انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان ردول| فاطمه فرهمندنیا
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="BAD_GRIL" data-source="post: 73036" data-attributes="member: 1062"><p><span style="font-family: 'Parastoo'">پارت3</span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">به حالت چهار پا به سمت موبایلم که آن سمت اتاق در شارژ بود حرکت کردم. با شتاب برداشتمش و شمارهی زهرا را در لیست مخاطبینم پیدا کردم و دکمهی اتصال را فشردم.</span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">- اعتبار حساب شما برای برقراری ارتباط کافی نمیباشد... .</span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">پوف بلندی کشیدم و فحشی نثار موبایلم کردم.</span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">- گمشو... تو هم که هر وقت لازمت دارم گدا و بیپول میشی! خاک تو سرت!</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">مردد وارد پیام رسان واتساپ شدم. از آن که بستهام هنوز به پایان نرسیده بود، خوشحال شدم. مثل هر بار، زهرا اولین مخاطب، اعلان پیامهایم بود. تند بازش کردم و تک به تک پیامهایش را پایین آوردم و با تعجب مطالعهشان کردم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">ناگهان صدای جـ×ر و بحثی از بیرون اتاق هوشیارم میکند؛ نگران و ترسان گوشی را کنار میگذارم و سمت در، آرام آرام قدم برمیدارم. شوک زده به مریمی که روبهروی پدر ایستاده و داد و هوار راه انداخته است، نگاه میکنم؛ مریم قد بسیار کوتاه تری نسبت به پدر داشت و به شدت چاق و درشت اندام بود. دستان تپل و کوچکش را به علامت تهدید بالا میبرد و داد میکشد. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- اگه اینقدر عاشق دخترتی پس چرا اصلاً زن گرفتی ها!؟ با همون دخترت زندگی میکردی، دیگه چرا منرو بدبخت کردی!؟</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">و پدر باز مانند همیشه طرف او را میگیرد و پشت دختر یکی یک دانهاش را به همان آسانی خالی میکند.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- اون بیتربیت اگه کاری کرد خودت دعواش کن! کتکش بزن! چرا جرو بحث درست میکنی دیگه... .</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">با صدای گریههای غزل، خواهر کوچکم، بیشتر اعصابم بهم میریزد. سعی در آرام کردنش داشتم که پدر با تاخیر چند ثانیهای به حرفش اضافه میکند.</span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">- من که اختیار کاملشرو به تو دادم هرجوری که میخوای تربیتش کن... .</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">اشک در چشمانم حلقه میزند. چرا آنقَدَر بی پشت پناهی نصبیم میشد؟! چرا هیچکس در آن کرهی خاکی پشت من نبوده و نیست؟ مگر من با آن سن کم چه گناه کبیرهای را مرتکب شده بودم که هرچه بدبختی و بیچارهگی است وبال گردن من میشود! صدای آن زن برای چندمین بار باعث لرزش بدنم میشود. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- اون دخترهی بیتربیتِ زبون دراز رو مگه میشه باهاش یک کلمه حرف زد!؟ آدمرو میخوره... .</span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">دعوایشان که بالا گرفت، دگر کنترل عقل و زبانم از دسترس خارج میشود. غزل که از آغوشم فرار کرده بود و به سمت مریم میدوید عصبانیم کرد و محکم از جایم برخواستم و بی مقدمه طغیان کردم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- منه بدبخت مگه چیکارتون کردم ها؟! به خدا دیگه خسته شدم از دستتون... دیگه بسه! دیوونم کردین همتون... .</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">با گریه و مستاصل راه اتاقم را در پیش گرفتم؛ در را محکم بهم کوبیدم، گوشهای از اتاق کز کرده همانند همیشه خودم را غرق اشک و زاری کردم.</span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="BAD_GRIL, post: 73036, member: 1062"] [FONT=Parastoo]پارت3[/FONT] [FONT=Parastoo]به حالت چهار پا به سمت موبایلم که آن سمت اتاق در شارژ بود حرکت کردم. با شتاب برداشتمش و شمارهی زهرا را در لیست مخاطبینم پیدا کردم و دکمهی اتصال را فشردم.[/FONT] [FONT=Parastoo]- اعتبار حساب شما برای برقراری ارتباط کافی نمیباشد... .[/FONT] [FONT=Parastoo]پوف بلندی کشیدم و فحشی نثار موبایلم کردم.[/FONT] [FONT=Parastoo]- گمشو... تو هم که هر وقت لازمت دارم گدا و بیپول میشی! خاک تو سرت! مردد وارد پیام رسان واتساپ شدم. از آن که بستهام هنوز به پایان نرسیده بود، خوشحال شدم. مثل هر بار، زهرا اولین مخاطب، اعلان پیامهایم بود. تند بازش کردم و تک به تک پیامهایش را پایین آوردم و با تعجب مطالعهشان کردم. ناگهان صدای جـ×ر و بحثی از بیرون اتاق هوشیارم میکند؛ نگران و ترسان گوشی را کنار میگذارم و سمت در، آرام آرام قدم برمیدارم. شوک زده به مریمی که روبهروی پدر ایستاده و داد و هوار راه انداخته است، نگاه میکنم؛ مریم قد بسیار کوتاه تری نسبت به پدر داشت و به شدت چاق و درشت اندام بود. دستان تپل و کوچکش را به علامت تهدید بالا میبرد و داد میکشد. - اگه اینقدر عاشق دخترتی پس چرا اصلاً زن گرفتی ها!؟ با همون دخترت زندگی میکردی، دیگه چرا منرو بدبخت کردی!؟ و پدر باز مانند همیشه طرف او را میگیرد و پشت دختر یکی یک دانهاش را به همان آسانی خالی میکند. - اون بیتربیت اگه کاری کرد خودت دعواش کن! کتکش بزن! چرا جرو بحث درست میکنی دیگه... . با صدای گریههای غزل، خواهر کوچکم، بیشتر اعصابم بهم میریزد. سعی در آرام کردنش داشتم که پدر با تاخیر چند ثانیهای به حرفش اضافه میکند.[/FONT] [FONT=Parastoo]- من که اختیار کاملشرو به تو دادم هرجوری که میخوای تربیتش کن... . اشک در چشمانم حلقه میزند. چرا آنقَدَر بی پشت پناهی نصبیم میشد؟! چرا هیچکس در آن کرهی خاکی پشت من نبوده و نیست؟ مگر من با آن سن کم چه گناه کبیرهای را مرتکب شده بودم که هرچه بدبختی و بیچارهگی است وبال گردن من میشود! صدای آن زن برای چندمین بار باعث لرزش بدنم میشود. - اون دخترهی بیتربیتِ زبون دراز رو مگه میشه باهاش یک کلمه حرف زد!؟ آدمرو میخوره... .[/FONT] [FONT=Parastoo]دعوایشان که بالا گرفت، دگر کنترل عقل و زبانم از دسترس خارج میشود. غزل که از آغوشم فرار کرده بود و به سمت مریم میدوید عصبانیم کرد و محکم از جایم برخواستم و بی مقدمه طغیان کردم. - منه بدبخت مگه چیکارتون کردم ها؟! به خدا دیگه خسته شدم از دستتون... دیگه بسه! دیوونم کردین همتون... . با گریه و مستاصل راه اتاقم را در پیش گرفتم؛ در را محکم بهم کوبیدم، گوشهای از اتاق کز کرده همانند همیشه خودم را غرق اشک و زاری کردم.[/FONT] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان ردول| فاطمه فرهمندنیا
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین