انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 75545" data-attributes="member: 1221"><p>پارت دوازدهم</p><p></p><p></p><p></p><p>هر جوری که خواستم بابا رو راضی کنم که خودمون توی شمال یه ویلا اجاره می کنیم و عمارت نمیریم قبول نکرد و به زور کلید عمارت رو توی جیبم گذاشت .</p><p></p><p>موقع خداحافظی دلشوره عجیبی توی سینه ام افتاده بود ، گربه وحشی دلشوره به دلم چنگ می نداخت سعی در بیرون کشیدن قلبم از سینه داشت و من سعی داشتم مهارش کنم ولی ناکام بودم .</p><p></p><p></p><p></p><p>نمی دونم بابا چجوری دلشوره ام رو تشخیص داد که بهم نزدیک شد و سرم رو بوسید .چهره اش از گذر زمان چروک افتاده بود و به آفتاب سوختگی میزد ، شاید به نظر خیلی ها خشن بود ولی برای من مهربون و نماد یه پشتیبان و نماد ی کوه بود. موهای جوگندمی رو به سفیدش نشان از گذر بی رحم زمان داشت و چشم های سبز پدربرایم روحیه بخش بود .</p><p></p><p>دستش رو روی شونه ام گذاشت و به صورتم چشم دوخت :</p><p></p><p></p><p></p><p>_ پسرم ، امیرجان میدونم نمی خوای توی عمارت سربار باشی ولی اون عمارت مال توهم هست . وقتی خودت عمارت به اون در اندشتی داری ویلای مردم صلاح نیست بری</p><p></p><p></p><p></p><p>حرف بابا کمی از حس دلشوره ام کم کرد ، یاد نگرفته بودم روی حرف پدر حرف بزنم درسته مهربون اما یکمی هم مستبد بود و توی کل خانواده حرف روی حرفش نبود . پس من هم حرفی نزدم و سعی در اطاعت از حرفش کردم .</p><p></p><p></p><p></p><p>_ چشم پدر ، ویلای دیگه نمیریم و توی همون عمارت می مونیم.</p><p></p><p></p><p></p><p>پدر سری تکون داد که نشان از خوشحالی برای تایید حرفش داشت . در میان آرزوی خوشبختی همه چمدون به دست از خونه بیرون زدیم . نهال چمدون سبکی رو دست گرفته بود ، ولی لرزش دستش رو حس کردم</p><p></p><p></p><p></p><p>_ نهال ،عمرم چیزی شده ؟</p><p></p><p></p><p></p><p>نهال لرزش صداش به وضوح مشخص بود ولی سعی در پنهون کردنش داشت .</p><p></p><p></p><p></p><p>_ نه امیرم چیزی نشده</p><p></p><p></p><p></p><p>مشخص بود که داره دروغ میگه و میخواد پنهون کاری کنه ولی نهال اصلاً بازیگر خوبی حداقل واسه من نبود . هیچی بهش نگفتم و صندوق ماشین رو باز کردم و چمدون خودم و نهال رو پشتش گذاشتم . نهال صندلی جلوی ماشین سوار شد و منم در میان بدرقه خانواده خودم و نهال و آبی که پشت پام ریختن سوار شدم .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 75545, member: 1221"] پارت دوازدهم هر جوری که خواستم بابا رو راضی کنم که خودمون توی شمال یه ویلا اجاره می کنیم و عمارت نمیریم قبول نکرد و به زور کلید عمارت رو توی جیبم گذاشت . موقع خداحافظی دلشوره عجیبی توی سینه ام افتاده بود ، گربه وحشی دلشوره به دلم چنگ می نداخت سعی در بیرون کشیدن قلبم از سینه داشت و من سعی داشتم مهارش کنم ولی ناکام بودم . نمی دونم بابا چجوری دلشوره ام رو تشخیص داد که بهم نزدیک شد و سرم رو بوسید .چهره اش از گذر زمان چروک افتاده بود و به آفتاب سوختگی میزد ، شاید به نظر خیلی ها خشن بود ولی برای من مهربون و نماد یه پشتیبان و نماد ی کوه بود. موهای جوگندمی رو به سفیدش نشان از گذر بی رحم زمان داشت و چشم های سبز پدربرایم روحیه بخش بود . دستش رو روی شونه ام گذاشت و به صورتم چشم دوخت : _ پسرم ، امیرجان میدونم نمی خوای توی عمارت سربار باشی ولی اون عمارت مال توهم هست . وقتی خودت عمارت به اون در اندشتی داری ویلای مردم صلاح نیست بری حرف بابا کمی از حس دلشوره ام کم کرد ، یاد نگرفته بودم روی حرف پدر حرف بزنم درسته مهربون اما یکمی هم مستبد بود و توی کل خانواده حرف روی حرفش نبود . پس من هم حرفی نزدم و سعی در اطاعت از حرفش کردم . _ چشم پدر ، ویلای دیگه نمیریم و توی همون عمارت می مونیم. پدر سری تکون داد که نشان از خوشحالی برای تایید حرفش داشت . در میان آرزوی خوشبختی همه چمدون به دست از خونه بیرون زدیم . نهال چمدون سبکی رو دست گرفته بود ، ولی لرزش دستش رو حس کردم _ نهال ،عمرم چیزی شده ؟ نهال لرزش صداش به وضوح مشخص بود ولی سعی در پنهون کردنش داشت . _ نه امیرم چیزی نشده مشخص بود که داره دروغ میگه و میخواد پنهون کاری کنه ولی نهال اصلاً بازیگر خوبی حداقل واسه من نبود . هیچی بهش نگفتم و صندوق ماشین رو باز کردم و چمدون خودم و نهال رو پشتش گذاشتم . نهال صندلی جلوی ماشین سوار شد و منم در میان بدرقه خانواده خودم و نهال و آبی که پشت پام ریختن سوار شدم . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین