انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 78140" data-attributes="member: 1221"><p>پارت بیستم </p><p></p><p></p><p></p><p>نمی دونم چرا حس می کردم ، پیچیدگی های زندگی داره بیش از حد خودش رو بهم نشون میده و جادوگر شیطانی من رو توی گوی شیشه ای جلوش نگاه می کنه و هر وقت حوصله اش سرمیره دردسر و مکافاتی رو جلوی راه من قرار میده . نفسم رو با پوف بلندی از سر کلافگی بیرون دادم . نمی دونستم چی کار کنم و فقط تونستم در حالی که به سمت ماشین می رفتم خدا رو صدا کنم و گله هام رو به خدا بگم .</p><p></p><p></p><p></p><p>_ خدا ، انگاری من رو نمی بینی . انگاری تموم امتحانات سخت و دشوارت رو برای من بدبخت کنار گذاشتی ؟ دیگه دارم می برم خسته شدم .</p><p></p><p></p><p></p><p>همین طور که این حرف ها رو می زدم به سمت ماشین رفتم و داخلش نشستم . چهره پر از علامت سوال نهال جلوی صورتم قرار گرفت. همون طوری که روبروم بود ب×و×س×ه آرومی به گونه نهال زدم و سعی کردم خودم رو آروم نشون بدم .</p><p></p><p></p><p></p><p>_ نهالم ، می دونم سوالات زیادی توی ذهنته عزیزدلم ؛ ولی فقط می دونم فعلا جوابی براشون ندارم !</p><p></p><p></p><p></p><p>نهال به جای آروم شدن بیش تر صورتش رنگ ابهام و سوال گرفت و لب هاش رو باز کرد تا حرفی بزنه که زودتر جواب دادم .</p><p></p><p></p><p></p><p>_ خودمم هیچی نمی دونم و فقط می دونم یه چیزی هست که نمی خوان من بدونم . الآنم باید بریم تهران ، این جا موندن به در هیچ حالتی به صلاحمون نیست !</p><p></p><p></p><p></p><p>_ امیر ، داری منو می ترسونی؟!</p><p></p><p></p><p></p><p>خودم کلافه بودم و نمی دونستم چیکار کنم ، سعی داشتم نهال رو هم آروم نگه دارم ولی انگار نمی شد . تموم اتفاقاتی که پشت تلفن افتاد رو بهش گفتم و با هر جمله ام رنگ صورت نهال از سفید به صورتی و سرخ تغییر پیدا می کرد . یکمی مکث کردم تا حرفی به نهال بزنم خودش حرفم رو با انگشتی که روی لبم گذاشت قطع کرد .</p><p></p><p>_ هیس ، هیچی نگو امیر علی !</p><p></p><p></p><p></p><p>نهال هیچ وقت اسمم رو کامل نمی گفت و همیشه امیر صدام می زد فقط وقت های که عصبی یا ناراحت بود امیر علی صدام می زد که الان نمی دونم کدومش بود .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 78140, member: 1221"] پارت بیستم نمی دونم چرا حس می کردم ، پیچیدگی های زندگی داره بیش از حد خودش رو بهم نشون میده و جادوگر شیطانی من رو توی گوی شیشه ای جلوش نگاه می کنه و هر وقت حوصله اش سرمیره دردسر و مکافاتی رو جلوی راه من قرار میده . نفسم رو با پوف بلندی از سر کلافگی بیرون دادم . نمی دونستم چی کار کنم و فقط تونستم در حالی که به سمت ماشین می رفتم خدا رو صدا کنم و گله هام رو به خدا بگم . _ خدا ، انگاری من رو نمی بینی . انگاری تموم امتحانات سخت و دشوارت رو برای من بدبخت کنار گذاشتی ؟ دیگه دارم می برم خسته شدم . همین طور که این حرف ها رو می زدم به سمت ماشین رفتم و داخلش نشستم . چهره پر از علامت سوال نهال جلوی صورتم قرار گرفت. همون طوری که روبروم بود ب×و×س×ه آرومی به گونه نهال زدم و سعی کردم خودم رو آروم نشون بدم . _ نهالم ، می دونم سوالات زیادی توی ذهنته عزیزدلم ؛ ولی فقط می دونم فعلا جوابی براشون ندارم ! نهال به جای آروم شدن بیش تر صورتش رنگ ابهام و سوال گرفت و لب هاش رو باز کرد تا حرفی بزنه که زودتر جواب دادم . _ خودمم هیچی نمی دونم و فقط می دونم یه چیزی هست که نمی خوان من بدونم . الآنم باید بریم تهران ، این جا موندن به در هیچ حالتی به صلاحمون نیست ! _ امیر ، داری منو می ترسونی؟! خودم کلافه بودم و نمی دونستم چیکار کنم ، سعی داشتم نهال رو هم آروم نگه دارم ولی انگار نمی شد . تموم اتفاقاتی که پشت تلفن افتاد رو بهش گفتم و با هر جمله ام رنگ صورت نهال از سفید به صورتی و سرخ تغییر پیدا می کرد . یکمی مکث کردم تا حرفی به نهال بزنم خودش حرفم رو با انگشتی که روی لبم گذاشت قطع کرد . _ هیس ، هیچی نگو امیر علی ! نهال هیچ وقت اسمم رو کامل نمی گفت و همیشه امیر صدام می زد فقط وقت های که عصبی یا ناراحت بود امیر علی صدام می زد که الان نمی دونم کدومش بود . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین