انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان اشتباه جبران ناپذیر|معصومه خواجه
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="M.kh" data-source="post: 110218" data-attributes="member: 4815"><p>پارت۳۳</p><p>راه افتادم سمت قبرستون،ادمای روستا انگار که ی یتیم و میبینن،ترحم از نگاهشون میبارید،البته که منم دیگه یتیم شدم...</p><p>پس اراد هوا برش داشته بود که همه کاره عمارت شده و ورود و خروج باید با اجازه ی اون باشه....</p><p>بالاخره اون رگ ارباب زادگیش به جوش اومد!</p><p>رفتم سر قبر مامان و بابا و عمو،فاتحه فرستادم و کمی خودمو سبک کردم.</p><p>همینکه برگشتم دیدم اراد داره با اکرم دعوا میکنه...</p><p>چیشده؟</p><p>اکرم داشت گریه میکرد و گفت:خانم شما ی چیزی بهشون بگین میخوان منو بیرون کنن</p><p>واسه چی؟</p><p>صدای عصبی اراد اومد:مگه نگفتم جایی نباید بری!</p><p>گفتی ک گفتی!</p><p>من واسه رفتن سر خاک مامان و بابام از تو اجازه نمیگیرم!</p><p>همینجور که میرفتم تو خونه گفتم:کاری به اکرم نداشته باش،من خودم رفتم...</p><p>دنبالم اومد و گفت:فعلا یکی باید وساطت خودتو کنه</p><p>پشت سرم اومد تو اتاق که گفتم:</p><p>یادم نمیاد بهت اجازه داده باشم بیای تو اتاقم</p><p>اومد جلوتر و گفت:منم نمیدونستم واسه اومدن تو اتاق زنم باید اجازه بگیرم!</p><p>پوزخند زدم و گفتم:زنت؟</p><p>محض اطلاعت میگم پسر عمو،تو شوهرمن نیستی</p><p>یک بار دیگه بگو پسر عمو تا دندون تو دهنت نزارم نازگل!</p><p>لجباز تر از این حرفا بودم و اراد هم فقط بلد بود حرف بزنه.</p><p>پسر عمو تو شو.....</p><p>حرفم تموم نشده بود که با سیلی ای که زد به خودم اومدم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="M.kh, post: 110218, member: 4815"] پارت۳۳ راه افتادم سمت قبرستون،ادمای روستا انگار که ی یتیم و میبینن،ترحم از نگاهشون میبارید،البته که منم دیگه یتیم شدم... پس اراد هوا برش داشته بود که همه کاره عمارت شده و ورود و خروج باید با اجازه ی اون باشه.... بالاخره اون رگ ارباب زادگیش به جوش اومد! رفتم سر قبر مامان و بابا و عمو،فاتحه فرستادم و کمی خودمو سبک کردم. همینکه برگشتم دیدم اراد داره با اکرم دعوا میکنه... چیشده؟ اکرم داشت گریه میکرد و گفت:خانم شما ی چیزی بهشون بگین میخوان منو بیرون کنن واسه چی؟ صدای عصبی اراد اومد:مگه نگفتم جایی نباید بری! گفتی ک گفتی! من واسه رفتن سر خاک مامان و بابام از تو اجازه نمیگیرم! همینجور که میرفتم تو خونه گفتم:کاری به اکرم نداشته باش،من خودم رفتم... دنبالم اومد و گفت:فعلا یکی باید وساطت خودتو کنه پشت سرم اومد تو اتاق که گفتم: یادم نمیاد بهت اجازه داده باشم بیای تو اتاقم اومد جلوتر و گفت:منم نمیدونستم واسه اومدن تو اتاق زنم باید اجازه بگیرم! پوزخند زدم و گفتم:زنت؟ محض اطلاعت میگم پسر عمو،تو شوهرمن نیستی یک بار دیگه بگو پسر عمو تا دندون تو دهنت نزارم نازگل! لجباز تر از این حرفا بودم و اراد هم فقط بلد بود حرف بزنه. پسر عمو تو شو..... حرفم تموم نشده بود که با سیلی ای که زد به خودم اومدم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان اشتباه جبران ناپذیر|معصومه خواجه
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین