انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان تاج خونین | فاطمه جوادزاده
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Carmen Sandiego" data-source="post: 99080" data-attributes="member: 2320"><p><strong><em>پارت ۲</em></strong></p><p><strong><em>مادر:</em></strong></p><p><strong><em>- میتونم حدس بزنم. خوبه که تبدیل نشدی.</em></strong></p><p><strong><em>- شانس آوردم؛ آخه زود بیرون اومدیم.</em></strong></p><p><strong><em>دستم را گرفت و به چشمهایم نگاه کرد.</em></strong></p><p><strong><em>- تو فرزند بزرگ پدرت هستی، نباید کاری بکنی تا پدرت شرمنده بشه.</em></strong></p><p><strong><em>آرام سر تکان دادم و لب زدم:</em></strong></p><p><strong><em>- باشه مادر احتیاط میکنم؛ امّا بعضیها کارایی میکنند که نمیتونم سکوت بکنم.</em></strong></p><p><strong><em>- میدونم یک عمر با کسایی روبهرو شدم که لیاقت حرف زدن نداشتند؛ امّا مجبور بودم با همهشون روبهرو بشم.</em></strong></p><p><strong><em>- یعنی به شما هم میگفتند که لیاقت جایگاهی که هستین رو ندارین. جاهطلب و خودخواهین؟</em></strong></p><p><strong><em>- آره... به من هم میگفتند.</em></strong></p><p><strong><em>متعجب گفتم:</em></strong></p><p><strong><em>- مادر شما ناراحت یا عصبانی نمیشدین؟ سکوت میکردیم تا هر چی میخوان بگن!</em></strong></p><p><strong><em>مادر لبخندی زد و گفت:</em></strong></p><p><strong><em>- چرا من هم ناراحت و عصبانی میشدم؛ امّا یاد گرفتم هر کسی لیاقت نداری. فهمیدی دختر گلم؟</em></strong></p><p><strong><em>- بله مادر.</em></strong></p><p><em><strong>- مادر و دختری خوب گرم صحبتین.</strong></em></p><p><em><strong>برگشتم. پدر و الکس را دیدم که به طرف مان میآمدند.</strong></em></p><p><em><strong>مادر:</strong></em></p><p><em><strong>- چیه؟ چشم نداری ببینی من با دخترم خلوت کردم.</strong></em></p><p><em><strong>پدر خندهای کرد و دستهایش را به عنوان تسلیم بالا آورد گفت:</strong></em></p><p><em><strong>- من تسلیم.</strong></em></p><p><em><strong>به هر سهشان نگاه کردم من واقعاً به معنای کلمه خوشبخت بودم که چنین خانوادهای داشتم. الکس به طرفم آمد و گفت:</strong></em></p><p><em><strong>- حال خواهر بزرگ من چهطوره؟</strong></em></p><p><em><strong>- خوبم تو چه طوری داداش کوچیکه.</strong></em></p><p><em><strong>لبهایش را جمع کرد و گفت:</strong></em></p><p><em><strong>- هیچ. همه توی تالار اژدها جمع شده بودند.</strong></em></p><p><em><strong>با اشتیاق نگاهش کردم.</strong></em></p><p><em><strong>- خب... چی میگفتند.</strong></em></p><p><em><strong>پدر تهدیدآمیز گفت:</strong></em></p><p><em><strong>- سوفی مگه نگفتم در مورد کارای قصر از الکس چیزی نپرس؟</strong></em></p><p><em><strong>- چرا پدر گفته بودین. معذرت میخوام.</strong></em></p><p><em><strong>مادر برای اینکه به بحث خاطمه بدهد گفت:</strong></em></p><p><em><strong>- بریم تو حتماً خیلی خسته هستین.</strong></em></p><p><em><strong>همه با این نظر موافقت کردند؛ پس بلند شده و به طرف در ورودی عمارت حرکت کردیم.</strong></em></p><p><em><strong>مادر:</strong></em></p><p><em><strong>- هلن... هلن...</strong></em></p><p><em><strong>- مادر میشه من برم اتاقم؟</strong></em></p><p><em><strong>مادر خواست جوابش را بدهد که پدرم به جای او جواب داد:</strong></em></p><p><em><strong>- نه، بمون میخوام در مورد رفتنت به مدرسهای سلطتنی صحبت بکنیم.</strong></em></p><p><em><strong>به مادر نگاه کردم.</strong></em></p><p><em><strong>- موضوع چیه؟ ما که در این مورد قبلاً صحبت کردیم.</strong></em></p><p><em><strong>مادر:</strong></em></p><p><em><strong>- الکس برو توی اتاقت.</strong></em></p><p><strong><em>برادرم که گیج و متعجب بود چشمی گفت و به طرف پلهها رفت. همراه پدر و مادرم به طرف مبلمان رفتیم و نشستیم.</em></strong></p><p><strong><em>- خب پدر چی شده؟</em></strong></p><p><strong><em>پدر آهی کشید و گفت:</em></strong></p><p><strong><em>- دنیا جای خطرناکیه. ناراحتم که مجبوری اینقدر زود وارد یه همچین دنیایی بشی.</em></strong></p><p><strong><em>نگران پرسیدم:</em></strong></p><p><strong><em>- چی شده پدر؟ نگرانم میکنین.</em></strong></p><p><strong><em>مادر:</em></strong></p><p><strong><em>- وقتی وارد قصر شدی احتمال داره به خاطر موقعیتت از تو سو استفاده بکنند. بعضیها به عنوان دوست بهت نزدیک میشن؛</em></strong></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Carmen Sandiego, post: 99080, member: 2320"] [B][I]پارت ۲ مادر: - میتونم حدس بزنم. خوبه که تبدیل نشدی. - شانس آوردم؛ آخه زود بیرون اومدیم. دستم را گرفت و به چشمهایم نگاه کرد. - تو فرزند بزرگ پدرت هستی، نباید کاری بکنی تا پدرت شرمنده بشه. آرام سر تکان دادم و لب زدم: - باشه مادر احتیاط میکنم؛ امّا بعضیها کارایی میکنند که نمیتونم سکوت بکنم. - میدونم یک عمر با کسایی روبهرو شدم که لیاقت حرف زدن نداشتند؛ امّا مجبور بودم با همهشون روبهرو بشم. - یعنی به شما هم میگفتند که لیاقت جایگاهی که هستین رو ندارین. جاهطلب و خودخواهین؟ - آره... به من هم میگفتند. متعجب گفتم: - مادر شما ناراحت یا عصبانی نمیشدین؟ سکوت میکردیم تا هر چی میخوان بگن! مادر لبخندی زد و گفت: - چرا من هم ناراحت و عصبانی میشدم؛ امّا یاد گرفتم هر کسی لیاقت نداری. فهمیدی دختر گلم؟ - بله مادر.[/I][/B] [I][B]- مادر و دختری خوب گرم صحبتین. برگشتم. پدر و الکس را دیدم که به طرف مان میآمدند. مادر: - چیه؟ چشم نداری ببینی من با دخترم خلوت کردم. پدر خندهای کرد و دستهایش را به عنوان تسلیم بالا آورد گفت: - من تسلیم. به هر سهشان نگاه کردم من واقعاً به معنای کلمه خوشبخت بودم که چنین خانوادهای داشتم. الکس به طرفم آمد و گفت: - حال خواهر بزرگ من چهطوره؟ - خوبم تو چه طوری داداش کوچیکه. لبهایش را جمع کرد و گفت: - هیچ. همه توی تالار اژدها جمع شده بودند. با اشتیاق نگاهش کردم. - خب... چی میگفتند. پدر تهدیدآمیز گفت: - سوفی مگه نگفتم در مورد کارای قصر از الکس چیزی نپرس؟ - چرا پدر گفته بودین. معذرت میخوام. مادر برای اینکه به بحث خاطمه بدهد گفت: - بریم تو حتماً خیلی خسته هستین. همه با این نظر موافقت کردند؛ پس بلند شده و به طرف در ورودی عمارت حرکت کردیم. مادر: - هلن... هلن... - مادر میشه من برم اتاقم؟ مادر خواست جوابش را بدهد که پدرم به جای او جواب داد: - نه، بمون میخوام در مورد رفتنت به مدرسهای سلطتنی صحبت بکنیم. به مادر نگاه کردم. - موضوع چیه؟ ما که در این مورد قبلاً صحبت کردیم. مادر: - الکس برو توی اتاقت.[/B][/I] [B][I]برادرم که گیج و متعجب بود چشمی گفت و به طرف پلهها رفت. همراه پدر و مادرم به طرف مبلمان رفتیم و نشستیم. - خب پدر چی شده؟ پدر آهی کشید و گفت: - دنیا جای خطرناکیه. ناراحتم که مجبوری اینقدر زود وارد یه همچین دنیایی بشی. نگران پرسیدم: - چی شده پدر؟ نگرانم میکنین. مادر: - وقتی وارد قصر شدی احتمال داره به خاطر موقعیتت از تو سو استفاده بکنند. بعضیها به عنوان دوست بهت نزدیک میشن؛[/I][/B] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان تاج خونین | فاطمه جوادزاده
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین