انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان تاوانهای سُرخش| لبخند زمستان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="لبخند زمستان" data-source="post: 108539" data-attributes="member: 4822"><p>پارت چهل و یک</p><p></p><p>او جزء اطاعت کاری نمیتوانست بکند. علی پیش همبازیهایش رفت و عرفان بیهدف به خانههای فرسوده با آدمهایی که با منطقهی آنها زمین تا آسمان فرق میکردند فکر میکرد.</p><p>توی خودش بود که دوباره صدای علی را شنید.</p><p>- بچهها برید کنار داداش پدرام اومد.</p><p>صدای کامیون به گوشش خورد اما برنگشت. چند دقیقه گذشت، یکی که مدتها او را زیر نظر داشت آرام بهش نزدیک شد و تیزی را در دستش تنظیم کرد.</p><p>پدرام مشغول پارک کردن کامیون بود که از گوشهی چشمش یک فرد مشکوکی را دید که پشت دیوار چیزی را میپایید. کامیون را که خاموش کرد چشم راستش را ریز کرد و جهت نگاه فرد مشکوک را گرفت به یک پسر هم سن خودش رسید که فارغ از اطرافش با علی حرف میزند از ماشین پیاده شد، سواری مدل بالا در این محله توجهاش را جلب کرد.</p><p>فرد ناشناس که به پسر جوان نزدیک شد ناگهان خورشید که نورش را از لبهی تیزی به چشمش انعکاس داد بدون فکری سمت پسر هم سن و سال خودش دوید و فریار زد.</p><p>- مراقب باش!</p><p>ذهن عرفان پذیرش یک دفعهای این اتفاقات را نداشت! یکی محکم بازویش را فشار داد طوری که عرفان از درد چشمهایش را بست.</p><p>- میکشمت تا درس عبرتی برا اون پیر خرفت بشه!</p><p>پدرام مثل یک شیر غرش کرد</p><p>- آدم کشی، اون هم تو این محل؟</p><p>عرفان پلکهایش را از هم باز کرد، یک پسر جوان کنارش ایستاده بود و صورتش در هم بود. مردی که سیبیل کلفت و صورت خشنی داشت در فاصلهی کمی از او ایستاده بود و دندانهایش را روی هم فشار میداد با احساس گرمایی در زانویش نگاهش را پایین کشید. چاقویی که درست مقابل کلیهاش قرار داشت آن جوان سر چاقو را در دستش گرفته بود و خون در زمین جاری بود. تازه به خودش آمد. </p><p>اخمهایش را در هم کشید و غرید.</p><p>- داری چه غلطی میکنی؟</p><p>مرد چاقو را تند از دست پدرام کشید و دوباره حمله کرد. صدای آخ جوان کناریاش بلند شد و روی زمین افتاد، راننده خودش را رساند و عرفان بالای سر او نشست و سر او را روی زانویش قرار داد.</p><p>پسری با پوست گندمی که نگاهش کمکم بیفروغ میشد.</p><p>- کاش خودت رو سپر جون من نکرده بودی، حالا من چیکار کنم؟</p><p>مرد حمله کننده چند لحظه بیحرکت ایستاد و بعد پا به فرار گذاشت.</p><p>پدرام نفس کم آورده بود.</p><p>دستش را زیر بازوی او انداخت و او را داخل ماشین گذاشت و خودش هم کنار او نشست.</p><p>- سریع حرکت کن به بابام هم خبر بده.</p><p>راننده اطاعت کرد، پلکهایش داشت سنگین میشد و سرش روی پای عرفانی بود که سعی داشت او نخوابد.</p><p>- اسمت چیه؟</p><p>- پ...در...ام.</p><p>در حالی که با دستش کلاهش را روی زخم شکم او فشار میداد با دست راستش موهای او را کناری کشید.</p><p>- چرا این کار رو کردی؟</p><p>- تو... غمت نب... اشه، هر کی که... بود همین کار... رو میکرد.</p><p>پلکهایش روی هم افتاد و عرفان فریاد زد.</p><p>- پس چرا این ماشین راه نمیره عجله کن!</p><p>چند دقیقه بعد ماشین کنار درب ورودی بیمارستان پارک شد، سریع پیاده شد و پدرام را روی دو دستش بلند کرد. پسر ریز اندامی بود و بلند کردن او برای عرفانی که روزش را در باشگاهها میگذراند کاری نداشت.</p><p>زخم دستش هنوز خشک نشده بود و خونریزی داشت. کل لباسهای عرفان و کف بیمارستان خونی شده بود.</p><p>مهران سر در گم طول و عرض بیمارستان را میپیمود با دیدن سر و وضع پسرش سمت او دوید.</p><p>- عرفان چی ش...</p><p>نعره زد.</p><p>- بابا خواهش میکنم این رو نجات بده، بگو هر کاری میتونند براش انجام بدن!</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="لبخند زمستان, post: 108539, member: 4822"] پارت چهل و یک او جزء اطاعت کاری نمیتوانست بکند. علی پیش همبازیهایش رفت و عرفان بیهدف به خانههای فرسوده با آدمهایی که با منطقهی آنها زمین تا آسمان فرق میکردند فکر میکرد. توی خودش بود که دوباره صدای علی را شنید. - بچهها برید کنار داداش پدرام اومد. صدای کامیون به گوشش خورد اما برنگشت. چند دقیقه گذشت، یکی که مدتها او را زیر نظر داشت آرام بهش نزدیک شد و تیزی را در دستش تنظیم کرد. پدرام مشغول پارک کردن کامیون بود که از گوشهی چشمش یک فرد مشکوکی را دید که پشت دیوار چیزی را میپایید. کامیون را که خاموش کرد چشم راستش را ریز کرد و جهت نگاه فرد مشکوک را گرفت به یک پسر هم سن خودش رسید که فارغ از اطرافش با علی حرف میزند از ماشین پیاده شد، سواری مدل بالا در این محله توجهاش را جلب کرد. فرد ناشناس که به پسر جوان نزدیک شد ناگهان خورشید که نورش را از لبهی تیزی به چشمش انعکاس داد بدون فکری سمت پسر هم سن و سال خودش دوید و فریار زد. - مراقب باش! ذهن عرفان پذیرش یک دفعهای این اتفاقات را نداشت! یکی محکم بازویش را فشار داد طوری که عرفان از درد چشمهایش را بست. - میکشمت تا درس عبرتی برا اون پیر خرفت بشه! پدرام مثل یک شیر غرش کرد - آدم کشی، اون هم تو این محل؟ عرفان پلکهایش را از هم باز کرد، یک پسر جوان کنارش ایستاده بود و صورتش در هم بود. مردی که سیبیل کلفت و صورت خشنی داشت در فاصلهی کمی از او ایستاده بود و دندانهایش را روی هم فشار میداد با احساس گرمایی در زانویش نگاهش را پایین کشید. چاقویی که درست مقابل کلیهاش قرار داشت آن جوان سر چاقو را در دستش گرفته بود و خون در زمین جاری بود. تازه به خودش آمد. اخمهایش را در هم کشید و غرید. - داری چه غلطی میکنی؟ مرد چاقو را تند از دست پدرام کشید و دوباره حمله کرد. صدای آخ جوان کناریاش بلند شد و روی زمین افتاد، راننده خودش را رساند و عرفان بالای سر او نشست و سر او را روی زانویش قرار داد. پسری با پوست گندمی که نگاهش کمکم بیفروغ میشد. - کاش خودت رو سپر جون من نکرده بودی، حالا من چیکار کنم؟ مرد حمله کننده چند لحظه بیحرکت ایستاد و بعد پا به فرار گذاشت. پدرام نفس کم آورده بود. دستش را زیر بازوی او انداخت و او را داخل ماشین گذاشت و خودش هم کنار او نشست. - سریع حرکت کن به بابام هم خبر بده. راننده اطاعت کرد، پلکهایش داشت سنگین میشد و سرش روی پای عرفانی بود که سعی داشت او نخوابد. - اسمت چیه؟ - پ...در...ام. در حالی که با دستش کلاهش را روی زخم شکم او فشار میداد با دست راستش موهای او را کناری کشید. - چرا این کار رو کردی؟ - تو... غمت نب... اشه، هر کی که... بود همین کار... رو میکرد. پلکهایش روی هم افتاد و عرفان فریاد زد. - پس چرا این ماشین راه نمیره عجله کن! چند دقیقه بعد ماشین کنار درب ورودی بیمارستان پارک شد، سریع پیاده شد و پدرام را روی دو دستش بلند کرد. پسر ریز اندامی بود و بلند کردن او برای عرفانی که روزش را در باشگاهها میگذراند کاری نداشت. زخم دستش هنوز خشک نشده بود و خونریزی داشت. کل لباسهای عرفان و کف بیمارستان خونی شده بود. مهران سر در گم طول و عرض بیمارستان را میپیمود با دیدن سر و وضع پسرش سمت او دوید. - عرفان چی ش... نعره زد. - بابا خواهش میکنم این رو نجات بده، بگو هر کاری میتونند براش انجام بدن! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان تاوانهای سُرخش| لبخند زمستان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین