انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان آترابان | آرژین
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="enzo" data-source="post: 122611" data-attributes="member: 2156"><p>آوا گفت: خب تموم شد بلند شو بریم.</p><p>خودم رو جمع و جور کردم و گفتم: باشه باشه، بریم.</p><p>از اتاق بیرون رفتیم راهرو رو رد کردیم همون زن زرشکی پوش سمتمون اومد و راهنماییمون کرد، وارد سالن بزرگی شدیم با ترکیب رنگهای سبز تیره و قهوهای روشن، میز بزرگ غذاخوری وسط سالن قرار داشت، کف سالن سرامیکهای شیری رنگی داشت و دیوارهها کاغذ دیواری سبز تیره با شکوفههای ریز سفید داشتند، مجدداً روی دیوار پر بود از تابلوهای نقاشی ارزشمند.</p><p>لئو سر میز مینشست کنار لئو نشستم رو به روی من لیوا بود و کنار من آوا، لئو به آوا خیره شد و با لبخند پهنی گفت: به افتخار شما میز امروز رو با غذاهای ایرانی پر کردیم.</p><p>به چیدمان میز نگاه کردم مرغ و خورشتهای مختلف و برنج و هرچیزی که با اون میشد میز رو پر کرد وجود داشت.</p><p>آوا در سکوت کنار من جا خوش کرده بود برنج رو سمت آوا گرفتم برای خودش برنج کشید، مثل بچههای کوچیک شده بود وقتی مطمعن شدم بشقابش کامل شده برای خودم غذا کشیدم و شروع به خوردن کردم، سکوت داخل سالن غذاخوری حکمرانی میکرد که لئو خطاب به من گفت: شاو از اون جایی که میدونم علاقهی زیادی به آثار باستانی داری خواستم امشب با من داخل جلسهای که بین چند تا تاجر عتیقه دارم شرکت کنی.</p><p>لبخند ساختگی زدم و گفتم: حتماً این کار رو انجام میدم.</p><p>لئو خم شد تا آوا کاملاً در معرض دیدش باشه و بعد گفت: میتونی آوا رو هم بیاری.</p><p>لیوا قاشق و چنگلاش رو تقریباً داخل بشقاب کوبید و با حالت عصبی گفت: به نظرم جای آوا اون جا نیست چون از چیزی سر در نمیاره و بعد رو به من با عشوهای خاص گفت: نظر تو چیه شاو عزیز؟</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="enzo, post: 122611, member: 2156"] آوا گفت: خب تموم شد بلند شو بریم. خودم رو جمع و جور کردم و گفتم: باشه باشه، بریم. از اتاق بیرون رفتیم راهرو رو رد کردیم همون زن زرشکی پوش سمتمون اومد و راهنماییمون کرد، وارد سالن بزرگی شدیم با ترکیب رنگهای سبز تیره و قهوهای روشن، میز بزرگ غذاخوری وسط سالن قرار داشت، کف سالن سرامیکهای شیری رنگی داشت و دیوارهها کاغذ دیواری سبز تیره با شکوفههای ریز سفید داشتند، مجدداً روی دیوار پر بود از تابلوهای نقاشی ارزشمند. لئو سر میز مینشست کنار لئو نشستم رو به روی من لیوا بود و کنار من آوا، لئو به آوا خیره شد و با لبخند پهنی گفت: به افتخار شما میز امروز رو با غذاهای ایرانی پر کردیم. به چیدمان میز نگاه کردم مرغ و خورشتهای مختلف و برنج و هرچیزی که با اون میشد میز رو پر کرد وجود داشت. آوا در سکوت کنار من جا خوش کرده بود برنج رو سمت آوا گرفتم برای خودش برنج کشید، مثل بچههای کوچیک شده بود وقتی مطمعن شدم بشقابش کامل شده برای خودم غذا کشیدم و شروع به خوردن کردم، سکوت داخل سالن غذاخوری حکمرانی میکرد که لئو خطاب به من گفت: شاو از اون جایی که میدونم علاقهی زیادی به آثار باستانی داری خواستم امشب با من داخل جلسهای که بین چند تا تاجر عتیقه دارم شرکت کنی. لبخند ساختگی زدم و گفتم: حتماً این کار رو انجام میدم. لئو خم شد تا آوا کاملاً در معرض دیدش باشه و بعد گفت: میتونی آوا رو هم بیاری. لیوا قاشق و چنگلاش رو تقریباً داخل بشقاب کوبید و با حالت عصبی گفت: به نظرم جای آوا اون جا نیست چون از چیزی سر در نمیاره و بعد رو به من با عشوهای خاص گفت: نظر تو چیه شاو عزیز؟ [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان آترابان | آرژین
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین