انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
بازدیدهای مهمان دارای محدودیت میباشند.
تعداد محدودی بازدید از انجمن برای شما باقی مانده است
5 بازدید باقیماندهی مهمان
برای حذف این محدودیت، اکنون ثبتنام کنید
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان آترابان | آرژین
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ARZHIN" data-source="post: 95035" data-attributes="member: 2156"><p>آوا از ترس سرش رو تند تند به حرکت در آورد، سکوت عمیقی بین من و آوا اتفاق افتاده بود. من عقب نرفته بودم و به چشمهای اون خیره بودم… .</p><p>از استرس رنگ صورتش پریده بود و قفسه سینهاش کوتاه و سریع بالا و پایین میشد. پوزخندی زدم، آرومگفتم:</p><p>- خوبه بترس</p><p> آب دهنش رو با ترس پایین فرستاد، لبخند کجی زدم و گفتم:</p><p>- حالا برو</p><p> و کنار کشیدم.</p><p>آوا با سرعت از اتاق بیرون رفت.</p><p> پشت سر آوا کارلو وارد اتاق شد وگفت:</p><p>- مردم آزاری رو دوست داری؟رنگ صورتش مثل گچ دیوار بود!</p><p> کامل سمت کارلو برگشتم، پوزخندی زدم و گفتم: </p><p>- همینجوریام گستاخ هست، باید یه جوری حساب ببره یا نه؟</p><p>کارلو سری از روی تأسف تکون داد و نزدیک شد، چندتا برگه دستم داد و خودش شروع به حرف زدن کرد:</p><p>- لئو دِنس، سوئد متولد شده و بعد فوت پدرش فقط برای قرارهای کاری به ایران بر میگرده، عمارتش داخل استکهلم پر از دوربینه و با دختر عمو و زن عموش زندگی میکنه؛ زیاد آدم دور خودش جمع نمیکنه و متوجه شدم به تازگی یه معاملهی بزرگ دارن... .</p><p>برگههارو دوباره به کارلو دادم و گفتم:</p><p>- به کارلوس بگو یه جا برای مدتی که میرم سوئد پیدا کنه ترجیحاً نزدیک به عمارت لئو باشه و ببین میتونی با پول یا کوپن سوزوندن پیش یکی کاری کنی بتونم وارد این جلسه بشم و توی معامله شرکت داشته باشم یا نه؛ چون وقت برای معاملهی بعدی نیست حالا میتونی بری، کارلو سری تکون داد و رفت.</p><p>ذهنی درگیر داشتم، به هدفم نزدیک بودم و ایدهایی برای خوشحالی یا غمگینی نداشتم از طرفی چطور میتونستم به آوا اعتماد کنم؟</p><p>باید یه فکری میکردم یه فکر حسابی... .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ARZHIN, post: 95035, member: 2156"] آوا از ترس سرش رو تند تند به حرکت در آورد، سکوت عمیقی بین من و آوا اتفاق افتاده بود. من عقب نرفته بودم و به چشمهای اون خیره بودم… . از استرس رنگ صورتش پریده بود و قفسه سینهاش کوتاه و سریع بالا و پایین میشد. پوزخندی زدم، آرومگفتم: - خوبه بترس آب دهنش رو با ترس پایین فرستاد، لبخند کجی زدم و گفتم: - حالا برو و کنار کشیدم. آوا با سرعت از اتاق بیرون رفت. پشت سر آوا کارلو وارد اتاق شد وگفت: - مردم آزاری رو دوست داری؟رنگ صورتش مثل گچ دیوار بود! کامل سمت کارلو برگشتم، پوزخندی زدم و گفتم: - همینجوریام گستاخ هست، باید یه جوری حساب ببره یا نه؟ کارلو سری از روی تأسف تکون داد و نزدیک شد، چندتا برگه دستم داد و خودش شروع به حرف زدن کرد: - لئو دِنس، سوئد متولد شده و بعد فوت پدرش فقط برای قرارهای کاری به ایران بر میگرده، عمارتش داخل استکهلم پر از دوربینه و با دختر عمو و زن عموش زندگی میکنه؛ زیاد آدم دور خودش جمع نمیکنه و متوجه شدم به تازگی یه معاملهی بزرگ دارن... . برگههارو دوباره به کارلو دادم و گفتم: - به کارلوس بگو یه جا برای مدتی که میرم سوئد پیدا کنه ترجیحاً نزدیک به عمارت لئو باشه و ببین میتونی با پول یا کوپن سوزوندن پیش یکی کاری کنی بتونم وارد این جلسه بشم و توی معامله شرکت داشته باشم یا نه؛ چون وقت برای معاملهی بعدی نیست حالا میتونی بری، کارلو سری تکون داد و رفت. ذهنی درگیر داشتم، به هدفم نزدیک بودم و ایدهایی برای خوشحالی یا غمگینی نداشتم از طرفی چطور میتونستم به آوا اعتماد کنم؟ باید یه فکری میکردم یه فکر حسابی... . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان آترابان | آرژین
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین