انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 74954" data-attributes="member: 1221"><p>پارت هشتم</p><p></p><p></p><p></p><p>جنون باز کردن اون در که ای کاش دوباره یادم نمی اومد . </p><p></p><p></p><p></p><p>برای بازکردنش عجله داشتم و یه چیزی من رو تشویق به باز کردن اون در می کرد ؛ولی نمیدونستم چجوری میشه کلید انبار رو پیدا کرد ، فقط از پدر و مادرم توی حرف هاشون شنیده بودم پدر م چیز های مهمش رو توی گنجه نگه داری می کرد و یه بار که مثلاً خودم رو به خواب زده بودم شنیدم که پدرم به مادرم می گفت یک دسته کلید بزرگ توی گنجه هست ، گنجه وسایل پدرم توی اتاقش بود . توی این ساعت روز خونه نبود . خیلی آروم به سمت اتاقش رفتم و از بخت خوب یا بدم پدرم در گنجه رو باز گذاشته بود و زیاد تلاشی برای پیدا کردن کلید نکردم . </p><p></p><p></p><p></p><p>کلید ها رو کش رفتم ، با ترس زیاد و پاورچین پاورچین به سمت در حیاط پشتی رفتم ، آلفا هم بازی گوشانه دور پاهام می پیچید و همراهم میومد.</p><p></p><p></p><p></p><p></p><p></p><p></p><p></p><p>همه کلید ها رو روی در امتحان می کردم ، تا یکی از کلیدا روی در جواب داد و در باز شد ، اما به سختی کلید توی قفل می چرخید انگاری سالها بود که باز نشده بود ، در با صدای قیژ قیژ بلندی باز شد ، فرار کردم وسط حیاط ایستادم آلفا هم از دم در فرار کرد و اومد کنار من ایستاد.</p><p></p><p></p><p></p><p>بومرنگ آلفا رو پرتاب کردم رفت آورد و دفع دوم پرتاب کردم سمت در و از در رد شد رفت داخل ،الفا رفت سمت در و سریع برگشت ،این عجیب بود، آلفا نه پارسی کرد و نه ایستاد</p><p></p><p></p><p></p><p>بدنم از ترس درحال لرزیدن بود ، باد سردیم میومد ،که به بدنم میخورد و ترسم رو دامن میزد ، آروم آروم به سمت انباری رفتم و داخلش رو نگاه کردم ، نور کمی که از شیشه های کناری انبار داخل می اومد انبار رو روشن کرده بود، داخل رو نگاه کردم چیزی بجز یه سری وسایل و خرت پرت بدرد نخور چیزی توش نبود ، هیچی نبود ، از طرفی ترس باعث شده بود دستام هنوز بلرزه و از طرفی هم تعجب منو گرفته بود ، انگار یه چیزی رو گم کردم ، یه چیز خیلی خیلی ارزشمند</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 74954, member: 1221"] پارت هشتم جنون باز کردن اون در که ای کاش دوباره یادم نمی اومد . برای بازکردنش عجله داشتم و یه چیزی من رو تشویق به باز کردن اون در می کرد ؛ولی نمیدونستم چجوری میشه کلید انبار رو پیدا کرد ، فقط از پدر و مادرم توی حرف هاشون شنیده بودم پدر م چیز های مهمش رو توی گنجه نگه داری می کرد و یه بار که مثلاً خودم رو به خواب زده بودم شنیدم که پدرم به مادرم می گفت یک دسته کلید بزرگ توی گنجه هست ، گنجه وسایل پدرم توی اتاقش بود . توی این ساعت روز خونه نبود . خیلی آروم به سمت اتاقش رفتم و از بخت خوب یا بدم پدرم در گنجه رو باز گذاشته بود و زیاد تلاشی برای پیدا کردن کلید نکردم . کلید ها رو کش رفتم ، با ترس زیاد و پاورچین پاورچین به سمت در حیاط پشتی رفتم ، آلفا هم بازی گوشانه دور پاهام می پیچید و همراهم میومد. همه کلید ها رو روی در امتحان می کردم ، تا یکی از کلیدا روی در جواب داد و در باز شد ، اما به سختی کلید توی قفل می چرخید انگاری سالها بود که باز نشده بود ، در با صدای قیژ قیژ بلندی باز شد ، فرار کردم وسط حیاط ایستادم آلفا هم از دم در فرار کرد و اومد کنار من ایستاد. بومرنگ آلفا رو پرتاب کردم رفت آورد و دفع دوم پرتاب کردم سمت در و از در رد شد رفت داخل ،الفا رفت سمت در و سریع برگشت ،این عجیب بود، آلفا نه پارسی کرد و نه ایستاد بدنم از ترس درحال لرزیدن بود ، باد سردیم میومد ،که به بدنم میخورد و ترسم رو دامن میزد ، آروم آروم به سمت انباری رفتم و داخلش رو نگاه کردم ، نور کمی که از شیشه های کناری انبار داخل می اومد انبار رو روشن کرده بود، داخل رو نگاه کردم چیزی بجز یه سری وسایل و خرت پرت بدرد نخور چیزی توش نبود ، هیچی نبود ، از طرفی ترس باعث شده بود دستام هنوز بلرزه و از طرفی هم تعجب منو گرفته بود ، انگار یه چیزی رو گم کردم ، یه چیز خیلی خیلی ارزشمند [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین