انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 78150" data-attributes="member: 1221"><p>پارت بیست و یکم</p><p></p><p></p><p></p><p>نهال مثل شاهینی که شکارش رو میخواد بگیره به دنده و گاز ماشین جمله کرده بود . فکر کنم تا دنده پنج ماشین رو تو کمتر دو دقیقه پر کرد و کیلومترشمار ماشین عدد ۲۲۰ کیلومتر رو نشون می داد . صدای ضبط ماشین رو نهال تا آخر زیاد کرده بود . باد از پنجره ماشین به داخل می اومد و شال نهال رو از سرش انداخته بود، برای اولین بار توی عمرم وحشت کرده بودم و هر لحظه فیلم چپ کردن ماشین رو می دیدم هیچ کاری نمی تونستم بکنم اسمش رو با داد صدا زدم ولی جواب نمی داد . یک لحظه یه ماشین با سرعت جلوی ما پیچید و نهال به خودش اومد . با همون سرعت ماشین رو کنار کشید ولی نتونست ماشین رو کنترل کنه و ماشین لیز خورد . دستم رو روی دست های نهال گذاشتم و سعی کردم ماشین رو کنترل کنم ولی به کپه شن کنار جاده خوردیم و ماشین رو هوا رفت و تنها چیزی که دیدم ماشین سه یا چهارتا ملق خورد و به جای خورد ، ماشین ایستاد . زبون توی دهنم نمی چرخید ، نهال برای لحظه ای سرش رو بلند کرد خون از لای موهاش در حال اومدن بود و بینی و لبش رو رنگ کرده بود .</p><p></p><p></p><p></p><p>_ امیرم</p><p></p><p></p><p></p><p>نهال همین رو گفت و از هوش رفت . چند لحظه ترس ودلهره تموم وجودم رو گرفت فکر این که شاید نهال مرده باشه همون لحظه اومد توی ذهنم و تا پای جون دادن بردم . صدای زنونه ای از بیرون داد زد .</p><p></p><p></p><p></p><p>_ یکیشون زنده اس</p><p></p><p></p><p></p><p>ماشین دقیقا چپ بود و شیشه جلو کامل شکسته بود ولی نشکسته بود. صدای دیگه ای جواب داد .</p><p></p><p></p><p></p><p>_ خانم زنگ بزنید امداد بیاد</p><p></p><p></p><p></p><p>یکی دیگه جوابشو داد .</p><p></p><p></p><p></p><p>_ بابا ماشین نشتی سوخت داره هر لحظه ممکنه منفجر بشه !</p><p></p><p></p><p></p><p>_ من حاضر نیستم جونمو بزارم !</p><p></p><p></p><p></p><p>_ چقدر بی رحمید</p><p></p><p></p><p></p><p>_ برو بابا</p><p></p><p></p><p></p><p>صدا ها قطع شد و بعد چند ثانیه برخورد جسم سختی به شیشه اون رو پایین ریخت و پسر کم سن و سالی داخل رو نگاه کرد و من رو دید .</p><p></p><p></p><p></p><p>بدون هیچ حرفی چاقوی جیبی از جیبیش کشید بیرون و کمربند ایمنی ماشین رو شروع به پاره کردن کرد ، لحظات و ثانیه ها به سختی می گذشت و بالاخره کمربند لعنتی پاره شد . پسر جوون من رو تا دو سه متری ماشین کشید . اما وقتی سمت ماشین برگشت بدترین اتفاق ممکن افتاد و ماشین آتیش گرفت . پسره بنده خدا نمی دونست چیکار کنه ، هر لحظه ممکن بود ماشین منفجر بشه . از جام بلند شدم درد عجیبی توی سرم پیچید ولی نهال مهم تر بود و باید نجاتش می دادم . نهال عشقم بود خودم رو به هر سختی بود به ماشین رسوندم و تا کمر توی ماشین فرو رفتم دست چپم رو به شاسی رسوندم ولی درد بدی که توی دستم پیچید باعث شد دادی بکشم که تن فرشته های آسمون رو هم لرزوند.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 78150, member: 1221"] پارت بیست و یکم نهال مثل شاهینی که شکارش رو میخواد بگیره به دنده و گاز ماشین جمله کرده بود . فکر کنم تا دنده پنج ماشین رو تو کمتر دو دقیقه پر کرد و کیلومترشمار ماشین عدد ۲۲۰ کیلومتر رو نشون می داد . صدای ضبط ماشین رو نهال تا آخر زیاد کرده بود . باد از پنجره ماشین به داخل می اومد و شال نهال رو از سرش انداخته بود، برای اولین بار توی عمرم وحشت کرده بودم و هر لحظه فیلم چپ کردن ماشین رو می دیدم هیچ کاری نمی تونستم بکنم اسمش رو با داد صدا زدم ولی جواب نمی داد . یک لحظه یه ماشین با سرعت جلوی ما پیچید و نهال به خودش اومد . با همون سرعت ماشین رو کنار کشید ولی نتونست ماشین رو کنترل کنه و ماشین لیز خورد . دستم رو روی دست های نهال گذاشتم و سعی کردم ماشین رو کنترل کنم ولی به کپه شن کنار جاده خوردیم و ماشین رو هوا رفت و تنها چیزی که دیدم ماشین سه یا چهارتا ملق خورد و به جای خورد ، ماشین ایستاد . زبون توی دهنم نمی چرخید ، نهال برای لحظه ای سرش رو بلند کرد خون از لای موهاش در حال اومدن بود و بینی و لبش رو رنگ کرده بود . _ امیرم نهال همین رو گفت و از هوش رفت . چند لحظه ترس ودلهره تموم وجودم رو گرفت فکر این که شاید نهال مرده باشه همون لحظه اومد توی ذهنم و تا پای جون دادن بردم . صدای زنونه ای از بیرون داد زد . _ یکیشون زنده اس ماشین دقیقا چپ بود و شیشه جلو کامل شکسته بود ولی نشکسته بود. صدای دیگه ای جواب داد . _ خانم زنگ بزنید امداد بیاد یکی دیگه جوابشو داد . _ بابا ماشین نشتی سوخت داره هر لحظه ممکنه منفجر بشه ! _ من حاضر نیستم جونمو بزارم ! _ چقدر بی رحمید _ برو بابا صدا ها قطع شد و بعد چند ثانیه برخورد جسم سختی به شیشه اون رو پایین ریخت و پسر کم سن و سالی داخل رو نگاه کرد و من رو دید . بدون هیچ حرفی چاقوی جیبی از جیبیش کشید بیرون و کمربند ایمنی ماشین رو شروع به پاره کردن کرد ، لحظات و ثانیه ها به سختی می گذشت و بالاخره کمربند لعنتی پاره شد . پسر جوون من رو تا دو سه متری ماشین کشید . اما وقتی سمت ماشین برگشت بدترین اتفاق ممکن افتاد و ماشین آتیش گرفت . پسره بنده خدا نمی دونست چیکار کنه ، هر لحظه ممکن بود ماشین منفجر بشه . از جام بلند شدم درد عجیبی توی سرم پیچید ولی نهال مهم تر بود و باید نجاتش می دادم . نهال عشقم بود خودم رو به هر سختی بود به ماشین رسوندم و تا کمر توی ماشین فرو رفتم دست چپم رو به شاسی رسوندم ولی درد بدی که توی دستم پیچید باعث شد دادی بکشم که تن فرشته های آسمون رو هم لرزوند. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین