انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان آترابان | آرژین
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="enzo" data-source="post: 90611" data-attributes="member: 2156"><p>وارد عمارت شدم، عمارت از تمیزی برق میزد، طبقه بالای عمارت شامل هفده اتاق بود. از پلههایی که دو طرف سالن عمارت رو گرفته بودن بالا رفتم، طبقه بالا شامل دوتا نشیمن کوچیک و یک آشپزخونه و هفده اتاق بود، تمامی اتاقها دربهای سفید با دستگیرههای طلایی داشتن جز آخرین اتاق!</p><p>درب طلایی با دستگیرههای سفید.</p><p>وارد اتاقم شدم، برعکس عمارت شمال که ترکیبی از رنگهای مشکی و خاکستری و سفید بود، اینجا ترکیبی از رنگهای سفید، شیری و طلایی بود، لباسهام رو عوض کردم، نگاه کلی به اتاق انداختم، مثل همیشه بود، تخت دونفره سفید و طلایی زیر پنجره سراسری اتاق بود که پردههای حریر طلایی زیبایی اون رو تکمیل میکرد، کتابخونهی بزرگم سمت راست بود و میز و صندلی راحتی شیری رنگ کنارش قرار داشت، گرامافون طلایی رنگ روی پاتختی بود و سمت چپ اتاق قفسههای بزرگ با رگالهای لباس قرار داشت و کشوهایی که وسایلم اونجا بودن، خوبه همه چیز مرتبه!</p><p>روی تخت دراز کشیدم، خیلی نگذشت که چشمهام بسته شد.</p><p>***</p><p>با احساس این که یکی وارد اتاق شد بیدار شدم؛ ولی چشمهام رو باز نکردم، از زیر پتو دستم رو به بالشت رسوندم و انگشتهام رو دور دسته کلت محکم کردم، با نزدیک شدن فرد به تخت اسلحه رو مسلح کردم و سمتش گرفتم، دستهای کارلو به حالت تسلیم بالا اومد و گفت:</p><p>- هنوزم نمیشه بیخبر بهت نزدیک شد!</p><p>خندهای کردم و گفتم:</p><p>- چیشده؟!</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="enzo, post: 90611, member: 2156"] وارد عمارت شدم، عمارت از تمیزی برق میزد، طبقه بالای عمارت شامل هفده اتاق بود. از پلههایی که دو طرف سالن عمارت رو گرفته بودن بالا رفتم، طبقه بالا شامل دوتا نشیمن کوچیک و یک آشپزخونه و هفده اتاق بود، تمامی اتاقها دربهای سفید با دستگیرههای طلایی داشتن جز آخرین اتاق! درب طلایی با دستگیرههای سفید. وارد اتاقم شدم، برعکس عمارت شمال که ترکیبی از رنگهای مشکی و خاکستری و سفید بود، اینجا ترکیبی از رنگهای سفید، شیری و طلایی بود، لباسهام رو عوض کردم، نگاه کلی به اتاق انداختم، مثل همیشه بود، تخت دونفره سفید و طلایی زیر پنجره سراسری اتاق بود که پردههای حریر طلایی زیبایی اون رو تکمیل میکرد، کتابخونهی بزرگم سمت راست بود و میز و صندلی راحتی شیری رنگ کنارش قرار داشت، گرامافون طلایی رنگ روی پاتختی بود و سمت چپ اتاق قفسههای بزرگ با رگالهای لباس قرار داشت و کشوهایی که وسایلم اونجا بودن، خوبه همه چیز مرتبه! روی تخت دراز کشیدم، خیلی نگذشت که چشمهام بسته شد. *** با احساس این که یکی وارد اتاق شد بیدار شدم؛ ولی چشمهام رو باز نکردم، از زیر پتو دستم رو به بالشت رسوندم و انگشتهام رو دور دسته کلت محکم کردم، با نزدیک شدن فرد به تخت اسلحه رو مسلح کردم و سمتش گرفتم، دستهای کارلو به حالت تسلیم بالا اومد و گفت: - هنوزم نمیشه بیخبر بهت نزدیک شد! خندهای کردم و گفتم: - چیشده؟! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان آترابان | آرژین
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین