انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان ردول| فاطمه فرهمندنیا
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="BAD_GRIL" data-source="post: 73018" data-attributes="member: 1062"><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><img src="https://s6.uupload.ir/files/۲۰۲۲۰۳۱۷_۲۰۴۹۰۷_unh5_5g41.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><strong>نام داستان: ردول</strong></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><strong>نام نویسنده: فاطمه فرهمندنیا</strong></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><strong>ژانر: تراژدی، عاشقانه</strong></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><strong>خلاصه: از ادامه دادن خسته شده بودم. شقیقههایم تیر میکشید. بیتفاوت به دیوار سفید خیره شده بودم. به راستی چقدر خسته بودم. گرچه از نگاههایم پیدا بود اما تنها آن شخص ناشناس من، آن را میدانست. چقدر دوستش داشتم؟ پاسخ آن سؤال را نمیدانستم اما انگار کسی درونم فریاد میزد: یک دنیا! </strong></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><strong>انگار دنیا به چشمم خرد و ناچیز بود. به اندازهی تمام ثانیههایی که با یاد او، فکر او، صدای او زندگی کرده بودم، دوستش داشتم. اما باز هم کم بود، چون همهی آنها به نظرم به کوتاهی یک رؤیای شیرین بدون بازگشت بود. هر اندازه که بود، مطمئن بودم که دیگر بدون او حتی نفس برایم سنگین میشد. میدانستم دیگر بدون او زندگی یک چیز کم دارد به رنگ عشق!</strong></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><strong></strong></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><strong>مقدمه: زخمی روی حاشیهی قلبم زده است، رویش نمک میپاشد و میخواهد همان وقت که زخمم میسوزد بگویم چقدر دوستش دارم! دوست داشتناش را فریاد میزنم اما معشوق من خودش هم تندیسی از نمک است. به آغوشم میکشد، کوه نمک روی زخمم مینشیند، جراحتم چندان هم عمیق نیست اما کاریست؛ تمام تنم را میسوزاند و من از عشقاش تنها درد میکشم، درد میکشم، درد میکشم...!</strong></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><strong></strong></span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'"><strong>پ.ن: ردول به معنای لبهی پرتگاه است.</strong></span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="BAD_GRIL, post: 73018, member: 1062"] [FONT=Parastoo][IMG]https://s6.uupload.ir/files/۲۰۲۲۰۳۱۷_۲۰۴۹۰۷_unh5_5g41.jpg[/IMG] [B]نام داستان: ردول نام نویسنده: فاطمه فرهمندنیا ژانر: تراژدی، عاشقانه خلاصه: از ادامه دادن خسته شده بودم. شقیقههایم تیر میکشید. بیتفاوت به دیوار سفید خیره شده بودم. به راستی چقدر خسته بودم. گرچه از نگاههایم پیدا بود اما تنها آن شخص ناشناس من، آن را میدانست. چقدر دوستش داشتم؟ پاسخ آن سؤال را نمیدانستم اما انگار کسی درونم فریاد میزد: یک دنیا! انگار دنیا به چشمم خرد و ناچیز بود. به اندازهی تمام ثانیههایی که با یاد او، فکر او، صدای او زندگی کرده بودم، دوستش داشتم. اما باز هم کم بود، چون همهی آنها به نظرم به کوتاهی یک رؤیای شیرین بدون بازگشت بود. هر اندازه که بود، مطمئن بودم که دیگر بدون او حتی نفس برایم سنگین میشد. میدانستم دیگر بدون او زندگی یک چیز کم دارد به رنگ عشق! مقدمه: زخمی روی حاشیهی قلبم زده است، رویش نمک میپاشد و میخواهد همان وقت که زخمم میسوزد بگویم چقدر دوستش دارم! دوست داشتناش را فریاد میزنم اما معشوق من خودش هم تندیسی از نمک است. به آغوشم میکشد، کوه نمک روی زخمم مینشیند، جراحتم چندان هم عمیق نیست اما کاریست؛ تمام تنم را میسوزاند و من از عشقاش تنها درد میکشم، درد میکشم، درد میکشم...! پ.ن: ردول به معنای لبهی پرتگاه است.[/B][/FONT] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان ردول| فاطمه فرهمندنیا
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین