انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان آترابان | آرژین
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="enzo" data-source="post: 87063" data-attributes="member: 2156"><p>گفتم:الان میام</p><p>با کلافگیکتابم رو بستم و روی میز کوچیک ومشکیرنگکنار صندلیام گذاشتم،کت و شلوار مشکیام رو همراه با پیراهن طوسی و کروات مشکی پوشیدم یکی از کشوهای محبوبم رو باز کردم…</p><p>دستی روی اسلحهها کشیدم و یوزپلنگ آمریکاییام رو برداشتم!</p><p>کلت کمریم رو سرجای خودش قرار دادم کشو رو بستم و ادکلن محبوبم clive christian imperial majesty رو استفاده کردم.</p><p>از اتاق بیرون رفتم و با کارلو همراه شدم تکخندهایی کردم و گفتم:باورم نمیشه اوندختر انقدر احمق باشه!</p><p>از عمارت خارج شدیم راننده جلوی پای من و کارلو قرار گرفت به جگوار ایکس جی مشکی رنگم نگاه کردم…</p><p>کارلو درب رو باز کرد خواستم سوار بشم که یه ماشین با سرعت در باغ عمارتم رو رد کرد و دقیقا جلوی آبنمای روبهروی عمارت که مجسمهی آرس خدای جنگ یونان در وسط اون میدرخشید ایستاد!</p><p> به بالاترین حد از عصبانیت رسیدم…</p><p>به افرادم اشاره کردم تا ماشین روخالی کنن</p><p>دوپسر خان روستا همراه با آوا جلوی پام به زانو در اومدن!</p><p>یکی از دستهای آوا مشت شده بود و غرق خون بود گوشهی لبش زخمی شده بود و روی دستهاش ردی از خون مردگی داشت!</p><p>گویا یکی به دستش آسیب رسونده باشه، عربده زدم:مگه نگفتم از اینجا گمشید این چه وضعشه؟</p><p>کل عمارت ساکت شد!</p><p>فقط صدای نفسهای عصبی من و آب فواره وسط آبنما شنیده میشد!</p><p>آوا بلند شد و سمت من اومد ، چهارده نفر از افرادم که اونجا بودن تفنگهاشون رو مسلح کردن و سمت آوا گرفتن، آوا دست من رو بالا آورد و مشتش رو وسط دستم باز کرد…</p><p>با تعجب به دوتا دندون طلای خونیایی که وسط دستم بود نگاه کردم!</p><p>آوا لبخند دندون نمای پهنی زد و با افتخار گفت :</p><p>- با چوب کوبیدم توی دهنش سه تا از دندوناش ریخت!</p><p>همچین با آب و تاب از شاهکارش حرف میزد که کارلو خندش گرفت، نیشخندی زدم و دندون هارو جلوی دوتا پسر انداختم، کارلو با دستمال کف دستمرو تمیز کرد ، روبه آوا گفتم:کارت خوب بود، ولی کاش قلبشرو برام میآوردی!</p><p>آوا خنده ایی کرد ، یکی از پسرا که فکر کنم اسمش بهروز بود سریع با چاقو بلند شد و سمت آوا پرید و داد زد :دخترهی بیچشم و رو!</p><p>با حالتی بیخیال به کارهاش نگاه کردم، در کسری از ثانیه چهارده تیر شلیک شد!</p><p>جسمسوراخ سوراخ شده ی بهروز روی زمین افتاد نفس آوا حبس شد و هینی کشید، آروم سر آوا رو به سمت دیگهایی چرخوندم ونجوا گونه گفتم اصلاً برنگرد!</p><p>آوا ساکت در همون حالت موند صدای پر بغض بهادر جَو رو عوض کرد و حواسهارو به خودش جمع کرد ، بهادر با ناله گفت: چرا کشتیدش چرا!!!</p><p>روبه من گفت: اون دختر، اون دختر میمیره،بهروز بخاطر اون مرد،مادرم بخاطر اونمرد،خان بابا به خاطر اون خفت دید!</p><p>خان بابا میکشتش…</p><p>با خونسردی گفتم: به خان بابات گفتم بهش تلنگر میزنم…</p><p>اگه بخواد خریت کنه و به چیزی که مال منه دست درازی کنه دفعه بعد جسد خودش اینجا پر از خون میشه!</p><p>حالا دندونای بابات وجسد این لندهور رو جمع کن و برو، سریع!</p><p>با بهت بهم نگاه کرد هنوز شوکه بود!</p><p>کلت کمریم رو در آوردم و گوشش رو زدم!</p><p>صدای عربدهاش بلند شد!</p><p>-میخوام مطمئن بشم که گوشت میشنوه!کلتم رو جمع کردم و در حالی که سمت عمارت برمیگشتم گفتم: فقط یک ربع وقت داره عمارت روترک کنه! یک دقیقه بیشتر شد تیربارونش کنید و جسد هردوشون رو بفرستید برای خان…</p><p>این گندکاریها ام جمع کنید…</p><p>همگی چشمی گفتن، آوارو سمت عمارت هدایت کردم ،کارلو درب رو باز کرد و وارد عمارت شدیم، کارلو خندهایی کرد و روبه آوا گفت : با چوب زدیش؟!</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="enzo, post: 87063, member: 2156"] گفتم:الان میام با کلافگیکتابم رو بستم و روی میز کوچیک ومشکیرنگکنار صندلیام گذاشتم،کت و شلوار مشکیام رو همراه با پیراهن طوسی و کروات مشکی پوشیدم یکی از کشوهای محبوبم رو باز کردم… دستی روی اسلحهها کشیدم و یوزپلنگ آمریکاییام رو برداشتم! کلت کمریم رو سرجای خودش قرار دادم کشو رو بستم و ادکلن محبوبم clive christian imperial majesty رو استفاده کردم. از اتاق بیرون رفتم و با کارلو همراه شدم تکخندهایی کردم و گفتم:باورم نمیشه اوندختر انقدر احمق باشه! از عمارت خارج شدیم راننده جلوی پای من و کارلو قرار گرفت به جگوار ایکس جی مشکی رنگم نگاه کردم… کارلو درب رو باز کرد خواستم سوار بشم که یه ماشین با سرعت در باغ عمارتم رو رد کرد و دقیقا جلوی آبنمای روبهروی عمارت که مجسمهی آرس خدای جنگ یونان در وسط اون میدرخشید ایستاد! به بالاترین حد از عصبانیت رسیدم… به افرادم اشاره کردم تا ماشین روخالی کنن دوپسر خان روستا همراه با آوا جلوی پام به زانو در اومدن! یکی از دستهای آوا مشت شده بود و غرق خون بود گوشهی لبش زخمی شده بود و روی دستهاش ردی از خون مردگی داشت! گویا یکی به دستش آسیب رسونده باشه، عربده زدم:مگه نگفتم از اینجا گمشید این چه وضعشه؟ کل عمارت ساکت شد! فقط صدای نفسهای عصبی من و آب فواره وسط آبنما شنیده میشد! آوا بلند شد و سمت من اومد ، چهارده نفر از افرادم که اونجا بودن تفنگهاشون رو مسلح کردن و سمت آوا گرفتن، آوا دست من رو بالا آورد و مشتش رو وسط دستم باز کرد… با تعجب به دوتا دندون طلای خونیایی که وسط دستم بود نگاه کردم! آوا لبخند دندون نمای پهنی زد و با افتخار گفت : - با چوب کوبیدم توی دهنش سه تا از دندوناش ریخت! همچین با آب و تاب از شاهکارش حرف میزد که کارلو خندش گرفت، نیشخندی زدم و دندون هارو جلوی دوتا پسر انداختم، کارلو با دستمال کف دستمرو تمیز کرد ، روبه آوا گفتم:کارت خوب بود، ولی کاش قلبشرو برام میآوردی! آوا خنده ایی کرد ، یکی از پسرا که فکر کنم اسمش بهروز بود سریع با چاقو بلند شد و سمت آوا پرید و داد زد :دخترهی بیچشم و رو! با حالتی بیخیال به کارهاش نگاه کردم، در کسری از ثانیه چهارده تیر شلیک شد! جسمسوراخ سوراخ شده ی بهروز روی زمین افتاد نفس آوا حبس شد و هینی کشید، آروم سر آوا رو به سمت دیگهایی چرخوندم ونجوا گونه گفتم اصلاً برنگرد! آوا ساکت در همون حالت موند صدای پر بغض بهادر جَو رو عوض کرد و حواسهارو به خودش جمع کرد ، بهادر با ناله گفت: چرا کشتیدش چرا!!! روبه من گفت: اون دختر، اون دختر میمیره،بهروز بخاطر اون مرد،مادرم بخاطر اونمرد،خان بابا به خاطر اون خفت دید! خان بابا میکشتش… با خونسردی گفتم: به خان بابات گفتم بهش تلنگر میزنم… اگه بخواد خریت کنه و به چیزی که مال منه دست درازی کنه دفعه بعد جسد خودش اینجا پر از خون میشه! حالا دندونای بابات وجسد این لندهور رو جمع کن و برو، سریع! با بهت بهم نگاه کرد هنوز شوکه بود! کلت کمریم رو در آوردم و گوشش رو زدم! صدای عربدهاش بلند شد! -میخوام مطمئن بشم که گوشت میشنوه!کلتم رو جمع کردم و در حالی که سمت عمارت برمیگشتم گفتم: فقط یک ربع وقت داره عمارت روترک کنه! یک دقیقه بیشتر شد تیربارونش کنید و جسد هردوشون رو بفرستید برای خان… این گندکاریها ام جمع کنید… همگی چشمی گفتن، آوارو سمت عمارت هدایت کردم ،کارلو درب رو باز کرد و وارد عمارت شدیم، کارلو خندهایی کرد و روبه آوا گفت : با چوب زدیش؟! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان آترابان | آرژین
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین