انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان تاوانهای سُرخش| لبخند زمستان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="لبخند زمستان" data-source="post: 110997" data-attributes="member: 4822"><p>هشتاد و شش</p><p></p><p>امیر سمت کمد موجود در اتاق رفت و لباسهای عسل را آورد. روی تخت انداخت با حوصله کمک کرد عسل یکی یکی آنها را پوشید. روی سرامیک زمین زانو زد تا پوتینهای او را به پایش کند.</p><p>عرفان به چهار چوب در تکیه زده و پدرانههای او را به نظاره نشسته بود.</p><p>- عسل خوش به حالت! بعید میدونم بابام اینطوری بهت پدری میکرد.</p><p>پوتینهایش را که پایش کرد شال و کلاه او را هم به سرش کرد و دستش را گرفت.</p><p>- مراقب باش عزیزم.</p><p>پاهای لرزانش را پایین تخت گذاشت.</p><p>- بابا، مامانم کجاست؟</p><p>امیر کتش را از رخت آویز برداشت و روی شانههایش انداخت و زیر بازوی او را گرفت.</p><p>- بیا الان پیشش میبرمت.</p><p>عسل ناتوانتر از آن بود که سوال بعدی را بپرسد. امیر یک سالن بالاتر رفت و سمت چپ که پیچید چشم عسل به حاضرین توی سالن افتاد.</p><p>آقا رضا با کمری خمیده و شانههای افتاده به دیوار سرد تکیه داده بود. لیلا و ثریا کنار هم نشسته بودند و ثریا چادرش را روی سرش کشیده بود از دور هم میشد شانههایش که تکان میخورد گریه کردنش را فهمید این طرف سالن پویا روی زمین و سرامیکهای سفید نشسته و سرش را میان زانوهایش پنهان کرده بود با قدمهای ناهماهنگ نزدیک شد و روبه روی او ایستاد و ناباور لب زد.</p><p>- پویا پدرام کجاست؟</p><p>پویا سرش را بلند کرد، چشمهایش به قرمزی میزد بدون حرفی سمت اتاق آی سی یو برگشت که دل عسل پایین ریخت و ویران شد! جسور و قدرتمند سمت پویا حمله ور شد که پویا از جایش برخواست.</p><p>یقهی هودی زرد پویا را در دستش گرفت و او را تکان داد.</p><p>- با تواَم، مگه لالی؟ میگم برادرت کجاست؟ پدرام من کجاست؟</p><p>نالهی لیلا و ثریا شدیدتر شد. طوری که او را متوجه خود کردند. رضا که به خودش تلقین میکرد قوی باشد سمت او رفت.</p><p>- دخترم بیا بشین.</p><p>عسل نایی برای مخالفت کردن نداشت، نشست و منتظر به رضا چشم دوخت.</p><p>- پدرام رانندگیاش حرف نداشت! بهتر از من رانندگی میکرد و من هم به داشتنش افتخار میکردم. صبح گفت میخواد تنها بره من هم نتونستم رو حرفش نه بیارم که چند ساعت پیش خبر تصادفش رو دادند!</p><p>هر دو دستش را روی صورتش گذاشت و زار زار و با صدای بلندی گریه کرد.</p><p>- اون خودش... بهم گفت که... عاشق رانندگی بود، دم ظهری زنگ زده بود...</p><p>گریه میکرد و بریده بریده حرف میزد. دستهایش را از صورتش برداشت و رضا را مخاطب قرار داد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="لبخند زمستان, post: 110997, member: 4822"] هشتاد و شش امیر سمت کمد موجود در اتاق رفت و لباسهای عسل را آورد. روی تخت انداخت با حوصله کمک کرد عسل یکی یکی آنها را پوشید. روی سرامیک زمین زانو زد تا پوتینهای او را به پایش کند. عرفان به چهار چوب در تکیه زده و پدرانههای او را به نظاره نشسته بود. - عسل خوش به حالت! بعید میدونم بابام اینطوری بهت پدری میکرد. پوتینهایش را که پایش کرد شال و کلاه او را هم به سرش کرد و دستش را گرفت. - مراقب باش عزیزم. پاهای لرزانش را پایین تخت گذاشت. - بابا، مامانم کجاست؟ امیر کتش را از رخت آویز برداشت و روی شانههایش انداخت و زیر بازوی او را گرفت. - بیا الان پیشش میبرمت. عسل ناتوانتر از آن بود که سوال بعدی را بپرسد. امیر یک سالن بالاتر رفت و سمت چپ که پیچید چشم عسل به حاضرین توی سالن افتاد. آقا رضا با کمری خمیده و شانههای افتاده به دیوار سرد تکیه داده بود. لیلا و ثریا کنار هم نشسته بودند و ثریا چادرش را روی سرش کشیده بود از دور هم میشد شانههایش که تکان میخورد گریه کردنش را فهمید این طرف سالن پویا روی زمین و سرامیکهای سفید نشسته و سرش را میان زانوهایش پنهان کرده بود با قدمهای ناهماهنگ نزدیک شد و روبه روی او ایستاد و ناباور لب زد. - پویا پدرام کجاست؟ پویا سرش را بلند کرد، چشمهایش به قرمزی میزد بدون حرفی سمت اتاق آی سی یو برگشت که دل عسل پایین ریخت و ویران شد! جسور و قدرتمند سمت پویا حمله ور شد که پویا از جایش برخواست. یقهی هودی زرد پویا را در دستش گرفت و او را تکان داد. - با تواَم، مگه لالی؟ میگم برادرت کجاست؟ پدرام من کجاست؟ نالهی لیلا و ثریا شدیدتر شد. طوری که او را متوجه خود کردند. رضا که به خودش تلقین میکرد قوی باشد سمت او رفت. - دخترم بیا بشین. عسل نایی برای مخالفت کردن نداشت، نشست و منتظر به رضا چشم دوخت. - پدرام رانندگیاش حرف نداشت! بهتر از من رانندگی میکرد و من هم به داشتنش افتخار میکردم. صبح گفت میخواد تنها بره من هم نتونستم رو حرفش نه بیارم که چند ساعت پیش خبر تصادفش رو دادند! هر دو دستش را روی صورتش گذاشت و زار زار و با صدای بلندی گریه کرد. - اون خودش... بهم گفت که... عاشق رانندگی بود، دم ظهری زنگ زده بود... گریه میکرد و بریده بریده حرف میزد. دستهایش را از صورتش برداشت و رضا را مخاطب قرار داد. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان تاوانهای سُرخش| لبخند زمستان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین