انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان کوتاه قاتلان پروانهای | نرگس محمدیان روشنفکر
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ماهِ نزدیک" data-source="post: 127528" data-attributes="member: 6425"><p>۱</p><p>اتاق اول در فضایی ملکوتی و برزخی جایی برای خود پیدا کرده است؛ معمولاً کم پیش میآید سر از چنینجاهایی دربیاورم. دلواپسی و نگرانیِ ناشی از مهر فراوان صاحب ایناتاق سفید حتی به درون من هم نفوذ کرده است. تعداد زیادی قرص و ساعت مصرف آنها در کنار برگههای ناامیدکنندهی آزمایش در اتاق پراکنده شدهاند. خاطرات فراوانی روی دیوارها حک شدهاند؛ پسر کوچکی به نام نیما با رگهای برجستهی دست مادرش بازی میکند و رگهای آبی بزرگ را با انگشت کوچکش فشار میدهد.</p><p>- مامان، الان دیگه خون از توی رگت رد نمیشه؟!</p><p>مادرش در دست لاغر خود تغییر خاصی احساس نمیکند. لپهای بزرگ نیما را میکشد و موهای قهوهای کمپشتش را نوازش میکند. او خوشحال است پسرش در پنج سالگی معنای رگ و جریان خون و... را میداند. آنمادر، آنلحظه آرزو کرد فرزندش در آینده یک پزشک موفق بشود.</p><p>خاطرات و علاقهی منیژه هاشمزاده فقط به پسر کوچکش، نیما کاشفی محدود نمیشود. گویا نیمی از این اتاق غمزده متعلق به نیما است و نیم دیگرش برای کوروش، برادر بزرگ نیماست. سالها پیش وقتی منیژهی جوان و شاداب فهمید باردار است، از شدت خوشحالی پولهایی که یک سال در شیشهی خالی ترشی پسانداز کرده بود را به مغازه برد و یک عروسک به اندازهی وسعش خرید. وقتی فهمید اولین فرزندش پسر است، عروسک را سالها سالم و نو نگه داشت تا روزی به دختر کورورش هدیه بدهد. تا آنموقع میتوانست عروسکهای بهتری برای نوهاش بخرد، اما داخل اینعروسک قدیمی عشق و شور و نشاط جوانیاش مخفی شده بود.</p><p>وقتی همسر کوروش خبر داد بچهی داخل شکمش دختر است، منیژهی پژمرده خبر سرطان سینهاش را در قلب خود خاک کرد و از ته دل خندید. تماشای آنعروسک صورتگرد که سرتاپایش لباس پشمی بود، در تمام لحظههای دردناک زندگی با همسر معتادش باعث بهترشدن احوالش میشد. </p><p>چرا اینمادر مرا به خاطراتش فراخوانده؟ منیژه هاشمزاده از چه چیزی پشیمان است؟</p><p>در خاطراتش کنکاش میکنم. نیمای شانزدهساله یک لگن پر از استفراغ را خالی میکند و میشوید، سپس آن را برای زنی لاغراندام میآورد که روسری کهنهای سر کرده؛ مشخص است او حتی یک تار مو هم روی سر خود ندارد.</p><p>- ببخشید نیما، باعث زحمتت شدم. برو سراغ دَرسِت.</p><p>او از اعماق وجود برای خودش آرزوی مرگ میکرد تا نیما بتواند برای خودش زندگی کند؛ درس بخواند و مانند دوستانش اوقات فراغتش را با فوتبال و کتاب و گیمنت پر کند، نه با پرستاری از مادر و وقتگذراندن در بیمارستان!</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ماهِ نزدیک, post: 127528, member: 6425"] ۱ اتاق اول در فضایی ملکوتی و برزخی جایی برای خود پیدا کرده است؛ معمولاً کم پیش میآید سر از چنینجاهایی دربیاورم. دلواپسی و نگرانیِ ناشی از مهر فراوان صاحب ایناتاق سفید حتی به درون من هم نفوذ کرده است. تعداد زیادی قرص و ساعت مصرف آنها در کنار برگههای ناامیدکنندهی آزمایش در اتاق پراکنده شدهاند. خاطرات فراوانی روی دیوارها حک شدهاند؛ پسر کوچکی به نام نیما با رگهای برجستهی دست مادرش بازی میکند و رگهای آبی بزرگ را با انگشت کوچکش فشار میدهد. - مامان، الان دیگه خون از توی رگت رد نمیشه؟! مادرش در دست لاغر خود تغییر خاصی احساس نمیکند. لپهای بزرگ نیما را میکشد و موهای قهوهای کمپشتش را نوازش میکند. او خوشحال است پسرش در پنج سالگی معنای رگ و جریان خون و... را میداند. آنمادر، آنلحظه آرزو کرد فرزندش در آینده یک پزشک موفق بشود. خاطرات و علاقهی منیژه هاشمزاده فقط به پسر کوچکش، نیما کاشفی محدود نمیشود. گویا نیمی از این اتاق غمزده متعلق به نیما است و نیم دیگرش برای کوروش، برادر بزرگ نیماست. سالها پیش وقتی منیژهی جوان و شاداب فهمید باردار است، از شدت خوشحالی پولهایی که یک سال در شیشهی خالی ترشی پسانداز کرده بود را به مغازه برد و یک عروسک به اندازهی وسعش خرید. وقتی فهمید اولین فرزندش پسر است، عروسک را سالها سالم و نو نگه داشت تا روزی به دختر کورورش هدیه بدهد. تا آنموقع میتوانست عروسکهای بهتری برای نوهاش بخرد، اما داخل اینعروسک قدیمی عشق و شور و نشاط جوانیاش مخفی شده بود. وقتی همسر کوروش خبر داد بچهی داخل شکمش دختر است، منیژهی پژمرده خبر سرطان سینهاش را در قلب خود خاک کرد و از ته دل خندید. تماشای آنعروسک صورتگرد که سرتاپایش لباس پشمی بود، در تمام لحظههای دردناک زندگی با همسر معتادش باعث بهترشدن احوالش میشد. چرا اینمادر مرا به خاطراتش فراخوانده؟ منیژه هاشمزاده از چه چیزی پشیمان است؟ در خاطراتش کنکاش میکنم. نیمای شانزدهساله یک لگن پر از استفراغ را خالی میکند و میشوید، سپس آن را برای زنی لاغراندام میآورد که روسری کهنهای سر کرده؛ مشخص است او حتی یک تار مو هم روی سر خود ندارد. - ببخشید نیما، باعث زحمتت شدم. برو سراغ دَرسِت. او از اعماق وجود برای خودش آرزوی مرگ میکرد تا نیما بتواند برای خودش زندگی کند؛ درس بخواند و مانند دوستانش اوقات فراغتش را با فوتبال و کتاب و گیمنت پر کند، نه با پرستاری از مادر و وقتگذراندن در بیمارستان! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان کوتاه قاتلان پروانهای | نرگس محمدیان روشنفکر
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین