انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 75064" data-attributes="member: 1221"><p>پارت دهم</p><p></p><p></p><p></p><p>بعدش رو نفهمیدم فقط وقتی بیدار شدم توی اتاقم بودم و تب شدیدی داشتم .</p><p></p><p>دکتر سر آرومی تکون داد و نفس محکمی کشید . لب هاش تکون می خورد ولی آوا و صدای نداشت . لیوان آبی از پارچ روی میز برای خودش ریخت و آروم آروم لب تر کرد انگاری تازه به هوش اومده بود .</p><p></p><p>_ امیر نمی دونم چی بگم ،شاید به افسانه شبیه باشه ، شایدم یه واقعیت ؟!</p><p></p><p>دکتر هم انگار حرفم رو باور نکرده بود . طبیعی بود پدر و مادرم این همه سال باور نکردن دکتر که جای خود داره و یک هفته نیست منو می شناسه ، آهی از سر تاسف کشیدم و اومدم حرف توی دلم رو به دکتر بگم که حرفم رو قطع کرد.</p><p></p><p>_ ببین امیر علی اگر یه سری چیز ها رو ندیده و نشنیده بودم . باور نمی کردم ولی دلم می خواد بقیه این ماجرا یا به قول خودت واقعیت محض و کابوس وارت رو بشنوم!</p><p></p><p>انگاری دکتر هم دچار یه حس کنجکاوی شده و فقط به همین خاطر داره اینو می گه پس بزار به کنجکاویش پاسخ بدم ،شاید این بین خودمم راحت شدم و آرامش پیدا کردم .</p><p>یکمی توی ذهنم چرخیدم تا یادم بیاد از کجا حرف زدن هام رو تموم کردم .</p><p>چشم هام رو باز کردم و خودم رو توی اتاقم دیدم و مادرم که با ی دستمال شبیه حوله کنارم نشسته بود و حس کردم حوله روی سرم رو عوض کنه . تمام بدنم توی تب داشت می سوخت و ع×ر×ق از سر و صورتم به پایین می ریخت و انگاری بدنم توی یه دیگ آب جوش بود .</p><p>یه جوری می خواستم بهش بفهمونم که به هوشم ولی نمی دونستم چجوری بگم ، چشمام باز نمی شد انگار دو تا ذغال داغ به جای چشم توی کاسه سرم بود . لب هام به سختی از هم جدا شد و یک کلمه رو لب زدم </p><p></p><p>_ آب </p><p></p><p>می تونستم حس کنم که مامان به هیجان اومد از این که به هوش اومده بودم ؛ ولی قدرت دیدن نداشتم . دوباره کلمه آب رو لب زدم .</p><p></p><p>_ آ....ب</p><p></p><p>مامان با همون حالت هیجان زده جوابمو داد </p><p></p><p>_ باشه پسرم ، باشه الان برات آب میارم </p><p></p><p>مامان بلند شد رفت و بعد از چند لحظه سرم رو به بالا اومد و یه لیوان آب نزدیک لبم اومد و یه کمی آب در حد شاید چند قطره خوردم و سرم رو به کنار بردم و مامان لیوان رو کنار برد . </p><p></p><p>چند روزی توی تب می سوختم تا کم کم حالم بهتر شد و به مرور زمان این قضایا برام کم رنگ و کم رنگ شد و تقریبا محو شد</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 75064, member: 1221"] پارت دهم بعدش رو نفهمیدم فقط وقتی بیدار شدم توی اتاقم بودم و تب شدیدی داشتم . دکتر سر آرومی تکون داد و نفس محکمی کشید . لب هاش تکون می خورد ولی آوا و صدای نداشت . لیوان آبی از پارچ روی میز برای خودش ریخت و آروم آروم لب تر کرد انگاری تازه به هوش اومده بود . _ امیر نمی دونم چی بگم ،شاید به افسانه شبیه باشه ، شایدم یه واقعیت ؟! دکتر هم انگار حرفم رو باور نکرده بود . طبیعی بود پدر و مادرم این همه سال باور نکردن دکتر که جای خود داره و یک هفته نیست منو می شناسه ، آهی از سر تاسف کشیدم و اومدم حرف توی دلم رو به دکتر بگم که حرفم رو قطع کرد. _ ببین امیر علی اگر یه سری چیز ها رو ندیده و نشنیده بودم . باور نمی کردم ولی دلم می خواد بقیه این ماجرا یا به قول خودت واقعیت محض و کابوس وارت رو بشنوم! انگاری دکتر هم دچار یه حس کنجکاوی شده و فقط به همین خاطر داره اینو می گه پس بزار به کنجکاویش پاسخ بدم ،شاید این بین خودمم راحت شدم و آرامش پیدا کردم . یکمی توی ذهنم چرخیدم تا یادم بیاد از کجا حرف زدن هام رو تموم کردم . چشم هام رو باز کردم و خودم رو توی اتاقم دیدم و مادرم که با ی دستمال شبیه حوله کنارم نشسته بود و حس کردم حوله روی سرم رو عوض کنه . تمام بدنم توی تب داشت می سوخت و ع×ر×ق از سر و صورتم به پایین می ریخت و انگاری بدنم توی یه دیگ آب جوش بود . یه جوری می خواستم بهش بفهمونم که به هوشم ولی نمی دونستم چجوری بگم ، چشمام باز نمی شد انگار دو تا ذغال داغ به جای چشم توی کاسه سرم بود . لب هام به سختی از هم جدا شد و یک کلمه رو لب زدم _ آب می تونستم حس کنم که مامان به هیجان اومد از این که به هوش اومده بودم ؛ ولی قدرت دیدن نداشتم . دوباره کلمه آب رو لب زدم . _ آ....ب مامان با همون حالت هیجان زده جوابمو داد _ باشه پسرم ، باشه الان برات آب میارم مامان بلند شد رفت و بعد از چند لحظه سرم رو به بالا اومد و یه لیوان آب نزدیک لبم اومد و یه کمی آب در حد شاید چند قطره خوردم و سرم رو به کنار بردم و مامان لیوان رو کنار برد . چند روزی توی تب می سوختم تا کم کم حالم بهتر شد و به مرور زمان این قضایا برام کم رنگ و کم رنگ شد و تقریبا محو شد [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین