انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 76729" data-attributes="member: 1221"><p>پارت شانزدهم </p><p>از حرف پیرزن تعجب کردم ، یعنی چی که عمه فلک به این زن بدهی چه بدهکاری داره ؟ </p><p>بدون هیچی حرفی به سمت پیرزن که حالا کمی از من فاصله گرفته بود. دویدم، انگاری با دویست کیلومتر سرعت داشت می رفت که هرچی می دویدم بهش نمی رسیدم. بالاخره بعد از کمی تکاپو و دویدن انتهای کوچه ای کلی بهش رسیدم .</p><p>_ مادرجان میشه صبر کنی ؟</p><p>پیرزن دقیقاً وسط کوچه خاکی که دو طرفش رو دیوار های کاهگلی که از دو طرفشون برگ و شاخه های درخت های توت مثل عابدی در برابر خدا سرخمیده روی درخت گلی قرار داشتند ، سرجای خودش میخکوب شد و به سمتم برگشت . به پیرزن رسیدم و دستم رو روی دو زانو گذاشتم و به تندی شروع به نفس نفس زدن کردم ، یکمی که نفسم سرجاش اومد ، ایستادم و به پیرزن نگاه کردم . پیرزن در سکوت کامل باهمون حالتی که نزدیک عمارت دیده بودمش جلوی من قرار داشت . </p><p>_ مادر جان ، چه بدهکاری به اون خانوم دارید ، اون خانوم عمه من هستند ، میشه بگید بدهکاری شما چیه ؟</p><p>صورت چروکیده پیرزن به لبخندبازشد و نگاهی بهم انداخت </p><p>_ پسرم ، بدهی من به اون زن رو خداوند باید صاف کنه ، انشالله توی روز قیامت تسویه خواهدشد !</p><p>لحظه به لحظه بیش تر متعجب می شدم و حرف های پیرزن برام توی هاله ای از ابهام و نفهمیدن فرو می رفت .ترجیح دادم با پرسیدن سوال رفع ابهام کنم .</p><p>_ مادر جان ، میشه بیش تر توضیح بدهید ؟</p><p>_ نه پسرم ، امیدوارم هیچ وقت هم نفهمی ! من هم باید برم اذان صبح نزدیکه ، پسرم هیچ وقت از یاد خدا غافل نشو همیشه خدا پشت و پناه توعه . به اون دختری که همراهته شاید برسی ، شاید نرسی !</p><p>پیرزن بعد از گفتن این جملات آروم آروم از جای که ایستاده بودیم فاصله گرفت و توی تاریکی شب گم شد . بعد از چند دقیقه نور شدیدی از پشت سرم بهم خورد .</p><p>_ امیر ، امیر علی </p><p>صدای نهال بود که از پشت سرم به گوش می رسید ، یک لحظه به پشت سرم برگشتم و نگاه کردم . همه اون منظره ها از بین رفته بودن و من توی یه جای متروک و دقیقاً وسط یه کوچه خاکی ایستاده بودم که دو طرفش رو خونه های متروکه و تاریک گرفته بودن و از ترس نزدیک به خراب کردن خودم بودم . بدون فوت وقت سوار ماشین شدم و تنها چیزی که گفتم این بود :</p><p>_ نهال بدون هیچ حرفی فقط به سمت شهر برون خودم رو باید به یه جا برسونم و به خونه زنگ بزنم .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 76729, member: 1221"] پارت شانزدهم از حرف پیرزن تعجب کردم ، یعنی چی که عمه فلک به این زن بدهی چه بدهکاری داره ؟ بدون هیچی حرفی به سمت پیرزن که حالا کمی از من فاصله گرفته بود. دویدم، انگاری با دویست کیلومتر سرعت داشت می رفت که هرچی می دویدم بهش نمی رسیدم. بالاخره بعد از کمی تکاپو و دویدن انتهای کوچه ای کلی بهش رسیدم . _ مادرجان میشه صبر کنی ؟ پیرزن دقیقاً وسط کوچه خاکی که دو طرفش رو دیوار های کاهگلی که از دو طرفشون برگ و شاخه های درخت های توت مثل عابدی در برابر خدا سرخمیده روی درخت گلی قرار داشتند ، سرجای خودش میخکوب شد و به سمتم برگشت . به پیرزن رسیدم و دستم رو روی دو زانو گذاشتم و به تندی شروع به نفس نفس زدن کردم ، یکمی که نفسم سرجاش اومد ، ایستادم و به پیرزن نگاه کردم . پیرزن در سکوت کامل باهمون حالتی که نزدیک عمارت دیده بودمش جلوی من قرار داشت . _ مادر جان ، چه بدهکاری به اون خانوم دارید ، اون خانوم عمه من هستند ، میشه بگید بدهکاری شما چیه ؟ صورت چروکیده پیرزن به لبخندبازشد و نگاهی بهم انداخت _ پسرم ، بدهی من به اون زن رو خداوند باید صاف کنه ، انشالله توی روز قیامت تسویه خواهدشد ! لحظه به لحظه بیش تر متعجب می شدم و حرف های پیرزن برام توی هاله ای از ابهام و نفهمیدن فرو می رفت .ترجیح دادم با پرسیدن سوال رفع ابهام کنم . _ مادر جان ، میشه بیش تر توضیح بدهید ؟ _ نه پسرم ، امیدوارم هیچ وقت هم نفهمی ! من هم باید برم اذان صبح نزدیکه ، پسرم هیچ وقت از یاد خدا غافل نشو همیشه خدا پشت و پناه توعه . به اون دختری که همراهته شاید برسی ، شاید نرسی ! پیرزن بعد از گفتن این جملات آروم آروم از جای که ایستاده بودیم فاصله گرفت و توی تاریکی شب گم شد . بعد از چند دقیقه نور شدیدی از پشت سرم بهم خورد . _ امیر ، امیر علی صدای نهال بود که از پشت سرم به گوش می رسید ، یک لحظه به پشت سرم برگشتم و نگاه کردم . همه اون منظره ها از بین رفته بودن و من توی یه جای متروک و دقیقاً وسط یه کوچه خاکی ایستاده بودم که دو طرفش رو خونه های متروکه و تاریک گرفته بودن و از ترس نزدیک به خراب کردن خودم بودم . بدون فوت وقت سوار ماشین شدم و تنها چیزی که گفتم این بود : _ نهال بدون هیچ حرفی فقط به سمت شهر برون خودم رو باید به یه جا برسونم و به خونه زنگ بزنم . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین