انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 74353" data-attributes="member: 1221"><p>پارت اول</p><p></p><p>باشنیدن اسمم از زبون منشی از صندلی خودم توی اتاق انتظار مطب دکتر بلند شدم و به سمت درب چرمی اتاق دکتر رفتم کف دست هام و پیشونیم بدجوری ع×ر×ق کرده بود. دستمال کاغذی رو از توی جیبم درآوردم و ع×ر×ق دست و پیشونیم رو باهاش پاک کردم و دستم رو روی دستگیره طلایی رنگ اتاق دکتر گذاشتم و به سمت پایین فشارش دادم . در با صدای خشکی باز شد و پابه اتاق دکتر گذاشتم .</p><p></p><p>_ سلام آقای دکتر</p><p></p><p>_ سلام آقا بفرمایید ، بشینید جانم</p><p></p><p>روی صندلی های شیک و چرم قهوه ای دکتر نشستم ، نمی خواستم دیگه این کابوس همراهم باشه ،میخواستم از شرش راحت بشم ، به اتاق دکتر نگاه کردم ، یه دیزاین ساده ، اما شیک داشت و چند تایی عکس پسر و دختر خوشگل به دیوار نصب شده بود ، دکتر پشت ی میز قهوه ای رنگ نشسته بود و یه صندلی گردون مشکی رنگ هم پشت میز بود ، که خود دکتر روش نشسته بود ، خود دکتر هم مو های پر پشتش رو به سمت عقب حالت داده بود و عینک ظریفی روی چشمش بود ، فضای اتاقش نیمه تاریک و نیمه روشن می زد انگار سعی کرده بود جلوه آرامش بخشی به اتاقش بده .</p><p></p><p>منشیش با دو تا چای اومد داخل ،چای ها رو گذاشت رو میز و رفت</p><p></p><p>دکتر از پشت میزش بلند شد و اومد نشست ، جلوی من</p><p></p><p>_خب ،خودت رو معرفی نمی کنی؟</p><p></p><p>_ امیر علی هستم ، امیر علی سهرابی</p><p></p><p>_ خب ، منم محمد امین منوچهری هستم</p><p></p><p>_ از آشناییتون خوش حالم آقای دکتر</p><p></p><p> _ بهتره از لفظ دکتر استفاده نکنیم ، بهم امین بگید ، زیاد از حالت رسمی خوشم نمیاد</p><p></p><p> _ چشم</p><p></p><p>_ میخای، در مورد مشکلت باهم ،صحبت کنیم؟!</p><p></p><p>_ مشکل نیست ، واقعیته ، واقعیتی که از کودکی تا الان یقه منو گرفته و رهام نمی کنه مثل یه زانوی خون خوار داره روحم رو میخوره و از بین می بره !</p><p></p><p>_میخای در موردش صحبت کنیم ؟!</p><p></p><p>آب دهنم رو قورت دادم وکمی اوضاع رو راست و ریس کردم حرف زدن در موردش واقعاً برام سخت بود و فشار زیادی بهم وارد می شد . مکثم یکمی طولانی شده بود که خود دکتر به کمکم اومد.</p><p></p><p>_ ببین امیر علی</p><p></p><p>از آنقدر صمیمی بودن با دکتر خوشم نمی اومد ، ولی چاره ای نداشتم</p><p></p><p>_ جانم دکتر</p><p></p><p>دکتر زبونی دور لبش کشید و لبش رو کمی تر کرد .</p><p></p><p>_ میدونم که سخته واست در این مورد حرف بزنی ؛ ولی اگر میخوای از این کابوس راحت بشی باید درموردش حرف بزنی .</p><p></p><p>دکتر ریموتی رو از روی میزش برداشت ، نور اتاق رو تا حد زیادی کم کرد.</p><p></p><p>_ برای راحت تر بودنت بهتره روی این تخت دراز بکشی</p><p></p><p>اشاره دکتر به تختی بود که در حدود دورترین بود . روی اون دراز کشیدم</p><p>یک گوی درخشان ، رو جلوی چشمام ظاهر شد ، که اشکال تو هم ، تو همی داشت ، چشمام رو خسته کرد و به حالتی خواب گونه رفتم و شروع به تعریف کردم</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 74353, member: 1221"] پارت اول باشنیدن اسمم از زبون منشی از صندلی خودم توی اتاق انتظار مطب دکتر بلند شدم و به سمت درب چرمی اتاق دکتر رفتم کف دست هام و پیشونیم بدجوری ع×ر×ق کرده بود. دستمال کاغذی رو از توی جیبم درآوردم و ع×ر×ق دست و پیشونیم رو باهاش پاک کردم و دستم رو روی دستگیره طلایی رنگ اتاق دکتر گذاشتم و به سمت پایین فشارش دادم . در با صدای خشکی باز شد و پابه اتاق دکتر گذاشتم . _ سلام آقای دکتر _ سلام آقا بفرمایید ، بشینید جانم روی صندلی های شیک و چرم قهوه ای دکتر نشستم ، نمی خواستم دیگه این کابوس همراهم باشه ،میخواستم از شرش راحت بشم ، به اتاق دکتر نگاه کردم ، یه دیزاین ساده ، اما شیک داشت و چند تایی عکس پسر و دختر خوشگل به دیوار نصب شده بود ، دکتر پشت ی میز قهوه ای رنگ نشسته بود و یه صندلی گردون مشکی رنگ هم پشت میز بود ، که خود دکتر روش نشسته بود ، خود دکتر هم مو های پر پشتش رو به سمت عقب حالت داده بود و عینک ظریفی روی چشمش بود ، فضای اتاقش نیمه تاریک و نیمه روشن می زد انگار سعی کرده بود جلوه آرامش بخشی به اتاقش بده . منشیش با دو تا چای اومد داخل ،چای ها رو گذاشت رو میز و رفت دکتر از پشت میزش بلند شد و اومد نشست ، جلوی من _خب ،خودت رو معرفی نمی کنی؟ _ امیر علی هستم ، امیر علی سهرابی _ خب ، منم محمد امین منوچهری هستم _ از آشناییتون خوش حالم آقای دکتر _ بهتره از لفظ دکتر استفاده نکنیم ، بهم امین بگید ، زیاد از حالت رسمی خوشم نمیاد _ چشم _ میخای، در مورد مشکلت باهم ،صحبت کنیم؟! _ مشکل نیست ، واقعیته ، واقعیتی که از کودکی تا الان یقه منو گرفته و رهام نمی کنه مثل یه زانوی خون خوار داره روحم رو میخوره و از بین می بره ! _میخای در موردش صحبت کنیم ؟! آب دهنم رو قورت دادم وکمی اوضاع رو راست و ریس کردم حرف زدن در موردش واقعاً برام سخت بود و فشار زیادی بهم وارد می شد . مکثم یکمی طولانی شده بود که خود دکتر به کمکم اومد. _ ببین امیر علی از آنقدر صمیمی بودن با دکتر خوشم نمی اومد ، ولی چاره ای نداشتم _ جانم دکتر دکتر زبونی دور لبش کشید و لبش رو کمی تر کرد . _ میدونم که سخته واست در این مورد حرف بزنی ؛ ولی اگر میخوای از این کابوس راحت بشی باید درموردش حرف بزنی . دکتر ریموتی رو از روی میزش برداشت ، نور اتاق رو تا حد زیادی کم کرد. _ برای راحت تر بودنت بهتره روی این تخت دراز بکشی اشاره دکتر به تختی بود که در حدود دورترین بود . روی اون دراز کشیدم یک گوی درخشان ، رو جلوی چشمام ظاهر شد ، که اشکال تو هم ، تو همی داشت ، چشمام رو خسته کرد و به حالتی خواب گونه رفتم و شروع به تعریف کردم [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین