انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 74719" data-attributes="member: 1221"><p>پارت ششم</p><p></p><p></p><p>با حرفش خودم هم ترسیدم و به دور و برم نگاهی انداختم ، بغل درب ورودی اتاق دکتر آینه کوچیکی نصب شده بود به سمتش رفتم و از دیدن چهره خودم گرخیدم . پوستم رنگ پریده و تقریباً آبی رنگ شده بود با چشمانی زرد رنگ و مردمکی قرمز رنگ ! این ممکن نبود چهره من باشه . چشمام رو بستم . اصلاً دلم نمی خواست چشمام رو باز کنم و دوباره چهره ام رو اون شکلی ببینم . بعد چند دقیقه با صدای منشی که لرز صداش به وضوح حس میشد صدام کرد</p><p></p><p>_ آقای سهرابی چیزی شده ؟؟</p><p></p><p>چشمام رو به سختی باز کردم و بهش نگاه کردم ، حس کردم چهره اش به حالت عادی برگشت</p><p></p><p>_ نه ،چیزی نشده</p><p></p><p>اومد کنارم ایستاد و به طور مسخره ای نگاهم کرد. بدون هیچ شرمی به چهره اش چشم دوختم ، انگشتش رو به سمتم گرفت</p><p></p><p>_ آقای سهرابی ، چهره تون دیگه اون شکلی نیست !</p><p></p><p>سرم رو برگردوندم به سمت آینه و چهره خودم رو دیدم ، نفسی آه گونه کشیدم و خانم منشی رفت سر جاش نشست و منم پشت در اتاق منتظر بودم برعکس همیشه مطب خلوت خلوت بود . گوشه مطب دستگاه آب سرد کنی گذاشته بودن که به سمتش رفتم و یه لیوان آب خوردم . یکمی حالم بهتر شد و آروم تر شدم بازم به سمت در اتاق رفتم با دو انگشت به درب اتاق دکتر زدم ، با صدای بفرمایید دکتر ، یه دست به لباسم کشیدم و رفتم داخل</p><p></p><p>دکتر سرش پایین بود</p><p></p><p>_ سلام آقای منوچهری</p><p> </p><p>دکتر سرش رو از روی برگه های جلوش برداشت و نگاهم کرد</p><p></p><p></p><p>_ به به آقا امیر ، خوبی</p><p></p><p>با چهره ای که اصلاً سعی نمی کردم ناراحتی و غمش رو پنهون نکنم جوابش رو دادم</p><p></p><p>_ نه ، دکتر ، اصلا خوب نیستم</p><p></p><p>دکتر آه کوتاهی کشید</p><p></p><p>_ خب بفرمایید ،بشینید</p><p></p><p>روی صندلی های کنار دکتر نشستم . از دو روز قبل تا حالا یه صندلی کنار دستش اضافه کرده بود .</p><p></p><p>_ خب ، آقا امیر ، رسیدیم جایی که پدر و مادر اهمیت ندادن ، می خواید از اون جا حرف بزنیم یا جای دیگه</p><p></p><p>قبل از اینکه جواب دکتر رو بدم تلفنش زنگ خورد و اون رو جواب داد ، منشی دکتر بود و با هر کلمه ای که با تلفن می زد رنگ چهره اش شبیه آفتاب پرست رنگ و وارنگ می شد و بعد چند دقیقه تلفن رو قطع کرد و آب دهنش رو قورت داد</p><p></p><p>_ خب امیر جان از همون جا حرف بزنیم ؟</p><p></p><p> _ بله دکتر از همون جا ادامه بدیم</p><p></p><p>_خب ، مایلی ادامشو بگی</p><p></p><p>_ آره حتما</p><p></p><p>_ از اون حادثه شوم و ترسناک و سر تا سر ترس دو شب گذشته بود و خبری نبود،فکر می کردم از همه چیز راحت شدم ، تا شب سوم که آغاز دوباره کابوس هایم بود</p><p></p><p>_ یعنی توی اون دو شب کابوس نمی دیدی ؟؟؟</p><p></p><p></p><p>چشمام رو بستم ،انگار دلم نمی خواست تو روشنایی روز اونا رو حس کنم</p><p></p><p>_ نه ، تازه طوفان از شب سوم شروع شد ، شاممون رو خورده بودیم و یکمی با داداشم اتاری بازی کردم ، خیلی خوش حال و پر انرژی و سر کیف بودم ، ولی انگاری کوه کنده بودم ، انگار یه قالب بتونی روی کمرم افتاده بود ، همونجا تو پذیرایی خوابم برد ، تو خواب دیدم که همون در باز شد و اون موجود با دوتا چشم سفید اومد بیرون و چشم تو چشم من شد ، بدنش پر از مو بود با سری بزرگ و گوش های که از پهنای صورتش شروع شده بود و چشماش انگاری دوتا کاسه بود که لامپ پر نور توش روشن کرده بودن ، دندوناش خیلی نا منظم بود ، طوری که اگه میخواست بره پیش دندون پزشک ارتودنسی یه صد هزار جلسه ای لازم داشت همین طور سمتم اومد ، خیلی ازش ترسیدم ، خودم رو خیس کرده بودم ، بازم همونارو برا مامانم تعریف کردم</p><p></p><p>یه مکثی کردم و دوباره ماجرا رو از پی گرفتم</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 74719, member: 1221"] پارت ششم با حرفش خودم هم ترسیدم و به دور و برم نگاهی انداختم ، بغل درب ورودی اتاق دکتر آینه کوچیکی نصب شده بود به سمتش رفتم و از دیدن چهره خودم گرخیدم . پوستم رنگ پریده و تقریباً آبی رنگ شده بود با چشمانی زرد رنگ و مردمکی قرمز رنگ ! این ممکن نبود چهره من باشه . چشمام رو بستم . اصلاً دلم نمی خواست چشمام رو باز کنم و دوباره چهره ام رو اون شکلی ببینم . بعد چند دقیقه با صدای منشی که لرز صداش به وضوح حس میشد صدام کرد _ آقای سهرابی چیزی شده ؟؟ چشمام رو به سختی باز کردم و بهش نگاه کردم ، حس کردم چهره اش به حالت عادی برگشت _ نه ،چیزی نشده اومد کنارم ایستاد و به طور مسخره ای نگاهم کرد. بدون هیچ شرمی به چهره اش چشم دوختم ، انگشتش رو به سمتم گرفت _ آقای سهرابی ، چهره تون دیگه اون شکلی نیست ! سرم رو برگردوندم به سمت آینه و چهره خودم رو دیدم ، نفسی آه گونه کشیدم و خانم منشی رفت سر جاش نشست و منم پشت در اتاق منتظر بودم برعکس همیشه مطب خلوت خلوت بود . گوشه مطب دستگاه آب سرد کنی گذاشته بودن که به سمتش رفتم و یه لیوان آب خوردم . یکمی حالم بهتر شد و آروم تر شدم بازم به سمت در اتاق رفتم با دو انگشت به درب اتاق دکتر زدم ، با صدای بفرمایید دکتر ، یه دست به لباسم کشیدم و رفتم داخل دکتر سرش پایین بود _ سلام آقای منوچهری دکتر سرش رو از روی برگه های جلوش برداشت و نگاهم کرد _ به به آقا امیر ، خوبی با چهره ای که اصلاً سعی نمی کردم ناراحتی و غمش رو پنهون نکنم جوابش رو دادم _ نه ، دکتر ، اصلا خوب نیستم دکتر آه کوتاهی کشید _ خب بفرمایید ،بشینید روی صندلی های کنار دکتر نشستم . از دو روز قبل تا حالا یه صندلی کنار دستش اضافه کرده بود . _ خب ، آقا امیر ، رسیدیم جایی که پدر و مادر اهمیت ندادن ، می خواید از اون جا حرف بزنیم یا جای دیگه قبل از اینکه جواب دکتر رو بدم تلفنش زنگ خورد و اون رو جواب داد ، منشی دکتر بود و با هر کلمه ای که با تلفن می زد رنگ چهره اش شبیه آفتاب پرست رنگ و وارنگ می شد و بعد چند دقیقه تلفن رو قطع کرد و آب دهنش رو قورت داد _ خب امیر جان از همون جا حرف بزنیم ؟ _ بله دکتر از همون جا ادامه بدیم _خب ، مایلی ادامشو بگی _ آره حتما _ از اون حادثه شوم و ترسناک و سر تا سر ترس دو شب گذشته بود و خبری نبود،فکر می کردم از همه چیز راحت شدم ، تا شب سوم که آغاز دوباره کابوس هایم بود _ یعنی توی اون دو شب کابوس نمی دیدی ؟؟؟ چشمام رو بستم ،انگار دلم نمی خواست تو روشنایی روز اونا رو حس کنم _ نه ، تازه طوفان از شب سوم شروع شد ، شاممون رو خورده بودیم و یکمی با داداشم اتاری بازی کردم ، خیلی خوش حال و پر انرژی و سر کیف بودم ، ولی انگاری کوه کنده بودم ، انگار یه قالب بتونی روی کمرم افتاده بود ، همونجا تو پذیرایی خوابم برد ، تو خواب دیدم که همون در باز شد و اون موجود با دوتا چشم سفید اومد بیرون و چشم تو چشم من شد ، بدنش پر از مو بود با سری بزرگ و گوش های که از پهنای صورتش شروع شده بود و چشماش انگاری دوتا کاسه بود که لامپ پر نور توش روشن کرده بودن ، دندوناش خیلی نا منظم بود ، طوری که اگه میخواست بره پیش دندون پزشک ارتودنسی یه صد هزار جلسه ای لازم داشت همین طور سمتم اومد ، خیلی ازش ترسیدم ، خودم رو خیس کرده بودم ، بازم همونارو برا مامانم تعریف کردم یه مکثی کردم و دوباره ماجرا رو از پی گرفتم [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین