انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 74359" data-attributes="member: 1221"><p>_ امیر ،امیر علی ؟؟</p><p></p><p>_ جانم مامان</p><p></p><p>_کجایی؟!</p><p></p><p>_ تو حیاط پشتی</p><p></p><p>_ باشه ، پسرم</p><p></p><p>بومرنگ رو دوباره برای آلفا پرت که خورد به در انبار ، آلفا سگ ژرمن شپردم بود ، که از بچگی همراهم بود و بدجوری باهاش اخت شده بودم</p><p></p><p>بومرنگ به در انباری خورد و افتاد رو زمین ، آلفا رفت اون سمت ، ولی یه دفعه انگار دستی کشیده باشن ، نزدیک در انبار متوقف شد و سرجاش میخکوب شد و به در زل زد .</p><p></p><p>_ آلفا ، آلفا</p><p></p><p>چند بار صداش زدم ، جوابم رو نداد ، نیم خیز شد و شروع کرد ،به پارس کردن ، بلند شدم و رفتم سمتش ، هر وقت از چیزی می ترسید این طوری میشد ،بازمصداش کردم</p><p></p><p>_ آلفا ، آلفا</p><p></p><p>بهم توجه نمی کرد و یه بند و پشت سر هم فقط پارس می کرد ، رسیدم پیشش ، با پا زدم به پهلوش از جاش تکون نخورد ، قلاده اش رو گرفتم و کشیدم ، ولی انگار با بتون چسبونده بودنش به کف زمین ، از جاش یک میلی مترم تکون نخورد ، به در اتاقک و انباری که اونجا بود ، نگاه کردم ، یه در آهنی به رنگ طوسی ، با شیشه های که کر و کثیف بودن و بالای در هم یه کتیبه بود که شاخه و برگ های درخت خر زهره ای که نزدیکش بود ، روش سایه انداخته بود و چیزی از کتیبه مشخص نبود ، البته مطمئنم اونم کثیف و غیر قابل خوندن بود ، ده یازده سالم بیشتر نبود و قدم نمی رسید که نگاه کنم ، به دور و برم نگاه کردم ، کنار انبار یه صندلی زهوار در رفته افتاده بود ، به سختی بلندش کردم و گذاشتمش و ازش رفتم بالا ، از چیزی که میدیدم وحشت کردم ، داد زدم و از صندلی افتادم پایین ، به سمت در فرار کردم ، حتی آلفا رو هم بر نداشتم ، خوردم به در و دیگه هیچی نفهمیدم . توی خواب حالت بی وزنی داشتم و چهره های ترسیده رو می دیدم ، چهره های که از چیزی یا قدرتی ترسیده بودند و بدون استثناء دست و پای همشون در غل و زنجیر بود !</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 74359, member: 1221"] _ امیر ،امیر علی ؟؟ _ جانم مامان _کجایی؟! _ تو حیاط پشتی _ باشه ، پسرم بومرنگ رو دوباره برای آلفا پرت که خورد به در انبار ، آلفا سگ ژرمن شپردم بود ، که از بچگی همراهم بود و بدجوری باهاش اخت شده بودم بومرنگ به در انباری خورد و افتاد رو زمین ، آلفا رفت اون سمت ، ولی یه دفعه انگار دستی کشیده باشن ، نزدیک در انبار متوقف شد و سرجاش میخکوب شد و به در زل زد . _ آلفا ، آلفا چند بار صداش زدم ، جوابم رو نداد ، نیم خیز شد و شروع کرد ،به پارس کردن ، بلند شدم و رفتم سمتش ، هر وقت از چیزی می ترسید این طوری میشد ،بازمصداش کردم _ آلفا ، آلفا بهم توجه نمی کرد و یه بند و پشت سر هم فقط پارس می کرد ، رسیدم پیشش ، با پا زدم به پهلوش از جاش تکون نخورد ، قلاده اش رو گرفتم و کشیدم ، ولی انگار با بتون چسبونده بودنش به کف زمین ، از جاش یک میلی مترم تکون نخورد ، به در اتاقک و انباری که اونجا بود ، نگاه کردم ، یه در آهنی به رنگ طوسی ، با شیشه های که کر و کثیف بودن و بالای در هم یه کتیبه بود که شاخه و برگ های درخت خر زهره ای که نزدیکش بود ، روش سایه انداخته بود و چیزی از کتیبه مشخص نبود ، البته مطمئنم اونم کثیف و غیر قابل خوندن بود ، ده یازده سالم بیشتر نبود و قدم نمی رسید که نگاه کنم ، به دور و برم نگاه کردم ، کنار انبار یه صندلی زهوار در رفته افتاده بود ، به سختی بلندش کردم و گذاشتمش و ازش رفتم بالا ، از چیزی که میدیدم وحشت کردم ، داد زدم و از صندلی افتادم پایین ، به سمت در فرار کردم ، حتی آلفا رو هم بر نداشتم ، خوردم به در و دیگه هیچی نفهمیدم . توی خواب حالت بی وزنی داشتم و چهره های ترسیده رو می دیدم ، چهره های که از چیزی یا قدرتی ترسیده بودند و بدون استثناء دست و پای همشون در غل و زنجیر بود ! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین