انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان تازیانه در جنگل| عسل خان بابایی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="asal__147" data-source="post: 107256" data-attributes="member: 2624"><p>به نام تک مکانیک قلبهای تصادفی</p><p></p><p>مقدّمه :</p><p>درون سوز و سرمای وحشت پا به فرار گذاشت. توی جنگل میدوید؛ حتّی ماه هم چهرهی خود را پوشانده بود. شاخه و برگهایی که مثل تازیانهای</p><p>خشن،گوشت و پوستش را از هم میدرید. پاهایی که دیگر جان نداشت، امّا برای نجات جانش میجنگید .</p><p>اشک و وحشت، چهرهی دخترک را پوشانده بود و خود را گسترهای در وجود او کرده بود، آنگاه که</p><p>من از درد او لذّت میبردم و ناظر آن بودم ، صدای گرگهای درندهی که خود را برای هر چه ضعیفتر کردن دخترک خسته با آن لباس بلند سفید که خود را به خون مزین کرده بود.</p><p>دخترک نای دویدن نداشت، درمانده بود . پشت درختی پنهان شد که از قضا تاریکترین وحشت اون شب هنوز در راه بود . دخترک هنوز نمیدانست آن لحظه که صدای جیغ گوش خراش دوستش را که آن قاتل در حال تکّهتکّه کردن او بود هنوز در گوشش مثل نوای پیانویی نواخته میشد.</p><p>او کابوسش را برای بارها در بیداری مشاهده میکرد. او باید میجنگید، امّا جنگجوی خستهی</p><p>بود که حتّی شمشیرش هم گم کرده بود. دخترک انگار در بیداری آتش گرفته بود. باز به دویدن ادامه داد، آنگاه که فکر میکرد از مرگ گریخته</p><p>است، امّا در خیال خام به سر میبرد .</p><p>آن همش نقشهای برای جذابیت بیشتر داستان آن قاتلک کوچک بود. دخترک را مثل خیمهشببازی در دست داشت و نخش را خود کنترل میکرد و تکان میداد.</p><p></p><p>°•شروع رمان هیجان انگیزمون •°</p><p></p><p>الآن سه ماه شده که خوابهای ترسناک و عجیب و غریب میبینم . جنگل، یک جنگل لعـ*ـنتی با آن موجودات ترسناکش، امّا با اینکه هر کدوم از خوابهام من رو تا مرزسکته میبرد؛ ولی انگار بهشون عادت کردم. فضا،حرفها و موجودات؛ انگار همشون رو میشناسم و بهشون احساس نزدیکی میکنم. انگار با هر بار دیدنشون یکی از حفرههای قلبم پر و خالی میشه . یک حسّ هیجان که توی کّل عمرم دنبالش بودم . اوه!لعـ*ـنتی! من هنوز خودم رومعرّفی نکردم .من پریام؛هفدهسالمه و آخر این ماه میشم هجده ساله میشم.! توی یک خانوادهی معمولی زندگی میکنم و یک برادر بزرگتر از خودم دارم که اسمش میثم هست. اوم! میدونم اسمهامون اصلاً به هم ربط نداره؛ ولی زندگی لذّتش به همین تضادهاست . برادرم روانشناسه . مادرم هم خونه داره و پدرم معلمه . یک خونهی معمولی داریم که به لطف مادرم به بهترین نحوه چیده شده و خیلی زیباست . حسّ آرامش میده . من قراره آخر امسال دیپلم انسانیم رو بگیرم . قیافهی کاملاً زیبا و عروسکی دارم که آرزوی همه هست؛ولی برای خودم مهم نیست . چشمهای آبی با مژههای فر و بلند، بینی عروسکی سر بالا که همه فکر میکنن عمل کردم . لـ*ـبهای قلوهای فانتزی دارم که میتونید توی گوگل بزنید ؛ طرحش براتون میاد.پوست سفیدی دارم . موهام طلایی و تازگیها هالههای نقرهای هم داخلشون خودنمایی میکنه؛درسته !دقیقاً از وقتی که این کابوسهام شروع شد . قدّمنرماله و هیکل خوبی دارم . از بچگی مغرور و ساکت بودم ؛ البته شیطونی هم زیاد</p><p>می کردم . شخصیت مرموز فامیل به حساب میام؛ چون از هیجان و درد لذت میبرم . از بچگی کیکبوکسینگ و، کاراته و، تکواندو و دفاع شخصی رو رفتم ؛ چون استعداد زیادی داشتم کمربند همه رو گرفتم . دفاع شخصی که میدونم میگیدوقتی همهی رزمیها رو رفتی، چرا دفاع شخصی رفتی ؟ خب چون دلم برای اسلحههای سرد و کار و دفاع ازشون قنج میره و عاشقشونم . این هم از من !</p><p>- پریا !</p><p>- جانم مامان؟</p><p>- بیا پایین صبحونهات رو بخور، دیرت شد دختر.</p><p>- اوکی مامان، الآن میام.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="asal__147, post: 107256, member: 2624"] به نام تک مکانیک قلبهای تصادفی مقدّمه : درون سوز و سرمای وحشت پا به فرار گذاشت. توی جنگل میدوید؛ حتّی ماه هم چهرهی خود را پوشانده بود. شاخه و برگهایی که مثل تازیانهای خشن،گوشت و پوستش را از هم میدرید. پاهایی که دیگر جان نداشت، امّا برای نجات جانش میجنگید . اشک و وحشت، چهرهی دخترک را پوشانده بود و خود را گسترهای در وجود او کرده بود، آنگاه که من از درد او لذّت میبردم و ناظر آن بودم ، صدای گرگهای درندهی که خود را برای هر چه ضعیفتر کردن دخترک خسته با آن لباس بلند سفید که خود را به خون مزین کرده بود. دخترک نای دویدن نداشت، درمانده بود . پشت درختی پنهان شد که از قضا تاریکترین وحشت اون شب هنوز در راه بود . دخترک هنوز نمیدانست آن لحظه که صدای جیغ گوش خراش دوستش را که آن قاتل در حال تکّهتکّه کردن او بود هنوز در گوشش مثل نوای پیانویی نواخته میشد. او کابوسش را برای بارها در بیداری مشاهده میکرد. او باید میجنگید، امّا جنگجوی خستهی بود که حتّی شمشیرش هم گم کرده بود. دخترک انگار در بیداری آتش گرفته بود. باز به دویدن ادامه داد، آنگاه که فکر میکرد از مرگ گریخته است، امّا در خیال خام به سر میبرد . آن همش نقشهای برای جذابیت بیشتر داستان آن قاتلک کوچک بود. دخترک را مثل خیمهشببازی در دست داشت و نخش را خود کنترل میکرد و تکان میداد. °•شروع رمان هیجان انگیزمون •° الآن سه ماه شده که خوابهای ترسناک و عجیب و غریب میبینم . جنگل، یک جنگل لعـ*ـنتی با آن موجودات ترسناکش، امّا با اینکه هر کدوم از خوابهام من رو تا مرزسکته میبرد؛ ولی انگار بهشون عادت کردم. فضا،حرفها و موجودات؛ انگار همشون رو میشناسم و بهشون احساس نزدیکی میکنم. انگار با هر بار دیدنشون یکی از حفرههای قلبم پر و خالی میشه . یک حسّ هیجان که توی کّل عمرم دنبالش بودم . اوه!لعـ*ـنتی! من هنوز خودم رومعرّفی نکردم .من پریام؛هفدهسالمه و آخر این ماه میشم هجده ساله میشم.! توی یک خانوادهی معمولی زندگی میکنم و یک برادر بزرگتر از خودم دارم که اسمش میثم هست. اوم! میدونم اسمهامون اصلاً به هم ربط نداره؛ ولی زندگی لذّتش به همین تضادهاست . برادرم روانشناسه . مادرم هم خونه داره و پدرم معلمه . یک خونهی معمولی داریم که به لطف مادرم به بهترین نحوه چیده شده و خیلی زیباست . حسّ آرامش میده . من قراره آخر امسال دیپلم انسانیم رو بگیرم . قیافهی کاملاً زیبا و عروسکی دارم که آرزوی همه هست؛ولی برای خودم مهم نیست . چشمهای آبی با مژههای فر و بلند، بینی عروسکی سر بالا که همه فکر میکنن عمل کردم . لـ*ـبهای قلوهای فانتزی دارم که میتونید توی گوگل بزنید ؛ طرحش براتون میاد.پوست سفیدی دارم . موهام طلایی و تازگیها هالههای نقرهای هم داخلشون خودنمایی میکنه؛درسته !دقیقاً از وقتی که این کابوسهام شروع شد . قدّمنرماله و هیکل خوبی دارم . از بچگی مغرور و ساکت بودم ؛ البته شیطونی هم زیاد می کردم . شخصیت مرموز فامیل به حساب میام؛ چون از هیجان و درد لذت میبرم . از بچگی کیکبوکسینگ و، کاراته و، تکواندو و دفاع شخصی رو رفتم ؛ چون استعداد زیادی داشتم کمربند همه رو گرفتم . دفاع شخصی که میدونم میگیدوقتی همهی رزمیها رو رفتی، چرا دفاع شخصی رفتی ؟ خب چون دلم برای اسلحههای سرد و کار و دفاع ازشون قنج میره و عاشقشونم . این هم از من ! - پریا ! - جانم مامان؟ - بیا پایین صبحونهات رو بخور، دیرت شد دختر. - اوکی مامان، الآن میام. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان تازیانه در جنگل| عسل خان بابایی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین