انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 103356" data-attributes="member: 1221"><p>پارت پنجاه و ششم</p><p></p><p>من ، کامران و چندتای دیگه از مردای فامیل دست وپای بهاره رو سفت ومحکم گرفته بودیم ؛ولی انگارقدرتی مثل مردان آهنین پیداکرده بود. فشارزیادی رو داشتیم تحمل می کردیم انگاری زوربهاره ده ها برابر شده بود و سعی می کرد مارو بلندکنه که موفق هم شد و همه مارو به گوشه ای پرتاب کرد.باچشم به سمت محمدامین نگاه کرد موهای سرش به طورعجیبی شروع به سفید شدن کرد و بدنش به طرز وحشتناکی شروع به تغییر کرد ! خودم رو به کنار محمدامین رسوندم و به صورت بهاره نگاه کردم که با چیزی که دیدم خودم هم داشتم قالب تهی می کردم و صورتش مثل پیرزن های نودساله شده بود چشم هاش به صورت عجیبی تو رفتگی پیدا کرده بود و دستاش رو به صورت کسی که مصلوب شده باشه بالا آورده بود! یک لحظه به چشم هاش نگاه کردم فکر می کردم تو رفتگی باشه ؛ ولی یه رنگ قرمز آتشین دیدم . اون جمع رو سکوت فرا گرفته بود و بعضی هاهم باصدای خفه گریه می کردن . بهاره بصورت عمودی و بافاصله از زمین ایستادوباصدای که مشخص بود مال خودش نیست باهمه کسایی که اونجابودن حرف زد.</p><p></p><p>_ به همه گفته بودم پیروان سرورم شیطان به هرچی که بخوان میرسن! شما هیچ وقت پیروز نمی شید!</p><p></p><p>این جملات رو باصدای بلندمی گفت صدای بلند و کر کننده که باعث ترکیدن لامپ های خاموش توی خونه شد.</p><p></p><p>_ ای پیرو شیطان ،بگو از این دختر چی می خوای؟</p><p></p><p>صدای محمدامین بود که خطاب به اون موجود گفت </p><p></p><p>_روح تک تک کسایی که توی این خونه هستن رو!</p><p></p><p>بازگفتن این جمله صدای خنده دهشناکی به گوش رسیدواون موجود مثل گردبادشد و از سقف اتاق خارج شد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 103356, member: 1221"] پارت پنجاه و ششم من ، کامران و چندتای دیگه از مردای فامیل دست وپای بهاره رو سفت ومحکم گرفته بودیم ؛ولی انگارقدرتی مثل مردان آهنین پیداکرده بود. فشارزیادی رو داشتیم تحمل می کردیم انگاری زوربهاره ده ها برابر شده بود و سعی می کرد مارو بلندکنه که موفق هم شد و همه مارو به گوشه ای پرتاب کرد.باچشم به سمت محمدامین نگاه کرد موهای سرش به طورعجیبی شروع به سفید شدن کرد و بدنش به طرز وحشتناکی شروع به تغییر کرد ! خودم رو به کنار محمدامین رسوندم و به صورت بهاره نگاه کردم که با چیزی که دیدم خودم هم داشتم قالب تهی می کردم و صورتش مثل پیرزن های نودساله شده بود چشم هاش به صورت عجیبی تو رفتگی پیدا کرده بود و دستاش رو به صورت کسی که مصلوب شده باشه بالا آورده بود! یک لحظه به چشم هاش نگاه کردم فکر می کردم تو رفتگی باشه ؛ ولی یه رنگ قرمز آتشین دیدم . اون جمع رو سکوت فرا گرفته بود و بعضی هاهم باصدای خفه گریه می کردن . بهاره بصورت عمودی و بافاصله از زمین ایستادوباصدای که مشخص بود مال خودش نیست باهمه کسایی که اونجابودن حرف زد. _ به همه گفته بودم پیروان سرورم شیطان به هرچی که بخوان میرسن! شما هیچ وقت پیروز نمی شید! این جملات رو باصدای بلندمی گفت صدای بلند و کر کننده که باعث ترکیدن لامپ های خاموش توی خونه شد. _ ای پیرو شیطان ،بگو از این دختر چی می خوای؟ صدای محمدامین بود که خطاب به اون موجود گفت _روح تک تک کسایی که توی این خونه هستن رو! بازگفتن این جمله صدای خنده دهشناکی به گوش رسیدواون موجود مثل گردبادشد و از سقف اتاق خارج شد. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین