انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان تاوانهای سُرخش| لبخند زمستان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="لبخند زمستان" data-source="post: 108802" data-attributes="member: 4822"><p>پنجاه و شش</p><p></p><p>آنقدر فریاد زده بود که قفسهی سینهاش بالا و پایین میشد. شنیدههایش برایش خیلی گران و سنگین میآمد دلش یک خواب راحت میخواست شاید خوابیدن و بیدار نشدن! شیشه را چنگ زد. سرش را بالا گرفت و شیشه را هم بالا کشید یک قلوپ دو قلوپ سه قلوپ! بیوقفه و بیمهابا میخورد که فراموش کند. موبایلش را روشن کرد و همان جوری روی یک آهنگ ترکی پلی کرد.</p><p>من ایچیردیم کی یادیمنان چیخاسان</p><p>کفلنیردیم کی اورحدن اوچاسان</p><p>من ایچیردیم کی یادیمنان چیخاسان</p><p>کفلنیردیم کی اورحدن اوچاسان</p><p>اما دولدوخجا عراق قابلاری دوشدون یادیما</p><p>پیکیلر گلماخ همان دوشدو خیالین جانیمی</p><p>من شـ×ر×ا×ب میخورم که تو از یادم بری</p><p>م×س×ت میشدم که از قلبم بذاری بری</p><p>اما هر بار که جام شـ×ر×ا×ب پر شد تو یادم افتادی</p><p>همین که جام شـ×ر×ا×ب آمد خیالت به جونم افتاد</p><p>ایچیرم منی چوخ اینجیدنین آغلادانین ساغلغنا</p><p>ایچیرم قفسین حکم ابد ساغلغنا</p><p>ایچیرم باغدا تیکان لال قوشومون ساغلغنا</p><p>ایچیرم یولدا قالان گوزلریون ساغلغنا</p><p>ایچیرم بیردنمین ساغلغنا</p><p>♫♫♫♫♫♫</p><p>میخورم بهسلامتی اونی که منو ناراحت کردو گریوند</p><p>میخورم بهسلامتی حکم ابدی که تو این قفس برام بریده شده</p><p>میخورم بهسلامتی خار توی باغ و پرنده لالم</p><p>میخورم بهسلامتی چشمایی که منتظرتن</p><p>میخورم بهسلامتی یکی یه دونم</p><p>حره بیر سالغنان عشقینی عصیان الدی</p><p>ساقی دولدور عراقی حالیمی ویران الدی</p><p>حره بیر سالیغینان عشقینی عصیان الدی</p><p>ساقی دولدور عراقی حالیمی ویران الدی</p><p>اهل باده دیله گلدی منی رسوا الدی</p><p>ایچیرم منی چوخ اینجیدنین آغلادانین ساغلغنا</p><p>ایچیرم قفسین حکم ابد ساغلغنا</p><p>ایچیرم باغدا تیکان لال قوشومون ساغلغنا</p><p>ایچیرم یولدا قالان گوزلریون ساغلغنا</p><p>ایچیرم بیردنمین ساغلغنا</p><p>چشمان عسل در سیاهی مطلق چشمان بستهاش نمایان شد. آن صورت زیبایش، حس عجیبی که داشت یک نوع حس مالکیت، غیرتی که برایش خرج میکرد! هر کاری کرده بود غیر از برادری!</p><p>چشمهایش را باز کرد، رگههای قرمز در چشمهایش ظاهر شده بود و زیر چشمانش به سیاهی میزد.،گریه میکرد یا ع×ر×ق کرده بود قابل تشخیص نبود اما صورتش از دانههای آب میدرخشید.</p><p>- بابا یه مرد چهطور برادری میکنه؟</p><p>سوالش را پرسید و سکوت کرد. لحنش پیش از حد آرام بود شاید همانند دریای قبل از طوفان!</p><p>مهران دست کمی از او نداشت با صدای بمش دهان باز کرد تا جواب بدهد.</p><p>- یک مرد برای برادری کردن باید...</p><p>- راستی بابا پس یه مرد چگونه عاشقی میکنه؟</p><p>پوز خندی زد، نگاه تلخی به او انداخت.</p><p>- نه که من الان تو سن حساسم! نه که دوستام الان از عاشق شدنشون میگن! من هم خواستم فرق بین این دو رو بدونم.</p><p>با سوال دومش مهران آتش گرفت جواب این پسرش را چه باید میداد؟ حرفی برای گفتن نداشت حرفهای عرفان بوی گلایه میداد و حق هم داشت.</p><p> عرفان خیلی جدی منتظر پاسخ سوالات خود نشسته بود.</p><p>مهران سرش را خم کرد.</p><p>- عرفان، بابا جان بلند شو برو بخواب.</p><p>عرفان شیشهی توی دستش را روی میز کوبید و شیشه هزار تیکه شد و در اطراف پخش شد. مهران کمی تکان خورد اما خودش حتی پلک هم نزد اما نعره زد هم چون شیر زخمی پنجه انداخت.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="لبخند زمستان, post: 108802, member: 4822"] پنجاه و شش آنقدر فریاد زده بود که قفسهی سینهاش بالا و پایین میشد. شنیدههایش برایش خیلی گران و سنگین میآمد دلش یک خواب راحت میخواست شاید خوابیدن و بیدار نشدن! شیشه را چنگ زد. سرش را بالا گرفت و شیشه را هم بالا کشید یک قلوپ دو قلوپ سه قلوپ! بیوقفه و بیمهابا میخورد که فراموش کند. موبایلش را روشن کرد و همان جوری روی یک آهنگ ترکی پلی کرد. من ایچیردیم کی یادیمنان چیخاسان کفلنیردیم کی اورحدن اوچاسان من ایچیردیم کی یادیمنان چیخاسان کفلنیردیم کی اورحدن اوچاسان اما دولدوخجا عراق قابلاری دوشدون یادیما پیکیلر گلماخ همان دوشدو خیالین جانیمی من شـ×ر×ا×ب میخورم که تو از یادم بری م×س×ت میشدم که از قلبم بذاری بری اما هر بار که جام شـ×ر×ا×ب پر شد تو یادم افتادی همین که جام شـ×ر×ا×ب آمد خیالت به جونم افتاد ایچیرم منی چوخ اینجیدنین آغلادانین ساغلغنا ایچیرم قفسین حکم ابد ساغلغنا ایچیرم باغدا تیکان لال قوشومون ساغلغنا ایچیرم یولدا قالان گوزلریون ساغلغنا ایچیرم بیردنمین ساغلغنا ♫♫♫♫♫♫ میخورم بهسلامتی اونی که منو ناراحت کردو گریوند میخورم بهسلامتی حکم ابدی که تو این قفس برام بریده شده میخورم بهسلامتی خار توی باغ و پرنده لالم میخورم بهسلامتی چشمایی که منتظرتن میخورم بهسلامتی یکی یه دونم حره بیر سالغنان عشقینی عصیان الدی ساقی دولدور عراقی حالیمی ویران الدی حره بیر سالیغینان عشقینی عصیان الدی ساقی دولدور عراقی حالیمی ویران الدی اهل باده دیله گلدی منی رسوا الدی ایچیرم منی چوخ اینجیدنین آغلادانین ساغلغنا ایچیرم قفسین حکم ابد ساغلغنا ایچیرم باغدا تیکان لال قوشومون ساغلغنا ایچیرم یولدا قالان گوزلریون ساغلغنا ایچیرم بیردنمین ساغلغنا چشمان عسل در سیاهی مطلق چشمان بستهاش نمایان شد. آن صورت زیبایش، حس عجیبی که داشت یک نوع حس مالکیت، غیرتی که برایش خرج میکرد! هر کاری کرده بود غیر از برادری! چشمهایش را باز کرد، رگههای قرمز در چشمهایش ظاهر شده بود و زیر چشمانش به سیاهی میزد.،گریه میکرد یا ع×ر×ق کرده بود قابل تشخیص نبود اما صورتش از دانههای آب میدرخشید. - بابا یه مرد چهطور برادری میکنه؟ سوالش را پرسید و سکوت کرد. لحنش پیش از حد آرام بود شاید همانند دریای قبل از طوفان! مهران دست کمی از او نداشت با صدای بمش دهان باز کرد تا جواب بدهد. - یک مرد برای برادری کردن باید... - راستی بابا پس یه مرد چگونه عاشقی میکنه؟ پوز خندی زد، نگاه تلخی به او انداخت. - نه که من الان تو سن حساسم! نه که دوستام الان از عاشق شدنشون میگن! من هم خواستم فرق بین این دو رو بدونم. با سوال دومش مهران آتش گرفت جواب این پسرش را چه باید میداد؟ حرفی برای گفتن نداشت حرفهای عرفان بوی گلایه میداد و حق هم داشت. عرفان خیلی جدی منتظر پاسخ سوالات خود نشسته بود. مهران سرش را خم کرد. - عرفان، بابا جان بلند شو برو بخواب. عرفان شیشهی توی دستش را روی میز کوبید و شیشه هزار تیکه شد و در اطراف پخش شد. مهران کمی تکان خورد اما خودش حتی پلک هم نزد اما نعره زد هم چون شیر زخمی پنجه انداخت. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان تاوانهای سُرخش| لبخند زمستان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین