انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 74699" data-attributes="member: 1221"><p>پارت پنجم</p><p></p><p>دو روزی که ، بین وقت بعدی م با دکتر بود هم کابوس رهام نمی کرد و حتی بدتر هم شده بودن و دیگه خیلی علنی توی روزم حس می کردم ، دیگه ذله و خسته شده بودم ،هر دعانویس و ملای هم می رفتم ، فایده ای نداشت، شنیده بودم بعضیاشون کارشون خوبه ، ولی خوبش به پست ما نخورده بود ، دیگه ای چاره ای برام نمونده بود، فقط خدا و ائمه رو صدا میزدم که نجاتم بدن ، از خودکشی کردن هم میترسیدم ، چون گناه نابخشودنی بود برای همین دست به دامن دکتر شدم.</p><p></p><p>دیشب مثل تموم شب های این چند سال اصلاً خوب نخوابیدم . صبح شده بود و چشمم رو به سقف دوخته بود . وقت بیدار شدن بودن بدنم به کوفتگی وخستگی این سال ها عادت کرده بود پتو رو کنار زدم و بلند شدم ،توی تختم نشستم ، توی آینه سرویس بهداشتی خودم رو نگاه کردم، چشمام کاسه خون بود ، سرخ سرخ سرخ ، صورتم رو آب زدم و از سرویس زدم بیرون و لباسم رو پوشیدم و پیراهن یاسی یقه آخوندی و شلوار مشکی کتون ، حوصله صبحونه خوردن هم نداشتم ، کفشای ورنی مشکیم رو پوشیدم و پشت ماشینم نشستم و روندم به سمت مطب دکتر ، مطب دکتر توی یه ساختمان دو طبقه با نمایی ساده سفید بود که بین ساختمون های شیک دور و برش یه جورایی تو ذوق میزد ماشینم رو توی پارکینگ عمومی که توی همون خیابون بود پارک کردم و رفتم داخل ، منشی دکتر نشسته بود و داشت با تلفن صحبت می کرد ، یه لحظه به منشی دکتر نگاه کردم ، انگاری روح دیده بود ، از چشماش ترس بیرون زده بود</p><p></p><p>_ببخشید خانم من امروز با دکتر منوچهری قرار داشتم</p><p></p><p>با همون صورت گرخیده ، نگاهم کرد</p><p></p><p> _به نام کی نوبت داشتید ؟</p><p></p><p>_ سهرابی ، امیرعلی سهرابی</p><p></p><p>تبلتی که جلوش بود رو چند بار بالا پایین کرد</p><p></p><p>_ بله ، درسته آقای سهرابی الان هماهنگ می کنم</p><p></p><p>منشی تلفن رو برداشت ، هنوز صداش نم نمکی ترس توش هویدا بود</p><p></p><p>_ آقای دکتر ، آقای سهرابی تشریف آوردن</p><p></p><p>تلفن رو گذاشت و رو کرد بهم</p><p></p><p>_ بفرمایید دکتر منتظر شما هستند؟</p><p></p><p>از جلوی منشی رد شدم ولی برای لحظه ای مثل عقب گرد سربازها عقب گرد کردم سمتش و توی صورتش نگاه کردم</p><p></p><p>_ خانم منشی من مشکلی دارم که اینطوری نگاهم می کنید ؟</p><p></p><p>منشی ترس توی چهره اش هویدا بود ، دست هاش می لرزید اون ها رو به سمت دهنش برد و با صدای لرزونی لب زد</p><p></p><p></p><p>_ ب....بب...خشید آقای سهرابی ، چهره تون شبیه ومپایر شده !</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 74699, member: 1221"] پارت پنجم دو روزی که ، بین وقت بعدی م با دکتر بود هم کابوس رهام نمی کرد و حتی بدتر هم شده بودن و دیگه خیلی علنی توی روزم حس می کردم ، دیگه ذله و خسته شده بودم ،هر دعانویس و ملای هم می رفتم ، فایده ای نداشت، شنیده بودم بعضیاشون کارشون خوبه ، ولی خوبش به پست ما نخورده بود ، دیگه ای چاره ای برام نمونده بود، فقط خدا و ائمه رو صدا میزدم که نجاتم بدن ، از خودکشی کردن هم میترسیدم ، چون گناه نابخشودنی بود برای همین دست به دامن دکتر شدم. دیشب مثل تموم شب های این چند سال اصلاً خوب نخوابیدم . صبح شده بود و چشمم رو به سقف دوخته بود . وقت بیدار شدن بودن بدنم به کوفتگی وخستگی این سال ها عادت کرده بود پتو رو کنار زدم و بلند شدم ،توی تختم نشستم ، توی آینه سرویس بهداشتی خودم رو نگاه کردم، چشمام کاسه خون بود ، سرخ سرخ سرخ ، صورتم رو آب زدم و از سرویس زدم بیرون و لباسم رو پوشیدم و پیراهن یاسی یقه آخوندی و شلوار مشکی کتون ، حوصله صبحونه خوردن هم نداشتم ، کفشای ورنی مشکیم رو پوشیدم و پشت ماشینم نشستم و روندم به سمت مطب دکتر ، مطب دکتر توی یه ساختمان دو طبقه با نمایی ساده سفید بود که بین ساختمون های شیک دور و برش یه جورایی تو ذوق میزد ماشینم رو توی پارکینگ عمومی که توی همون خیابون بود پارک کردم و رفتم داخل ، منشی دکتر نشسته بود و داشت با تلفن صحبت می کرد ، یه لحظه به منشی دکتر نگاه کردم ، انگاری روح دیده بود ، از چشماش ترس بیرون زده بود _ببخشید خانم من امروز با دکتر منوچهری قرار داشتم با همون صورت گرخیده ، نگاهم کرد _به نام کی نوبت داشتید ؟ _ سهرابی ، امیرعلی سهرابی تبلتی که جلوش بود رو چند بار بالا پایین کرد _ بله ، درسته آقای سهرابی الان هماهنگ می کنم منشی تلفن رو برداشت ، هنوز صداش نم نمکی ترس توش هویدا بود _ آقای دکتر ، آقای سهرابی تشریف آوردن تلفن رو گذاشت و رو کرد بهم _ بفرمایید دکتر منتظر شما هستند؟ از جلوی منشی رد شدم ولی برای لحظه ای مثل عقب گرد سربازها عقب گرد کردم سمتش و توی صورتش نگاه کردم _ خانم منشی من مشکلی دارم که اینطوری نگاهم می کنید ؟ منشی ترس توی چهره اش هویدا بود ، دست هاش می لرزید اون ها رو به سمت دهنش برد و با صدای لرزونی لب زد _ ب....بب...خشید آقای سهرابی ، چهره تون شبیه ومپایر شده ! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین