انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 78633" data-attributes="member: 1221"><p>پارت بیست و دوم</p><p></p><p></p><p></p><p>تازه متوجه دردی که دستم داشت شده ام و ی نگاه به دستم انداختم ، استخوان زیر آرنجم شکسته بود و کتم رو پاره کرده و بیرون زده بود . دردم خیلی شدید بود ولی نهال برام مهم تر بود نمی تونستم از دستش بدم ، به سریع ترین حالتی که می تونستم دستی که فکر می کردم سالمه رو به شاسی کمربند ایمنی رسوندم و بازش کردم . همون پسر جوون خودش رو به کنارم رسوند ، هر لحظه امکان منفجر شدن و کشته شدن هر سه مون بود ولی برای من اصلاً مهم نبود . نهال رو گرفتم و سعی کردم بیرونش بکشم ولی نمی تونستم پسر جوون دم گوشم حرف میزد و یکی در میون می شنیدم.</p><p></p><p></p><p></p><p>_ داداش ، تو نمی تونی کاری کنی لطفاً برو کنار ممکنه جونمون رو از دست بدهیم!</p><p></p><p></p><p></p><p>راست می گفت هرم گرما به داخل ماشین می زد خودم رو به بیرون ماشین رسوندم و اون پسره نهال رو از ماشین در آوردم و از ماشین فاصله داد . من هم سعی کردم به هر سختی که بود از جام بلند بشم و بایستم ولی نمی تونستم . خودم رو فاصله دادم .</p><p></p><p></p><p></p><p>صدای مهیب انفجار ماشین نگذاشت چیزی بفهمم و گوش هام برای چند لحظه به کلی کر شد . بعد از انفجار تازه مردم دورمون جمع شدن و من رو کنار نهال گذاشتن . به چهره محبوبم نگاه کردم چشماش بسته بود و انگاری به خواب عمیقی فرو رفته بود . ای کاش خواب بود ولی می دونستم شاید خواب بدون بیداری باشه . چند قطره اشک از گوشه چشمام چکیدن گرفت و صورتم رو هاشور زد .</p><p></p><p></p><p></p><p>صداهای زیادی توی اطرافم شنیده می شد ولی من نگاهم فقط به چهره سفید شده و رنگ پریده نهال بود . نیرو های انتظامی و اورژانس هم که می اومدن فقط چهره هاشون رو می دیدم ولی هیچ صدای ازشون نمی شنیدم . تا وقتی نهال رو روی برانکارد گذاشتن و بردن هم چیزی نمی شنیدم . انگار من منظومه شمسی بودم و نهال خورشیدو آدم ها داشتن خورشید من رو می بردن . تا لحظه ای که آمبولانس از دیدم خارج شد . آمبولانس رو نگاه کردم و بعدش وقتی آمبولانس از دیدم خارج شد چشمام رو بستم و چیزی نفهمیدم</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 78633, member: 1221"] پارت بیست و دوم تازه متوجه دردی که دستم داشت شده ام و ی نگاه به دستم انداختم ، استخوان زیر آرنجم شکسته بود و کتم رو پاره کرده و بیرون زده بود . دردم خیلی شدید بود ولی نهال برام مهم تر بود نمی تونستم از دستش بدم ، به سریع ترین حالتی که می تونستم دستی که فکر می کردم سالمه رو به شاسی کمربند ایمنی رسوندم و بازش کردم . همون پسر جوون خودش رو به کنارم رسوند ، هر لحظه امکان منفجر شدن و کشته شدن هر سه مون بود ولی برای من اصلاً مهم نبود . نهال رو گرفتم و سعی کردم بیرونش بکشم ولی نمی تونستم پسر جوون دم گوشم حرف میزد و یکی در میون می شنیدم. _ داداش ، تو نمی تونی کاری کنی لطفاً برو کنار ممکنه جونمون رو از دست بدهیم! راست می گفت هرم گرما به داخل ماشین می زد خودم رو به بیرون ماشین رسوندم و اون پسره نهال رو از ماشین در آوردم و از ماشین فاصله داد . من هم سعی کردم به هر سختی که بود از جام بلند بشم و بایستم ولی نمی تونستم . خودم رو فاصله دادم . صدای مهیب انفجار ماشین نگذاشت چیزی بفهمم و گوش هام برای چند لحظه به کلی کر شد . بعد از انفجار تازه مردم دورمون جمع شدن و من رو کنار نهال گذاشتن . به چهره محبوبم نگاه کردم چشماش بسته بود و انگاری به خواب عمیقی فرو رفته بود . ای کاش خواب بود ولی می دونستم شاید خواب بدون بیداری باشه . چند قطره اشک از گوشه چشمام چکیدن گرفت و صورتم رو هاشور زد . صداهای زیادی توی اطرافم شنیده می شد ولی من نگاهم فقط به چهره سفید شده و رنگ پریده نهال بود . نیرو های انتظامی و اورژانس هم که می اومدن فقط چهره هاشون رو می دیدم ولی هیچ صدای ازشون نمی شنیدم . تا وقتی نهال رو روی برانکارد گذاشتن و بردن هم چیزی نمی شنیدم . انگار من منظومه شمسی بودم و نهال خورشیدو آدم ها داشتن خورشید من رو می بردن . تا لحظه ای که آمبولانس از دیدم خارج شد . آمبولانس رو نگاه کردم و بعدش وقتی آمبولانس از دیدم خارج شد چشمام رو بستم و چیزی نفهمیدم [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین