انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان آترابان | آرژین
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="enzo" data-source="post: 90755" data-attributes="member: 2156"><p>- ساعت یک ظهره</p><p>گفتم:</p><p>- برو بیرون الان میام</p><p>کارلو بدون حرف دیگهای اتاق رو ترک کرد.</p><p>با باز کردن درب اتاق موزیک کلاسیک(سمفونی شماره چهل)</p><p>از بهترین آهنگساز اتریش آمادئوس موتسارت پخششد، آهنگ جذابی بود پر از اوج بود و حس قدرت رو به من القا میکرد.</p><p>وارد سالن غذاخوری شدم روی صندلی نشستم، عادت بهخوردن یک نوع غذا داشتم و از تشریفات بیخود برای غذا لذت نمیبردم به غذایی که جلوی من گذاشته شد دقت کردم!</p><p>اوه خدای من(ریزیتو اسکامپی)یکی از غذاهای محبوب در سواحل امالفی ایتالیا، غذاهای ایتالیا محشر بودن و به این خاطر من دوستان زیادی در ایتالیا داشتم که نیم بیشتری از اونها آشپزهای درجه یک بودن، عمارت بزرگی داشتم و همیشه موقع تعطیلات از خوردن ریزیتو اسکامپی با لیمو لذت میبردم. اون منطقه لیموهای بزرگ و آبداری داشت و این باعث میشد طعم لیمو و میگوی تازه مزه جالبی رو به وجود بیاره. بعد از خوردن غذام کمی Gaglioppo(نوعی شـ×ر×ا×ب معروف ایتالیایی) رونوشیدم، این شـ×ر×ا×ب غلظت داشت؛ ولی الکل پایینی داشت و با غذاهای دریایی خوشمزه بود، تیشرت مشکیای با طرح سفید یک اسکلت درحال سیگار کشیدن همراه شلوار لی آبی تیره پوشیده بودم، عطری که استفاده کرده بودم با اینکه رتبه هشتمین عطر عالی جهان رو داشت؛ ولی از ترکیب بوی لیمو و گل رز داخل اون لذت میبردم!</p><p>کلت کمری سیگساورم رو برداشتم و ساعتم رو بستم، سمت درب حرکت کردم، کارلو به من رسید و گفت:</p><p>- جایی میری؟</p><p>- قرار دارم.</p><p>با نگرانی گفت:</p><p>- اگه اتفاقی افتاد…</p><p>- حواسم هست</p><p>کارلو دیگه چیزی نگفت، وارد پارکینگ عمارت شدم به ماشینها نگاه کردم، همیشه از هر چیزی باید بهترین مال من باشه،</p><p>سوار یکی از ماشینها شدم و از عمارت خارج شدم، با هرمان تماس گرفتم.</p><p>- الو؟</p><p>بدون مکث گفتم:</p><p>- کافهی همیشگی باش</p><p>تماس رو قطع کردم وسرعت ماشین رو کمی بالاتر بردم!</p><p>روبهروی کافهی دنج من و هرمان پارک کردم، وارد کافه شدم گوشهایترین میز رو انتخاب کردم و روی صندلی چوبی نشستم، خیلی نگذشت که پسر درشت هیکل برنزهای با موهای مشکی و چشمهای نافذ وارد کافه شد. دستم رو بالا بردم، با این کار هم هرمان و هم کافهچی به سمت من حرکت کردند، هرمان و من سفارش دادیم و بعد در سکوت بههم خیره شدیم، چند سال گذشته بود؟چهار سال؟</p><p>صدایی اومد:</p><p>- شیش سال!</p><p>به خودم اومدم و حواسم رو به هرمان جمع کردم</p><p>ادامه داد: </p><p>- شیش سال گذشت...</p><p>آروم گفتم:</p><p>- خیلی تغییر کردی!</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="enzo, post: 90755, member: 2156"] - ساعت یک ظهره گفتم: - برو بیرون الان میام کارلو بدون حرف دیگهای اتاق رو ترک کرد. با باز کردن درب اتاق موزیک کلاسیک(سمفونی شماره چهل) از بهترین آهنگساز اتریش آمادئوس موتسارت پخششد، آهنگ جذابی بود پر از اوج بود و حس قدرت رو به من القا میکرد. وارد سالن غذاخوری شدم روی صندلی نشستم، عادت بهخوردن یک نوع غذا داشتم و از تشریفات بیخود برای غذا لذت نمیبردم به غذایی که جلوی من گذاشته شد دقت کردم! اوه خدای من(ریزیتو اسکامپی)یکی از غذاهای محبوب در سواحل امالفی ایتالیا، غذاهای ایتالیا محشر بودن و به این خاطر من دوستان زیادی در ایتالیا داشتم که نیم بیشتری از اونها آشپزهای درجه یک بودن، عمارت بزرگی داشتم و همیشه موقع تعطیلات از خوردن ریزیتو اسکامپی با لیمو لذت میبردم. اون منطقه لیموهای بزرگ و آبداری داشت و این باعث میشد طعم لیمو و میگوی تازه مزه جالبی رو به وجود بیاره. بعد از خوردن غذام کمی Gaglioppo(نوعی شـ×ر×ا×ب معروف ایتالیایی) رونوشیدم، این شـ×ر×ا×ب غلظت داشت؛ ولی الکل پایینی داشت و با غذاهای دریایی خوشمزه بود، تیشرت مشکیای با طرح سفید یک اسکلت درحال سیگار کشیدن همراه شلوار لی آبی تیره پوشیده بودم، عطری که استفاده کرده بودم با اینکه رتبه هشتمین عطر عالی جهان رو داشت؛ ولی از ترکیب بوی لیمو و گل رز داخل اون لذت میبردم! کلت کمری سیگساورم رو برداشتم و ساعتم رو بستم، سمت درب حرکت کردم، کارلو به من رسید و گفت: - جایی میری؟ - قرار دارم. با نگرانی گفت: - اگه اتفاقی افتاد… - حواسم هست کارلو دیگه چیزی نگفت، وارد پارکینگ عمارت شدم به ماشینها نگاه کردم، همیشه از هر چیزی باید بهترین مال من باشه، سوار یکی از ماشینها شدم و از عمارت خارج شدم، با هرمان تماس گرفتم. - الو؟ بدون مکث گفتم: - کافهی همیشگی باش تماس رو قطع کردم وسرعت ماشین رو کمی بالاتر بردم! روبهروی کافهی دنج من و هرمان پارک کردم، وارد کافه شدم گوشهایترین میز رو انتخاب کردم و روی صندلی چوبی نشستم، خیلی نگذشت که پسر درشت هیکل برنزهای با موهای مشکی و چشمهای نافذ وارد کافه شد. دستم رو بالا بردم، با این کار هم هرمان و هم کافهچی به سمت من حرکت کردند، هرمان و من سفارش دادیم و بعد در سکوت بههم خیره شدیم، چند سال گذشته بود؟چهار سال؟ صدایی اومد: - شیش سال! به خودم اومدم و حواسم رو به هرمان جمع کردم ادامه داد: - شیش سال گذشت... آروم گفتم: - خیلی تغییر کردی! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان آترابان | آرژین
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین