انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 103030" data-attributes="member: 1221"><p>پارت پنجاه و چهارم </p><p></p><p>کنار دست نهال روی مبل دونفره نشستم ، بهاره وکامران جلومون نشسته بودن و پدر و مادرم بالای سراونا و بقیه فامیل هم بعضی ها روی مبل و بعضی ها دور ماایستاده بودن.</p><p></p><p>بعد از چند دقیقه پدرم از جاش بلندشد و از عمارت بیرون رفت ، به سرعت خودم رو به پدر رسوندم.</p><p></p><p>_بابا وایسا ،کجاداری میری؟</p><p></p><p>_ اصلاً،هیچ چیزی نپرس فقط مراقب به همه باش تا من برگردم !</p><p></p><p>پدر به سرعت ازم دور شدو به سمت ماشینش رفت و به سرعت تمام ویلا رو ترک کردو رفت توی فکر بودم که چه کاری می تونم انجام بدم که چیزخاصی به ذهنم نرسيد و خودم رو به داخل ویلا رسوندم.</p><p></p><p>سکوت عمارت بزرگ سهرابی ها رو فراگرفته بود. شاید توی ذهن هرکس حرفی بود ؛ولی نمی تونست به زبان بیاره . صدای برخورد آونگ ساعت بلندشد .ساعت چهارصبح رو نشون می دادو هیچ کس خواب به چشماش نمی اومد . بهاره خمیازه بلندی کشید که سکوت رو شکست </p><p></p><p>_ خب من برم بخوابم ، واقعا خوابم میاد؟!</p><p></p><p>از حالت های بهاره تعجب کردم ؛ولی چیزی نمی تونستم بگم یا حداقل چیزی به ذهنم نمی رسید که بگم !</p><p></p><p>کامران دست بهاره رو گرفت و باهم دیگه به طبقه بالا رفتن .نهال هم سرش رو روی شونه من گذاشت و خوابش برد ، هنوز زمان زیادی از رفتن کامران و بهاره به بالا نرفته بود که صدای یاابوالفضل کامران به گوش رسید ، اتاق بهاره دقیقاًبالای سرم بود .یه چیزی انگار به کف اتاق برخورد می کرد!</p><p></p><p>_ انگار تخت رو بلند می کنن و می کوبن روی زمین !</p><p></p><p>بازم به بالا دویدم و خودم رو به اتاق بهاره رسوندم و از چیزی که دیدم ترس که هیچ وحشت تمام عالم من رو گرفت . مهدی صورتش پرخون بود و روی زمین افتاده بود و بهاره هم تا کمر به زیرتخت فرورفته بود !</p><p></p><p>_ نجاتم بدید</p><p></p><p>با شنیدن فریاد بهاره به سمتش دویدم من و نهال و دکتر و دو،سه نفر دیگه درحال کشیدن بهاره بودن ولی هرکاری می کردیم آزاد نمی شد . بهاره بین ما و اون لعنتی که زیرتخت بود درحال کشیده شدن بود و جیغ می زد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 103030, member: 1221"] پارت پنجاه و چهارم کنار دست نهال روی مبل دونفره نشستم ، بهاره وکامران جلومون نشسته بودن و پدر و مادرم بالای سراونا و بقیه فامیل هم بعضی ها روی مبل و بعضی ها دور ماایستاده بودن. بعد از چند دقیقه پدرم از جاش بلندشد و از عمارت بیرون رفت ، به سرعت خودم رو به پدر رسوندم. _بابا وایسا ،کجاداری میری؟ _ اصلاً،هیچ چیزی نپرس فقط مراقب به همه باش تا من برگردم ! پدر به سرعت ازم دور شدو به سمت ماشینش رفت و به سرعت تمام ویلا رو ترک کردو رفت توی فکر بودم که چه کاری می تونم انجام بدم که چیزخاصی به ذهنم نرسيد و خودم رو به داخل ویلا رسوندم. سکوت عمارت بزرگ سهرابی ها رو فراگرفته بود. شاید توی ذهن هرکس حرفی بود ؛ولی نمی تونست به زبان بیاره . صدای برخورد آونگ ساعت بلندشد .ساعت چهارصبح رو نشون می دادو هیچ کس خواب به چشماش نمی اومد . بهاره خمیازه بلندی کشید که سکوت رو شکست _ خب من برم بخوابم ، واقعا خوابم میاد؟! از حالت های بهاره تعجب کردم ؛ولی چیزی نمی تونستم بگم یا حداقل چیزی به ذهنم نمی رسید که بگم ! کامران دست بهاره رو گرفت و باهم دیگه به طبقه بالا رفتن .نهال هم سرش رو روی شونه من گذاشت و خوابش برد ، هنوز زمان زیادی از رفتن کامران و بهاره به بالا نرفته بود که صدای یاابوالفضل کامران به گوش رسید ، اتاق بهاره دقیقاًبالای سرم بود .یه چیزی انگار به کف اتاق برخورد می کرد! _ انگار تخت رو بلند می کنن و می کوبن روی زمین ! بازم به بالا دویدم و خودم رو به اتاق بهاره رسوندم و از چیزی که دیدم ترس که هیچ وحشت تمام عالم من رو گرفت . مهدی صورتش پرخون بود و روی زمین افتاده بود و بهاره هم تا کمر به زیرتخت فرورفته بود ! _ نجاتم بدید با شنیدن فریاد بهاره به سمتش دویدم من و نهال و دکتر و دو،سه نفر دیگه درحال کشیدن بهاره بودن ولی هرکاری می کردیم آزاد نمی شد . بهاره بین ما و اون لعنتی که زیرتخت بود درحال کشیده شدن بود و جیغ می زد. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان دختر سرداب| محمدامین(رضا)سیاهپوشان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین