم چی بود ولی بهم کمک کرد انگشت دستم تکون بخوره . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین