انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان آترابان | آرژین
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ARZHIN" data-source="post: 101510" data-attributes="member: 2156"><p>ساعت دوازده و ربع بود که اعلام کردن باید بریم، سمت مینی ب×و×س حرکت کردیم تا به هواپیما برسیم.</p><p>آوا هنوز در سکوت بود، وارد قسمت فرست کلاس شده بودیم، صندلیهای بزرگ و راحتی کرم و قهوهای تیره کنار هم و تک وجود داشتن، روبه روی هر صندلی مانیتور بود و حدوداً بیست نفر ضرفیت فرست کلاس بود.</p><p>به آوا اشاره کردم تا کنار پنجره بشینه.</p><p>آوا سرش روپایینتر گرفت طوری سرش رو داخل یقهاش فرو برده بود که نگران مهرههای گردنش شدم، با کمی لرزش و صدای ریزی شروع به صحبت کرد.</p><p>با یک جمله بحث رو تموم کرد: - من ترجیح میدم دور از پنجره بشینم.</p><p>چیزی نگفتم و نشستم آوا با کمی تردید کنارم نشست.</p><p>مهماندارها درحال رفت و آمد بودن، پرواز با پنج دقیقه تاخیر اتفاق افتاد، به آوا نگاهی کردم که با اوجگرفتن هواپیما نفسش حبس شد و فشار دستاش رو به دستههای صندلی داد.</p><p>با تردید به چیزی فکر کردم، ترس از ارتفاع.</p><p>امکان نداشت ترس از ارتفاع داشته باشه و سوارهواپیما بشه، اصلاً چرا نباید این موضوع رو به من یا کارلو میگفت؟</p><p>افکارم رو کنار زدم و بدنم رو روی صندلی رها کردم و چشمهام رو بستم.</p><p>کمی از پرواز میگذشت که آوا بلند شد، نگاهی بهش کردم، آوا رنگش پریده بود، لبخند خجولی زد و با صدای لرزونی گفت: - من باید برم دستشویی باشهای گفتم و دوباره چشمهام رو بستم، صدای تقهای باعث شد چشمهام رو باز کنم کمی بلند شدم که چشمم به آوا خورد. کف زمین افتاده بود و خیس ع×ر×ق بود، احساس کردم برای چند ثانیه قفسه سینم سنگین شد.</p><p> سریع سمتش رفتم و بلندش کردم و گذاشتمش روی صندلیش، آروم به گونهاش کوبیدم، چشمهاش رومحکم بسته بود نفسهای عصبی و نامنظم میکشید، کاور پنجره هواپیما رو بستم و کنار آوا روی صندلیم نشستم مهماندار شونههای آوا رو ماساژ میداد، دستهی صندلی رو خوابوندم و دوباره دست به گونهی آوا کشیدم، چشمهاش رو محکم تر از قبل روی هم فشار داد.</p><p>نجواگونه گفتم : - آوا ترس از ارتفاع داری؟</p><p>آوا سرش رو سریع بالا وپایین کرد و تایید کرد.</p><p>دوباره با نجوا گفتم: - احساس تهوه میکنی؟</p><p>دوباره سرش رو سریع بالا و پایین کرد.</p><p>مهماندار با گفتن: - الان بر میگردم، تنهامون گذاشت.</p><p>با صدایی تقریباً عصبی گفتم: - نباید قبل از پرواز چیزی میگفتی؟</p><p>الان وقت عصبی شدن نبود، نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم: - حالا خوب به حرفهام گوش کن، نفسهات رو با شمارش من تنظیم کن، هر عددی رو که گفتم نفس بکش، باشه؟</p><p>آوا سری از روی تایید تکون داد، با آرامش به ترتیب شمارش رو شروع کردم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ARZHIN, post: 101510, member: 2156"] ساعت دوازده و ربع بود که اعلام کردن باید بریم، سمت مینی ب×و×س حرکت کردیم تا به هواپیما برسیم. آوا هنوز در سکوت بود، وارد قسمت فرست کلاس شده بودیم، صندلیهای بزرگ و راحتی کرم و قهوهای تیره کنار هم و تک وجود داشتن، روبه روی هر صندلی مانیتور بود و حدوداً بیست نفر ضرفیت فرست کلاس بود. به آوا اشاره کردم تا کنار پنجره بشینه. آوا سرش روپایینتر گرفت طوری سرش رو داخل یقهاش فرو برده بود که نگران مهرههای گردنش شدم، با کمی لرزش و صدای ریزی شروع به صحبت کرد. با یک جمله بحث رو تموم کرد: - من ترجیح میدم دور از پنجره بشینم. چیزی نگفتم و نشستم آوا با کمی تردید کنارم نشست. مهماندارها درحال رفت و آمد بودن، پرواز با پنج دقیقه تاخیر اتفاق افتاد، به آوا نگاهی کردم که با اوجگرفتن هواپیما نفسش حبس شد و فشار دستاش رو به دستههای صندلی داد. با تردید به چیزی فکر کردم، ترس از ارتفاع. امکان نداشت ترس از ارتفاع داشته باشه و سوارهواپیما بشه، اصلاً چرا نباید این موضوع رو به من یا کارلو میگفت؟ افکارم رو کنار زدم و بدنم رو روی صندلی رها کردم و چشمهام رو بستم. کمی از پرواز میگذشت که آوا بلند شد، نگاهی بهش کردم، آوا رنگش پریده بود، لبخند خجولی زد و با صدای لرزونی گفت: - من باید برم دستشویی باشهای گفتم و دوباره چشمهام رو بستم، صدای تقهای باعث شد چشمهام رو باز کنم کمی بلند شدم که چشمم به آوا خورد. کف زمین افتاده بود و خیس ع×ر×ق بود، احساس کردم برای چند ثانیه قفسه سینم سنگین شد. سریع سمتش رفتم و بلندش کردم و گذاشتمش روی صندلیش، آروم به گونهاش کوبیدم، چشمهاش رومحکم بسته بود نفسهای عصبی و نامنظم میکشید، کاور پنجره هواپیما رو بستم و کنار آوا روی صندلیم نشستم مهماندار شونههای آوا رو ماساژ میداد، دستهی صندلی رو خوابوندم و دوباره دست به گونهی آوا کشیدم، چشمهاش رو محکم تر از قبل روی هم فشار داد. نجواگونه گفتم : - آوا ترس از ارتفاع داری؟ آوا سرش رو سریع بالا وپایین کرد و تایید کرد. دوباره با نجوا گفتم: - احساس تهوه میکنی؟ دوباره سرش رو سریع بالا و پایین کرد. مهماندار با گفتن: - الان بر میگردم، تنهامون گذاشت. با صدایی تقریباً عصبی گفتم: - نباید قبل از پرواز چیزی میگفتی؟ الان وقت عصبی شدن نبود، نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم: - حالا خوب به حرفهام گوش کن، نفسهات رو با شمارش من تنظیم کن، هر عددی رو که گفتم نفس بکش، باشه؟ آوا سری از روی تایید تکون داد، با آرامش به ترتیب شمارش رو شروع کردم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان آترابان | آرژین
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین