انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 103474" data-attributes="member: 1221"><p>پارت پنجاه و هفتم</p><p></p><p>بهاره از هوش رفت و محمدامین به روی زمین افتاد.من مونده بودم باصدای که فرارکرده و رفته . خواهری که درگیر یه موجودترسناک وخاندانی که همه ترسیدن .</p><p></p><p>_بهتره همگی از اینجا بریم</p><p></p><p>_آره ،این بهترین تصمیمه</p><p></p><p>_منم موافقم</p><p></p><p>کم کم تمام جمع تصمیم به ترک ویلا گرفتن اونجا رو ترک کردن و از تمامی اون جمع فقط من موندم ونهال ،بهاره،کامران ،مامان و عمه خاتون و یکی دونفره دیگه از آشنایانمون.</p><p></p><p>بعد از چنددقیقه محمدامین از جا بلندشدو روبه همه جمع کرد.</p><p></p><p>_ کسایی که میگم بامن بیان؟</p><p></p><p>_برای چی دکتر؟</p><p></p><p>محمدامین آب دهنش رو قورت داد و دوباره لب بازکرد</p><p></p><p>_ حرف واجبیه و فکر کنم فقط از دست اینایی که میگم بر بیاد.</p><p></p><p>بازم عمه خاتون زودترجواب داد :</p><p></p><p>_ خب اگر مامزاحمیم بریم.</p><p></p><p>محمدامین مکث دوباره ای کرد و جواب داد</p><p></p><p>_نه مزاحم نیستید؛ولی من فقط به این افراد می تونم بگم</p><p></p><p>_مهم نیست.</p><p></p><p>عمه خاتون داشت کفرم رو درمیاورد و دلم می خواست بزنم لهش کنم .</p><p></p><p>_آبجی نهال ، آقا امیر و آقا کامران همراه من بیایید.</p><p></p><p>_ دکتر اگر چیزی شده به ماهم بگید؟</p><p></p><p>مادرم بود که به محمدامین این رو گفت.</p><p></p><p>_ نه چیزی نیست.بزودی لازم باشه به همون میگم.</p><p></p><p>_باشه ممنونم دکتر</p><p></p><p>_بچه ها همراه من بیایید.</p><p></p><p>بی سروصدا دنبال محمدامین رفتیم،واقعاًنسبت بهش حس عجیبی پیدا کرده بودم . اون واقعا کی بود؟</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 103474, member: 1221"] پارت پنجاه و هفتم بهاره از هوش رفت و محمدامین به روی زمین افتاد.من مونده بودم باصدای که فرارکرده و رفته . خواهری که درگیر یه موجودترسناک وخاندانی که همه ترسیدن . _بهتره همگی از اینجا بریم _آره ،این بهترین تصمیمه _منم موافقم کم کم تمام جمع تصمیم به ترک ویلا گرفتن اونجا رو ترک کردن و از تمامی اون جمع فقط من موندم ونهال ،بهاره،کامران ،مامان و عمه خاتون و یکی دونفره دیگه از آشنایانمون. بعد از چنددقیقه محمدامین از جا بلندشدو روبه همه جمع کرد. _ کسایی که میگم بامن بیان؟ _برای چی دکتر؟ محمدامین آب دهنش رو قورت داد و دوباره لب بازکرد _ حرف واجبیه و فکر کنم فقط از دست اینایی که میگم بر بیاد. بازم عمه خاتون زودترجواب داد : _ خب اگر مامزاحمیم بریم. محمدامین مکث دوباره ای کرد و جواب داد _نه مزاحم نیستید؛ولی من فقط به این افراد می تونم بگم _مهم نیست. عمه خاتون داشت کفرم رو درمیاورد و دلم می خواست بزنم لهش کنم . _آبجی نهال ، آقا امیر و آقا کامران همراه من بیایید. _ دکتر اگر چیزی شده به ماهم بگید؟ مادرم بود که به محمدامین این رو گفت. _ نه چیزی نیست.بزودی لازم باشه به همون میگم. _باشه ممنونم دکتر _بچه ها همراه من بیایید. بی سروصدا دنبال محمدامین رفتیم،واقعاًنسبت بهش حس عجیبی پیدا کرده بودم . اون واقعا کی بود؟ [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین