انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان حکم گناه | زری
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ARNI." data-source="post: 130935" data-attributes="member: 8080"><p><strong>اشکهایم را پاک کردم و با لکنت لب زدم:</strong></p><p><strong>- بیشتر نمیشه آقا... .</strong></p><p><strong>نیشخندی تحویلم میدهد و درب را محکم به هم میزند و انگار میرود. نگاهی به دستانم میکن و آن را رویِ صورتم میگذارم و بلند گریه میکنم.</strong></p><p><strong>رو تختیها را چنگ میزنم و به این طرف و آن طرف پرتاب میکنم. به طرف پنجره هجوم میآورم و تمام پردهها را پاره میکنم. وقتی چشمم به لباس عروس میافتد حرصم دو چندان میشود دلم میخواهد لباس عروس را پاره کنم و آنها را از پنجره بیرون بیندازم و نیست و نابودش کنم. مگر قرار نبود این لباس را به عشقِ کوین بر تن کنم؟ پس چه شد؟</strong></p><p><strong>مگر پدرم قول نداده بود که من و کوین را به عقد هم در میآورد پس این مرد کیست در کنار من؟ فکر به این چیزها آخر مرا دیوانه میکند. دیوانگی که خوب است بعد از اینکه من از کوین جدا شدم همان روز دیوانه شدم. دیگر نامم دیوانه نیست.حتی دیوانه هم حال مرا ببیند گویی از تهدل میخندد. من نامم چیز دیگریست مردهی متحرک است. نفس میکشم نگاه میکنم گریه میکنم با وجود تمام دردهایم میخندم اما زندگی برایم این چنین محال و بیمعنی است. لباس را در دستم میگیرم. زمان دارم پارهاش کنم یا فقط فرصت این را دارم که او را لحظهای بر تن کنم؟ اگر پارهاش کنم حتماً آبراهام عصبی خواهد شد. نیشخندی میزنم حتی برای لباس عروسی هم که متعلق به من است حق انتخاب و تصمیم گیری ندارم. لباس را چه کسی انتخاب کرده؟ آن روز من برای خرید نرفتم و همهی کارها را آبراهام سر و سامان داده بود. لباس عروس را بر تن میکنم وقتی برمیگردم جلویِ آینهی قدیای قرار میگیرم. او من نبودم اصلاً نمیتوانستم من باشم. این یک خواب و رویا بود. مگر میشود من در چنین لباسی باشم؟ ادکلن را برمیدارم و با شتاب به طرف آینهی قدی که اشتباهی چهرهی من را نشان میدهد پرتاب میکنم. با صدای شیشه خورده درب توسط شخصی باز میشود. چند قدم که به طرفم برمیدارد از لباسش که لباس دامادی است متوجه میشوم که آبراهام است. بازوانم را محکم در دست میگیرد و با عصبانیت تمام میگوید:</strong></p><p><strong>- چهکار میکنی؟ دیوونه شدی؟</strong></p><p><strong>از اینکه مرا دیوانه خطاب میکند بهشدت عصبی میشوم. اینبار هرگز نمیتوانم سکوت کنم. اگر حرفی در حرفش بیاورم میخواهد مرا کتک بزند؟ میخواهد بکشد؟ مگر من اولین بارم بود که کتک میخوردم؟ مگر من جانی در بدن دارم که خواهم مُرد؟ دو دستانم را بر رویِ سینهاش میگذارم و چند بار هُلش میدهم. آنقدر داد میزنم و هلش میدهم که به دیوار میخورد. با حرص در دو چشمانِ مشکی رنگش خیره میشوم و گلویش را با یکی از دستانم میگیرم و در حالی که فشار میدهم میگویم:</strong></p><p><strong>- من دیوونم، میدونی چرا؟ چون تو باعث شدی که من نتونم با کوین ازدواج کنم و تبدیل به این شدم. شاید امروز وصلت کنیم ولی هرگز مال تو نخواهم بود و شد.</strong></p><p><strong>همان لحظه درب باز میشود و صدای خندهای میآید. حتماً پدر و مادر است. اما وقتی مردمک چشمانشان به طرفِ ما میچرخد. مادر از تعجب دستانش را بر روی لبان بازش میگذارد و پدر با دستانی مشت شده به صورتِ من و آبراهام و بعد دستانم که رویِ گردنِ او قرار گرفته است نگاه میکند. با نگاه آبراهام دستانم را برمیدارم و کمی فاصله میگیرم. سعی دارد این اتفاق را با شوخیای احمقانه جا به جا کند. رو به پدر با خنده میگوید:</strong></p><p><strong>- کایلی دختری شوخطبق و شیطونه. داشتیم قبل از مراسم یکم با هم شوخی میکردیم.</strong></p><p><strong>بدون اینکه حرفی بزنم از اتاق بیرون رفتم. من با او کاملاً جدی بودم. او از چه شوخیای با پدر صحبت میکرد؟ مگر من آنقدر از او خوشم میآید که بخواهم خوشی و خندههایم را صرف او کنم؟</strong></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ARNI., post: 130935, member: 8080"] [B]اشکهایم را پاک کردم و با لکنت لب زدم: - بیشتر نمیشه آقا... . نیشخندی تحویلم میدهد و درب را محکم به هم میزند و انگار میرود. نگاهی به دستانم میکن و آن را رویِ صورتم میگذارم و بلند گریه میکنم. رو تختیها را چنگ میزنم و به این طرف و آن طرف پرتاب میکنم. به طرف پنجره هجوم میآورم و تمام پردهها را پاره میکنم. وقتی چشمم به لباس عروس میافتد حرصم دو چندان میشود دلم میخواهد لباس عروس را پاره کنم و آنها را از پنجره بیرون بیندازم و نیست و نابودش کنم. مگر قرار نبود این لباس را به عشقِ کوین بر تن کنم؟ پس چه شد؟ مگر پدرم قول نداده بود که من و کوین را به عقد هم در میآورد پس این مرد کیست در کنار من؟ فکر به این چیزها آخر مرا دیوانه میکند. دیوانگی که خوب است بعد از اینکه من از کوین جدا شدم همان روز دیوانه شدم. دیگر نامم دیوانه نیست.حتی دیوانه هم حال مرا ببیند گویی از تهدل میخندد. من نامم چیز دیگریست مردهی متحرک است. نفس میکشم نگاه میکنم گریه میکنم با وجود تمام دردهایم میخندم اما زندگی برایم این چنین محال و بیمعنی است. لباس را در دستم میگیرم. زمان دارم پارهاش کنم یا فقط فرصت این را دارم که او را لحظهای بر تن کنم؟ اگر پارهاش کنم حتماً آبراهام عصبی خواهد شد. نیشخندی میزنم حتی برای لباس عروسی هم که متعلق به من است حق انتخاب و تصمیم گیری ندارم. لباس را چه کسی انتخاب کرده؟ آن روز من برای خرید نرفتم و همهی کارها را آبراهام سر و سامان داده بود. لباس عروس را بر تن میکنم وقتی برمیگردم جلویِ آینهی قدیای قرار میگیرم. او من نبودم اصلاً نمیتوانستم من باشم. این یک خواب و رویا بود. مگر میشود من در چنین لباسی باشم؟ ادکلن را برمیدارم و با شتاب به طرف آینهی قدی که اشتباهی چهرهی من را نشان میدهد پرتاب میکنم. با صدای شیشه خورده درب توسط شخصی باز میشود. چند قدم که به طرفم برمیدارد از لباسش که لباس دامادی است متوجه میشوم که آبراهام است. بازوانم را محکم در دست میگیرد و با عصبانیت تمام میگوید: - چهکار میکنی؟ دیوونه شدی؟ از اینکه مرا دیوانه خطاب میکند بهشدت عصبی میشوم. اینبار هرگز نمیتوانم سکوت کنم. اگر حرفی در حرفش بیاورم میخواهد مرا کتک بزند؟ میخواهد بکشد؟ مگر من اولین بارم بود که کتک میخوردم؟ مگر من جانی در بدن دارم که خواهم مُرد؟ دو دستانم را بر رویِ سینهاش میگذارم و چند بار هُلش میدهم. آنقدر داد میزنم و هلش میدهم که به دیوار میخورد. با حرص در دو چشمانِ مشکی رنگش خیره میشوم و گلویش را با یکی از دستانم میگیرم و در حالی که فشار میدهم میگویم: - من دیوونم، میدونی چرا؟ چون تو باعث شدی که من نتونم با کوین ازدواج کنم و تبدیل به این شدم. شاید امروز وصلت کنیم ولی هرگز مال تو نخواهم بود و شد. همان لحظه درب باز میشود و صدای خندهای میآید. حتماً پدر و مادر است. اما وقتی مردمک چشمانشان به طرفِ ما میچرخد. مادر از تعجب دستانش را بر روی لبان بازش میگذارد و پدر با دستانی مشت شده به صورتِ من و آبراهام و بعد دستانم که رویِ گردنِ او قرار گرفته است نگاه میکند. با نگاه آبراهام دستانم را برمیدارم و کمی فاصله میگیرم. سعی دارد این اتفاق را با شوخیای احمقانه جا به جا کند. رو به پدر با خنده میگوید: - کایلی دختری شوخطبق و شیطونه. داشتیم قبل از مراسم یکم با هم شوخی میکردیم. بدون اینکه حرفی بزنم از اتاق بیرون رفتم. من با او کاملاً جدی بودم. او از چه شوخیای با پدر صحبت میکرد؟ مگر من آنقدر از او خوشم میآید که بخواهم خوشی و خندههایم را صرف او کنم؟[/B] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان حکم گناه | زری
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین