انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان آترابان | آرژین
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="enzo" data-source="post: 91601" data-attributes="member: 2156"><p>- ولی تو اصلاً، هنوزم همون آدم چند سال قبلی...</p><p>پوزخندی زدم و گفتم:</p><p>- برای دیدن تغییرات میخواستی من رو ببینی؟</p><p>- شش سال پیش یکی از دوستانمون رو از دست دادیم و تو من رو ترک کردی و رفتی، عمارتت رو رها کردی، در به در دنبالت گشتم و فهمیدم رفتی ایتالیا!</p><p>بی حوصله گفتم:</p><p>- خلاصه کن.</p><p>خودش رو جلو کشید و گفت:</p><p>- یادت هست چه قولی دادم؟!</p><p>گفتم:</p><p>- از چند سال پیش حرف میزنی؟</p><p>هرمان روی میز خم شد و گفت:</p><p>- از همون زمانی که...</p><p>سفارشهارو آوردن، نفس عمیقی کشیدم و دوباره به هرمان خیره شدم، هرمان با بیخیالی از کیک شکلاتیش خورد. دستم رو آروم روی میز کوبیدم و با تهدید گفتم:</p><p>- اگه منو مسخره کردی برم.</p><p>هرمان چنگالش رو کنار گذاشت و گفت:</p><p>- از زمانی که قسم خوردم کسی که باعث مرگ تیام شد رو پیدا کنم.</p><p>سکوت کردم، یادم افتاد. پیش هرمان نشستم و تمام اتفاقات رو تعریف کردم از اونروز شوم گفتم، از معامله با یک کله گنده گفتم، اون کله گنده خیانت کرد و مرد؛ ولی قبل از این که خوشحالی کنم تیام تیر خورد. دقیقا وسط پیشونیش، چه سخت که مجبور بشی طعم خون عزیزت رو مزه کنی و اون با پیشونی خونی روی زمین پخش بشه... .</p><p>به آیینه شکسته و خونی پشت سر تیام نگاه کردم، قبل از کامل دیدن چهره چیزی مثل پتک توی سرمخورد و بعدش من بودم و کارلو و لباسهای سیاه و اشک… .</p><p>هرمان از بین لجنهای گذشته من رو بیرون کشید.</p><p>- الان وقتش نیست</p><p>حواسم رو جمع کردم و گفتم:</p><p>- ادامه بده</p><p>- کسی که تیام رو کشت پیدا کردیم.</p><p>گفتم:</p><p>- چطوری؟</p><p>- یه باند معاملههای غیر قانونی پیدا کردیم… </p><p>هیچی نمیدونستیم تا به یک اسم رسیدیم لئو، هرچیزی که از تاریخچههاش بود رو بررسی کردیم و مدارک رو دنبال کردیم تا به یه مخروبه توی تهران رسیدیم، خوشبختانه هنوز دوربینها کار میکرد، از طریق دوربینها فهمیدیم قاچاق عتیقههای گرون قیمت انجام میدن و از همه مهمتر یه فیلم قدیمی دیدیم، تو و تیام، دقیقا یه تیر از پشت سرت شلیک شد.</p><p>ولی هدف در اصل تو بودی؛ اما به تیام خورد، و خب لئو کسی بود که شلیک کرد پس...</p><p>فکر کردم که باز هم وجودم مانع زندگی یکی دیگه شده بود، بلند شدم، باید این آدمرو پیدا میکردم، قبل از حرکت هرمان گفت:</p><p>- نمیخوای کارلو روام از دست بدی که؟</p><p>ایستادم،کارلو خانوادهام بود، درواقع تنها آدمی که داشتم پس دوباره نشستم.</p><p>گفتم:</p><p>- چی میخوای؟</p><p>تکیه داد و گفت:</p><p>- با من همکاری کن.</p><p>شکاک گفتم:</p><p>- چیگیر من میاد اگه با قانون تو جلو برم؟</p><p>بیخیال گفت:</p><p>- لئو مال تو، مدارک و عتیقهها هم برای ما. بقیه این ثروت خواستن و رئیس بازیها برای خودت ما دخالت نمیکنیم.</p><p>لبخندی زدم:</p><p>- معاملهیخوبیه، باید چیکار کنم؟</p><p>لبخند پیروزمندانهای زد و گفت:</p><p>- آسونه چهارتا شنود بهت داده میشه باید با ملایمت وارد عمارتش بشی وباید قسمتهای مهم نصبشون کنی درضمن من شنیدم لئو پیگیر آدمای سرشناسه و خب لقمهای از خودت بهتر سراغ داری؟</p><p>کمی خم شدم و گفتم:</p><p>- نمیدونم چرا احساس خوبی به این نقشهی سطحی ندارم!</p><p>تیکه داد و بیخیال گفت:</p><p>- این نقشه نبود که من گفتم که نقشهات رو باید اینجوری پیش ببری!</p><p>تیکه دادم و گفتم:</p><p>- احمق.</p><p>کمی سمتم خم شد و گفت:</p><p>- میدونی احمق کیه؟</p><p>ابرویی بالا انداختم و گفتم:</p><p>- بگو</p><p>- احمق اون آدمیه که با ماشین چندین میلیاردی میاد سر قرار با مأمور دولت.</p><p>خندیدم و گفتم:</p><p>- مأمور دولتی که ماشین گرون سوار میشه، نونت توروغنه؟</p><p>حرصی گفت:</p><p>- خنگ نباش سر گنج نیستم ارث پدر بزرگمه…</p><p>خندیدم و گفتم:</p><p>- باید برای همچین پدر بزرگی یاد بود گرفت</p><p>خنده ای کرد…</p><p>چقدر دلتنگ بودم؛ ولی دریغ از زمان و اتفاقهای شومی که همه چیز رو از تو میگیره و گاهی زمان حل کنندهی تمام مشکلات نیست...</p><p>چند دقیقه بعد جلوی در کافه بودیم، هرمان گفت منتظر تماس من و گفتن نقشهام میمونه!</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="enzo, post: 91601, member: 2156"] - ولی تو اصلاً، هنوزم همون آدم چند سال قبلی... پوزخندی زدم و گفتم: - برای دیدن تغییرات میخواستی من رو ببینی؟ - شش سال پیش یکی از دوستانمون رو از دست دادیم و تو من رو ترک کردی و رفتی، عمارتت رو رها کردی، در به در دنبالت گشتم و فهمیدم رفتی ایتالیا! بی حوصله گفتم: - خلاصه کن. خودش رو جلو کشید و گفت: - یادت هست چه قولی دادم؟! گفتم: - از چند سال پیش حرف میزنی؟ هرمان روی میز خم شد و گفت: - از همون زمانی که... سفارشهارو آوردن، نفس عمیقی کشیدم و دوباره به هرمان خیره شدم، هرمان با بیخیالی از کیک شکلاتیش خورد. دستم رو آروم روی میز کوبیدم و با تهدید گفتم: - اگه منو مسخره کردی برم. هرمان چنگالش رو کنار گذاشت و گفت: - از زمانی که قسم خوردم کسی که باعث مرگ تیام شد رو پیدا کنم. سکوت کردم، یادم افتاد. پیش هرمان نشستم و تمام اتفاقات رو تعریف کردم از اونروز شوم گفتم، از معامله با یک کله گنده گفتم، اون کله گنده خیانت کرد و مرد؛ ولی قبل از این که خوشحالی کنم تیام تیر خورد. دقیقا وسط پیشونیش، چه سخت که مجبور بشی طعم خون عزیزت رو مزه کنی و اون با پیشونی خونی روی زمین پخش بشه... . به آیینه شکسته و خونی پشت سر تیام نگاه کردم، قبل از کامل دیدن چهره چیزی مثل پتک توی سرمخورد و بعدش من بودم و کارلو و لباسهای سیاه و اشک… . هرمان از بین لجنهای گذشته من رو بیرون کشید. - الان وقتش نیست حواسم رو جمع کردم و گفتم: - ادامه بده - کسی که تیام رو کشت پیدا کردیم. گفتم: - چطوری؟ - یه باند معاملههای غیر قانونی پیدا کردیم… هیچی نمیدونستیم تا به یک اسم رسیدیم لئو، هرچیزی که از تاریخچههاش بود رو بررسی کردیم و مدارک رو دنبال کردیم تا به یه مخروبه توی تهران رسیدیم، خوشبختانه هنوز دوربینها کار میکرد، از طریق دوربینها فهمیدیم قاچاق عتیقههای گرون قیمت انجام میدن و از همه مهمتر یه فیلم قدیمی دیدیم، تو و تیام، دقیقا یه تیر از پشت سرت شلیک شد. ولی هدف در اصل تو بودی؛ اما به تیام خورد، و خب لئو کسی بود که شلیک کرد پس... فکر کردم که باز هم وجودم مانع زندگی یکی دیگه شده بود، بلند شدم، باید این آدمرو پیدا میکردم، قبل از حرکت هرمان گفت: - نمیخوای کارلو روام از دست بدی که؟ ایستادم،کارلو خانوادهام بود، درواقع تنها آدمی که داشتم پس دوباره نشستم. گفتم: - چی میخوای؟ تکیه داد و گفت: - با من همکاری کن. شکاک گفتم: - چیگیر من میاد اگه با قانون تو جلو برم؟ بیخیال گفت: - لئو مال تو، مدارک و عتیقهها هم برای ما. بقیه این ثروت خواستن و رئیس بازیها برای خودت ما دخالت نمیکنیم. لبخندی زدم: - معاملهیخوبیه، باید چیکار کنم؟ لبخند پیروزمندانهای زد و گفت: - آسونه چهارتا شنود بهت داده میشه باید با ملایمت وارد عمارتش بشی وباید قسمتهای مهم نصبشون کنی درضمن من شنیدم لئو پیگیر آدمای سرشناسه و خب لقمهای از خودت بهتر سراغ داری؟ کمی خم شدم و گفتم: - نمیدونم چرا احساس خوبی به این نقشهی سطحی ندارم! تیکه داد و بیخیال گفت: - این نقشه نبود که من گفتم که نقشهات رو باید اینجوری پیش ببری! تیکه دادم و گفتم: - احمق. کمی سمتم خم شد و گفت: - میدونی احمق کیه؟ ابرویی بالا انداختم و گفتم: - بگو - احمق اون آدمیه که با ماشین چندین میلیاردی میاد سر قرار با مأمور دولت. خندیدم و گفتم: - مأمور دولتی که ماشین گرون سوار میشه، نونت توروغنه؟ حرصی گفت: - خنگ نباش سر گنج نیستم ارث پدر بزرگمه… خندیدم و گفتم: - باید برای همچین پدر بزرگی یاد بود گرفت خنده ای کرد… چقدر دلتنگ بودم؛ ولی دریغ از زمان و اتفاقهای شومی که همه چیز رو از تو میگیره و گاهی زمان حل کنندهی تمام مشکلات نیست... چند دقیقه بعد جلوی در کافه بودیم، هرمان گفت منتظر تماس من و گفتن نقشهام میمونه! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان آترابان | آرژین
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین