انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان ردول| فاطمه فرهمندنیا
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="BAD_GRIL" data-source="post: 73028" data-attributes="member: 1062"><p><span style="font-family: 'Parastoo'">پارت2</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">موهای موج دار و فرم را با کش سبز رنگ پفداری به حالت دم اسبی بستم و به سمت وسایل آرایشیام پا نهادم. برای آغاز کار اول با کمی کرم پودر، صورت سبزهام را روشنتر کردم و با پنکیک، خیسی صورتم را از بین بردم؛ ریمل را برداشتم به عادت همیشگی با لب و دهنی باز که سعی داشتم تعادلم را حفظ کنم و چشمانم نلرزند؛ بالاخره موفق شدم خط چشم هخامنشیای بکشم و با یک رژ کالباسی تیره کارم را به اتمام برسانم. یک لحظه ترس کل وجودم را در بر گرفت. استرس آن که یکهو پدر یا زن پدرم سر برسند و شروع یک دعوای جدیدی شود، باعث لرزش شدید بدنم شد. با طنین آرام موبایلم از فکر خارج شدم. اعلان پیامهایم را لمس کردم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- سلام... خوبی... ؟!</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">او دگر که بود؛ نیشخندی بر روی لبهایم نقش بست؛ به وضعیت خود تاسف خوردم. انگار همه در آن شهر کوچک و کمرفت و آمد نگران حال من بودند جز خانوادهام. بیتوجه اعلانش را حذف کردم و کاربر را مسدود کردم. </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">***</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">صبح با صدای مریم که سعی در بیدار شدنم داشت، چشمهایم را غضبناک از هم باز کردم. مغزم هیچ استراحت نکرده بود، پریشان از جایم بلند شدم. بی آن که توجهی به آنها کنم سرویس بهداشتی را هدف گرفتم. کارم که تمام شد با کلافگی وارد خانه شدم. استکانی برداشتم و برای خود از چایِ دم شده و ماندهی صبح ریختم. گلویم را کمی خیس کرد، بی حوصله راه اتاقم را در پیش گرفتم. نمیتوانستم دگر آن فضا و چشمهای روی خود را را تحملکنم، آن اتاق با وجود آن زن انگار برایم قفسی شده بود، که نه راه فراری از آن را داشتم و نه حوصلهی ماندن در آن. گیج و بیحوصله استکان خالی چایم را بر روی قالیچه گذاشتم، همان قالیچه قدیمیای که از مادرم به یادگار مانده بود و یک روزی مادر مهربانم بر روی آن قدم بر میداشت نه آن زن.</span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="BAD_GRIL, post: 73028, member: 1062"] [FONT=Parastoo]پارت2 موهای موج دار و فرم را با کش سبز رنگ پفداری به حالت دم اسبی بستم و به سمت وسایل آرایشیام پا نهادم. برای آغاز کار اول با کمی کرم پودر، صورت سبزهام را روشنتر کردم و با پنکیک، خیسی صورتم را از بین بردم؛ ریمل را برداشتم به عادت همیشگی با لب و دهنی باز که سعی داشتم تعادلم را حفظ کنم و چشمانم نلرزند؛ بالاخره موفق شدم خط چشم هخامنشیای بکشم و با یک رژ کالباسی تیره کارم را به اتمام برسانم. یک لحظه ترس کل وجودم را در بر گرفت. استرس آن که یکهو پدر یا زن پدرم سر برسند و شروع یک دعوای جدیدی شود، باعث لرزش شدید بدنم شد. با طنین آرام موبایلم از فکر خارج شدم. اعلان پیامهایم را لمس کردم. - سلام... خوبی... ؟! او دگر که بود؛ نیشخندی بر روی لبهایم نقش بست؛ به وضعیت خود تاسف خوردم. انگار همه در آن شهر کوچک و کمرفت و آمد نگران حال من بودند جز خانوادهام. بیتوجه اعلانش را حذف کردم و کاربر را مسدود کردم. [/FONT] [FONT=Parastoo]*** صبح با صدای مریم که سعی در بیدار شدنم داشت، چشمهایم را غضبناک از هم باز کردم. مغزم هیچ استراحت نکرده بود، پریشان از جایم بلند شدم. بی آن که توجهی به آنها کنم سرویس بهداشتی را هدف گرفتم. کارم که تمام شد با کلافگی وارد خانه شدم. استکانی برداشتم و برای خود از چایِ دم شده و ماندهی صبح ریختم. گلویم را کمی خیس کرد، بی حوصله راه اتاقم را در پیش گرفتم. نمیتوانستم دگر آن فضا و چشمهای روی خود را را تحملکنم، آن اتاق با وجود آن زن انگار برایم قفسی شده بود، که نه راه فراری از آن را داشتم و نه حوصلهی ماندن در آن. گیج و بیحوصله استکان خالی چایم را بر روی قالیچه گذاشتم، همان قالیچه قدیمیای که از مادرم به یادگار مانده بود و یک روزی مادر مهربانم بر روی آن قدم بر میداشت نه آن زن.[/FONT] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان ردول| فاطمه فرهمندنیا
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین