انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان به شیطونی من به لجبازیه تو عسل خان بابایی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="asal__147" data-source="post: 95690" data-attributes="member: 2624"><p>با یه نگاه در مونده به مامان نیگاه کردم . مامان تو مطمئنی من بچه هَووت نیستم؟!</p><p>بااین حرفم کوسن مبل رو پرت کرد که تی یه عملیات انتحاری فرار رو به قرار ترجیح دادم رفتم پشت بابا ،که خندید گفت باز چه آتیشی سوزوندی ورپریده.</p><p>یه نگاه عاقل اندر سیفیانه کردم گفتم حقیقت بسی تلخ است. که مامان باز حمله کردولی ،چون پشت بابا بودم همش بابا مورد عنایت دمپایی مامان بود. آخرم بابا تاقت نیاورد دمپایی مامان رو گرفت .</p><p>*خانم همه وقتی شوهرشون از سرکار میاد با نرمش یه چیزی به شوهرشون میدن بعد دست شوهرشون می گیرن میبرن تو اتاق که با هم استراحت کنن. بعد زن من، یه نگاه به مامان کرد که با چشمایه برزخی نگاهش می کرد</p><p>گفت<< خیلی خانومانه در همین حال دمپایی رو داد به مامان، بعد کنار رفت منو گذاشت جلوش ادامه داد ،میوه حاصل عشقشون رو ادب می کنه .</p><p>خدا خیرت بده زن بعد دستاش با حالت تسلیم بالا برد. بعد با اون یکی دستش کشید به گلوش که یعنی پخ پخ دیانا .</p><p>منم فرار کردم اما دیر جنبیدم مامان از پشت پرید رو کمرم موهامو با یه دستش می کشید با اون دستی هم که دمپایی بود باستن عزیزمو داشت میترکوند پاهاشم جوری پیچیده بود دورم که هر چی تو داخل شکمم بود عَعِم از رودهام داشت از چشام میزد بیرون.</p><p>وقتی خودشو قشنگ تخلیه کرد دمپایشو پاش کرد خیلی خانومانه رفت طرف آشپز خونه گفت برید دستو صورتتون رو بشورید بیاین شام .</p><p>......</p><p>سر سفره بودیم که بابا گفت پسر عمه اش میخاد برايه آخر هفته بیاد خونمون من که تازه فهمیدم بابام اصلا پسر عمه داره وقتی غذام تموم شد ظرفم رو برداشتم بردم تو ماشین گذاشتم رفتم تو اتاقم وسط راه یه شب بخیر گفتم رسیدم تو اتاق خیلی خسته بودم گوشیمو برداشتم یکم کلش بازی کنم دیدم عسل گور به کفن شده زنگ زده بود بی تفاوت رفتن تو بازی که دوباره زنگ زد .</p><p></p><p>...مکالمه عسل و دیانا ...</p><p></p><p>هان گوسفند نمی زاری دو ساعت آروم باشم ؟سلام مرسی منم خوبم اره گلم نه چرا باید بزارم بعد تا همین چند ساعت پیش چِرا بودی دیگه گوسفند جانم:) بعد با جیغ گفت چرا اینقدر بهت زنگ زدم جواب ندادی! با بهت گفتم خاهر اگه نگران من نیستی نگران هنجره خروسی خودت باش میترسم انقدر جیغ که میزنی لال شی یه عالمه آدم رو از شر صدایه نَکرت خلاص کنی. وای نفسم رفت همه رو یه نفسه گفتم آخه .</p><p>عسی ...تو نگران من نباش من تا حلوایه شوما رو نخورم هیچی نمی شم. بعدش گفت فردا میای دانشگاه دیگه؟! گفتم آره .</p><p>دیگه سرکارتو چی کار می کنی ! خودش بهم گفت هر موقع دانشگاه داشتم لازم نیست برم . اها خوبه پس بای عسیسم خدافظ.</p><p>با عصاب داغون گفتم خدافظ عنتر خانم فدام شی بای. بعد قطع کردم کلا عادتم بود همیشه وقتی خدافظی می کردم منتظر خدافظی طرف مقابل نمی شدم سریع قطع می کردم بعد تماس اصلا حس نداشتم حتا ب*گ*وزم پس دیگه گرفتم خوابیدم .</p><p>*بسه دیگه الان جـ×ر میخوری.</p><p>عسل با خنده گفت وای می دونستم آدرین از پس تو بر میاد وای ولی هنوز تو رو نشناخته :) .صبح وقتی اومدم دانشگاه این عسل نفله گیر داد بهش بگم روز اول کاریم چطور بود. وقتی گفتم همش داره میخنده .دو بارهم اگه نمی گرفتمش الان کف آسفالت بود ...</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="asal__147, post: 95690, member: 2624"] با یه نگاه در مونده به مامان نیگاه کردم . مامان تو مطمئنی من بچه هَووت نیستم؟! بااین حرفم کوسن مبل رو پرت کرد که تی یه عملیات انتحاری فرار رو به قرار ترجیح دادم رفتم پشت بابا ،که خندید گفت باز چه آتیشی سوزوندی ورپریده. یه نگاه عاقل اندر سیفیانه کردم گفتم حقیقت بسی تلخ است. که مامان باز حمله کردولی ،چون پشت بابا بودم همش بابا مورد عنایت دمپایی مامان بود. آخرم بابا تاقت نیاورد دمپایی مامان رو گرفت . *خانم همه وقتی شوهرشون از سرکار میاد با نرمش یه چیزی به شوهرشون میدن بعد دست شوهرشون می گیرن میبرن تو اتاق که با هم استراحت کنن. بعد زن من، یه نگاه به مامان کرد که با چشمایه برزخی نگاهش می کرد گفت<< خیلی خانومانه در همین حال دمپایی رو داد به مامان، بعد کنار رفت منو گذاشت جلوش ادامه داد ،میوه حاصل عشقشون رو ادب می کنه . خدا خیرت بده زن بعد دستاش با حالت تسلیم بالا برد. بعد با اون یکی دستش کشید به گلوش که یعنی پخ پخ دیانا . منم فرار کردم اما دیر جنبیدم مامان از پشت پرید رو کمرم موهامو با یه دستش می کشید با اون دستی هم که دمپایی بود باستن عزیزمو داشت میترکوند پاهاشم جوری پیچیده بود دورم که هر چی تو داخل شکمم بود عَعِم از رودهام داشت از چشام میزد بیرون. وقتی خودشو قشنگ تخلیه کرد دمپایشو پاش کرد خیلی خانومانه رفت طرف آشپز خونه گفت برید دستو صورتتون رو بشورید بیاین شام . ...... سر سفره بودیم که بابا گفت پسر عمه اش میخاد برايه آخر هفته بیاد خونمون من که تازه فهمیدم بابام اصلا پسر عمه داره وقتی غذام تموم شد ظرفم رو برداشتم بردم تو ماشین گذاشتم رفتم تو اتاقم وسط راه یه شب بخیر گفتم رسیدم تو اتاق خیلی خسته بودم گوشیمو برداشتم یکم کلش بازی کنم دیدم عسل گور به کفن شده زنگ زده بود بی تفاوت رفتن تو بازی که دوباره زنگ زد . ...مکالمه عسل و دیانا ... هان گوسفند نمی زاری دو ساعت آروم باشم ؟سلام مرسی منم خوبم اره گلم نه چرا باید بزارم بعد تا همین چند ساعت پیش چِرا بودی دیگه گوسفند جانم:) بعد با جیغ گفت چرا اینقدر بهت زنگ زدم جواب ندادی! با بهت گفتم خاهر اگه نگران من نیستی نگران هنجره خروسی خودت باش میترسم انقدر جیغ که میزنی لال شی یه عالمه آدم رو از شر صدایه نَکرت خلاص کنی. وای نفسم رفت همه رو یه نفسه گفتم آخه . عسی ...تو نگران من نباش من تا حلوایه شوما رو نخورم هیچی نمی شم. بعدش گفت فردا میای دانشگاه دیگه؟! گفتم آره . دیگه سرکارتو چی کار می کنی ! خودش بهم گفت هر موقع دانشگاه داشتم لازم نیست برم . اها خوبه پس بای عسیسم خدافظ. با عصاب داغون گفتم خدافظ عنتر خانم فدام شی بای. بعد قطع کردم کلا عادتم بود همیشه وقتی خدافظی می کردم منتظر خدافظی طرف مقابل نمی شدم سریع قطع می کردم بعد تماس اصلا حس نداشتم حتا ب*گ*وزم پس دیگه گرفتم خوابیدم . *بسه دیگه الان جـ×ر میخوری. عسل با خنده گفت وای می دونستم آدرین از پس تو بر میاد وای ولی هنوز تو رو نشناخته :) .صبح وقتی اومدم دانشگاه این عسل نفله گیر داد بهش بگم روز اول کاریم چطور بود. وقتی گفتم همش داره میخنده .دو بارهم اگه نمی گرفتمش الان کف آسفالت بود ... [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان به شیطونی من به لجبازیه تو عسل خان بابایی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین